خود راه بگویدت که چون باید رفت

مروری بر کتاب و کسی نمی داند در کدام زمین می میرد نوشته‌ی مهزاد الیاسی بختیاری

راضیه بهرامی

پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۳

مهزاد الیاسی بختیاری
عکس از صفحه اینستاگرام مهزاد الیاسی بختیاری

سفر را اگر در قالب متعارفش ببینیم، جابه‌جایی زمانی و مکانی از نقطه‌ای به نقطه‌ی دیگر است اما اگر به‌مثابه فرصتی برای تفکر و تأمل به آن بنگریم، از محدوده‌ی زمان و مکان درمی‌گذرد و اندیشه‌ای پویا و بدون مرز می‌آفریند و ذات پیش‌بینی‌ناپذیر زندگی را به‌وضوح پیش چشم مسافر جست‌وجوگر می‌نهد. و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد، مجموعه‌جستارهای مهزاد الیاسی بختیاری حاصل کوله‌گردی او در گرجستان، ترکیه، افغانستان، ایران، فرانسه، یونان و ایتالیاست که در همین راستا نوشته شده؛ جستارهایی که گاه به قالب سفرنامه نزدیک می‌شوند و گاه روزنه‌ای به جهان درون نویسنده و برداشت او از رخدادهای پیرامونش می‌گشایند. این کتاب را نشر اطراف منتشر کرده است.

درباره‌ی کتاب و کسی نمی داند در کدام زمین می میرد

دلایل مختلفی محرک انگیزه‌ی سفرند. تفریح، مهاجرت کاری و تحصیلی، ماجراجویی و حتی جنگ‌ها و بلایای طبیعی که انسان‌ها را از خانه‌وکاشانه‌شان می‌رانند و چاره‌ای جز سفر و در راه بودن نمی‌گذارند. اما چه می‌شود اگر آدم، خودش هیچ چاره‌ای برای خودش نگذارد و کاملاً خودخواسته از آسایش و ثبات و ضرباهنگ زندگی شهری ببُرد و با کوله‌ای بزند به دل‌جاده؟ خب، نویسنده‌ی کتاب «و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد» همین کار را کرده. مهزاد الیاسی بختیاری دست خودش و دلتنگی و سردرگمی‌اش را گرفته و به جاده زده و به‌قول خودش مثل درویش‌های قدیم اما با کوله به سفرپیشگی می‌پردازد و خود را به دست رخدادها می‌سپارد. شاید این سبک زندگی و این‌طور سفر کردن خوشایند طبع خیلی‌ها نباشد و دوست داشته باشند برنامه‌ی سفر از قبل مدون و منظم و سنجیده چیده شده باشد اما این تمام ماجرا نیست و سفرپیشگی که شاید بتوان آن را معادل Hitchhiking قرار داد، به معنای بی‌برنامگی و شلختگی نیست که اتفاقاً نیازمند مهارت‌هایی مثل مدیریت زمان و هزینه است.

نکته‌ی بارز این کتاب، بهر‌ه‌گیری از سفر به‌منزله‌ی فرصتی برای اندیشیدن است. نویسنده درخلال دیدار از مکان‌ها و حس‌وحالی که از آدم‌ها و معاشرت‌ها می‌گیرد، تأملات و درونیات شخصی‌اش را نیز با خوانندگان به اشتراک می‌گذارد و ازاین‌طریق ورای یک سفرنامه‌ی عادی، مخاطب را نیز به تعمق و هم‌حسی ترغیب می‌کند او درباره‌ی‌ بازدیدش از مجسمه‌ی بودا در بامیان افغانستان می‌نویسد:

«شاید اگر زمان دیگری در افغانستان بودم ناامیدی بامیان را آن‌قدر عیان نمی‌دیدم. اما حالا که بالای مجسمه‌ی بودا نشسته‌ام فقط چند هفته از قدرت‌گیری دوباره‌‌ی طالبان گذشته و افغانستان، سرزمین اندوه مکرر، بار دیگر از تاریخ زخم خورده. عجیب است که چیزها در افغانستان حتی در نبودشان هم این‌قدر غلیظ هستند.»

او در ادامه می‌‌افزاید:

«آوارگی ممتد جزئی از سرنوشت زنان و مردان و کودکان این سرزمین شده است. باید بی‌نهایت مأیوس باشی که تمام زند‌گی‌ات را به امید سرنوشتی نامحتوم رها کنی و فقط بروی.»

