سوایگ یک سال پیش از خودکشیاش حدیث شطرنج را نوشت. داستان مردی عاصیازحصر و دیوانهی شطرنج. سوایگ داستان را در 1941 نوشت، سال تاختن هیتلر و آلمان. سوایگ دست بر آسیبهای روانی حکومت نازی میگذارد و نشان میدهد که حکومت هیتلر چگونه مردم و نخبگان کشور خود را بهسمت محاق و دیوانگی سوق داد. سوایگ در حدیث شطرنج تفسیری نو از رابطهی بین جنگ و سلامت روان آدمی به دست میدهد و همراه با آن همچون دنیای دیروز سوگواریای میکند از صفای قدیم موطنش. شاید دکتر بیِ قصهی حدیث شطرنج فرانکشتاین سوایگ بود و موجب واهمهاش شد. سوایگی که در دوری از وطن نه در انگلستان دوام آورد و نه در پاراگوئه و نه در برزیل. شاید سوایگ از دکتر بیِ قصهی خودش ترسید. از جنونی که به سراغ او آمد ترسید و تصمیم گرفت بهجای همنفس شدن با جنون بهسمت مرگ قدم بردارد.
حصر جنونزا
دکتر بی سابقاً زندانیای سیاسی بوده که روزی بهطوری شگفتآور توانسته در حصرش برای خود کتابی دستوپا کند اما کتاب طبق تصور او نیست. کتاب درمورد آموزش شطرنج و بازیهای آن است و بیِ عاصیازحصر در خلوت مرگآورش مجبور است به همین شطرنج قناعت کند. این قناعت البته به قیمت سلامتیاش تمام میشود. دکتر بی نمونهای است تمامعیار از نخبگانی که در زمان استیلای هیتلر در کشور خویش ماندند و دستگیر شدند. شخصیت دکتر بی و روند زندگانیاش در طول قصهی حدیث شطرنج نمایانگر شکستهای سلامت آدمی در برابر سیستم وحشتآفرین گشتاپوست. هرچقدر که دکتر بی در شطرنج پیشرفت میکند، در برابرش تکهای از سلامت روانش را تقدیم میکند و این معامله آنقدر انجام میشود تا از دکتر بی چیزی باقی نماند. بی تلاش میکند تا انعطافپذیری نشان دهد اما مگر گشتاپو اجازه میدهد؟
هویتپریشی دکتر بی
ترومای جنگ بهطرز منحصربهفردی توسط سوایگ در قصهی حدیث شطرنج استفاده میشود. خود شخصیت دکتر بی شخصیتی بهیادماندنی نیست امّا تأثیر ترومای جنگ بر سلامت او باعث میشود که گاهگاهی او را هم به یاد آوریم. او هم شبیه خیلی از زندانیان سیاسی زمان هیتلر است اما وجه تمایزش شکل دیوانگیاش است. دیوانگیای که گره خرده به شصتوچهار مربع سیاه و سفید و حتی وقتی در کشتی کروز با آسودگی نشسته است از آن رهایی ندارد. تجارب سوء دکتر بی از جنگ کلیدی است برای فهم اختلال DID در شخصیت او. بی نشان میدهد که چگونه میتواند مثل دکتر جکیل از خود شخصیتهای متفاوتی را نشان دهد. او در بیرون از صفحهی شطرنج مردی است دنیادیده و با اعصابی نسبتاً آرام اما وقتی در برابر صفحه مینشیند دیگر آن مرد دنیادیده نیست، حالا او هیولایی است در لباس انسان که نه به جان بقیه که به جان خود میافتد و لحظهبهلحظهی بازی، بی آنکه آگاه باشد، فقط به خود آسیب میزند. سوایگ مثل همیشه، با دلسوزی فراوان، یادآور سقوط روح و روان آدمی بهواسطهی جنگ میشود و حکایتی از دیوانگی میگوید.
دیدگاه ها
اشتفان سوایگ از آن دست نویسندههایی است که ما اینجا کم بهش توجه کردیم متاسفانه. ممنون از مروری که قرار دادید.