او از گفت‌وگو با آدم‌ها، همراهی و همسفری با کسانی مثل خودش بهره می‌جوید و از این مصاحبت و دقت در احوالات دیگران، بستری برای ژرف‌اندیشی فراهم می‌آورد و خواننده را نیز به عمق‌نگری ترغیب می‌کند. او پس از مشاهده‌ی احوالات مردم دوان، روستایی در استان فارس، و نوع نگاهشان به مرگ و زندگی و آیین‌های سوگواری و کفن‌ودفن و اعتقادشان به آرمیدن در مقبره‌ی خانوادگی می‌نویسد:

«عقده‌ی نداشتن آرامگاه خانوادگی از همین روستای دوان افتاد به جانم. در دوان بود که فهمیدم آرامگاه خانوادگی چقدر مهم است. اگر از قبل بدانی قرار است با کی و کجا دفن شوی، یعنی در زندگی تنها نبوده‌ای. تهش مطمئنی هرجای دنیا که باشی، باز هم قرار است به همان‌جایی بازگردی که از آن شروع کرده‌ای.»

نویسنده درخلال سفرش به گرجستان و گپ‌وگفت با سفرپیشگان اروپایی، به حقیقت دردناکی می‌رسد که جز پذیرش و سازش چاره‌ی دیگری برای مواجهه با آن وجود ندارد و آن چیزی نیست جز مرز. مرزهایی که راه سفر را ناهموار و گاه غیرقابل‌عبور می‌کنند و  حسرتی جان‌سوز به دل سفرپیشه‌ی پُرسودا و بلندپرواز می‌گذارند:

«آدم جهان‌گرد را هیچ‌چیز به اندازه‌ی روند گرفتن ویزا آزار نمی‌دهد چون او می‌داند مرزی وجود ندارد. چون او دیده که مردم ملیت‌های مختلف درست مثل هم غمگین می‌شوند و مثل هم می‌خندند. می‌داند که نگرانی، رنج یا عشق پشت مرزهای اروپا، آمریکا یا ژاپن منتظر ویزا نمی‌ایستد. برای روحی که با دیدن و شنیدن در سفر فربه‌شده، خط‌کشی مصنوعی روی کره‌ی زمین به ساختن زندانی بزرگ می‌ماند.»

راوی به استانبول نیز سر زده. شهری که در روزگار پرشکوه گذشته، قلب امپراتوری عثمانی بوده و حالا بیشتر با مراکز خرید یا کنسرت‌های موسیقی شناخته می‌شود. اما در پس این جلوه‌وجلال امروزی، آبستن رازهایی از گذشته است، رازهایی که یادآور‌ی‌شان می‌تواند حزن‌آور باشد:

«به گمانم حزن یک ایرانی در استانبول با حزن یک استانبولی در استانبول فرق می‌کند. شاید حزن ما از جنس نداشتن و نبودن است؛ حزن شهری که می‌شد داشته‌ باشیم اما نداریم؛ چیزی که می‌شد باشیم ولی نشدیم. حزن از دست رفتن شکوه تاریخ و محقق‌ نشدن رویاهای اجدادی.»

سبک و لحن قلم نویسنده به‌همان‌اندازه که دقیق و متین و موزون است و انگار با ضرباهنگی منظم تدوین یافته در جاهایی نیازمند درنگ و تدبر و چند‌باره‌خوانی است و این نه به معنای دیریاب و دشوار بودن متن که ضرورت این نوع نوشتن است؛ تا خواننده هم از شتاب جهان اطرافش فاصله بگیرد و لحظه‌ای خود را در آینه‌ی کلمات این کتاب ببیند و نگاهی ورای یک سفرنامه‌ی معمولی به آن داشته باشد و اثر تلنگر‌های هوشمندانه‌ی نویسنده را به‌جا و به‌موقع احساس کند.

کسانی که عاشق سفر و گشت‌وگذار در احوال و عوالم جهان و جهانیانند یا از خواندن سفرنامه‌ و شرح تأملات و مواجهات شخصی با رویدادها لذت می‌برند خواندن این کتاب را تجربه‌ای دل‌چسب خواهند یافت.

درباره‌ی مهزاد الیاسی بختیاری

مهزاد الیاسی دانش‌آموخته‌ی مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد انسان‌شناسی از دانشگاه تهران است که سال‌ها به‌عنوان ویراستار و روزنامه‌نگار با مطبوعات همکاری داشته و مقالاتی به زبان فارسی و انگلیسی نیز منتشر کرده است.

مهزاد الیاسی بختیاری در عصر دوشنبه های بخارا
مهزاد الیاسی بختیاری در بیست و پنجمین نشست عصر دوشنبه‌های بخارا

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

زبان رمزی اوما ویمپل

زبان رمزی اوما ویمپل

معرفی کتاب کودک نمودار خانه‌ی ویمپل‌ها نوشته‌ی بن گیبسن و ریف لارسن

در جست‌وجوی موهای از دست رفته

در جست‌وجوی موهای از دست رفته

معرفی کتاب کودک روزی که موهای بابا فرار کرد نوشته‌ی یورگ موله

ببخشید آقای جابز!

ببخشید آقای جابز!

معرفی کتاب استیو جابز غلط کرد با تو نوشته‌ی آزاده رحیمی

کتاب های پیشنهادی