مرگ تدریجی معصومیت

مروری بر کتاب ناتور دشت (ناطور دشت) نوشته‌ی جی. دی. سلینجر

آوا بناساز

چهارشنبه ۱ فروردین ۱۴۰۳

(3 نفر) 5.0

سلینجر در طول جنگ جهانی دوم روی کتاب ناتور دشت کار میکرد
سلینجر در طول جنگ جهانی دوم روی کتاب ناتور دشت کار می‌کرد

زمانی که در سال ۱۹۵۱ جی. دی. سلینجر ناتور دشت را منتشر کرد، انتظار می‌رفت کتاب با شکستی تمام عیار مواجه شود و پایانی باشد بر دوران نویسندگی او، اما به یکی از بزرگ‌ترین شاهکارهای ادبی قرن بیستم تبدیل شد. شاهکاری که بسیار متفاوت از دیگر آثار هم‌رده‌‌اش بود و همین تفاوت موجی خروشان از اختلاف نظر‌ها را پدید آورد که تا امروز نیز ادامه دارد. کمتر کتابی مانند ناتور دشت توانسته است هم‌زمان حسی از نفرت و شیفتگی را میان خوانندگانش برانگیزد و در حالی که عده‌ای آن را تصنعی و غیرقابل‌باور می‌دانند، قلب و روح عده‎ای دیگر را تسخیر کند. گویی ناتور دشت شکافی عمیق در جهان را آشکار کرده که تا پیش از آن نامرئی می‌نمود. به عبارتی سلینجر دو تفکر متفاوتی را در مقابل یکدیگر قرار داده که یکی از آن‌ها سال‌ها خاموش و پنهان، مغلوب دیگری بوده است. ناتور دشت اثری منزجرکننده یا فوق‌العاده، هرچه باشد چیزی فراتر از یک قصه است. ناتور دشت صدایی‌ست از یک واقعیت ناگفته، فریادی از خشم نهفته و رنج پنهانی که از سطر‌سطر کتاب به گوش می‌رسد.

منجی دوران تیره‌ی جنگ

نگارش ناتور دشت علی‌رغم حجم نه‌چندان زیادش، بیش از یه دهه طول کشید. سلینجر در سال ۱۹۳۹ پس از چندین تجربه‌ی ناموفق در دانشگاه‌های مختلف، سرانجام تصمیم به ادامه‌ی تحصیل در رشته‌ی نویسندگی دانشگاه کلمبیا گرفت؛ جایی که با ویت برنت، استاد درس نویسندگی خلاق و سردبیر مجله‌ی استوری آشنا شد. در همین دوره بود که یک داستان کوتاه درباره‌ی پسرکی شانزده‌ساله‌ به نام هولدن کالفلید با الهام از دوران نوجوانی خود  نوشت. نوجوانی آشفته و سردرگم و متنفر از زندگی و آدم‌های متظاهر و دروغینش که خود را تنها و منزوی حس می‌کند. او که نمی‌تواند مانند دیگران جهان و پوچی زندگی را بپذیرد و یاد بگیرد عضوی از آن باشد، در برابرش دست به طغیان می‌زند؛ طغیانی صادقانه و حقیقی توأم با معصومیتی خالصانه‌ که همچنان در وجودش باقی‌ست.

مجلاتی چون نیویرکر که تا آن روز از چاپ داستان‌های سلینجر سرباز زده بودند، برای نخستین بار داستان هولدن کالفلید را با اعمال پاره‌ای تغییرات پذیرفتند. تغییراتی که سلینجر زیر بار آن‌ها نرفت و در نتیجه چاپ داستان لغو شد. شخصیت هولدن اما چنان عمیق و منحصربه‌فرد بود که سلینجر تصمیم گرفت چندین داستان کوتاه دیگر نیز درباره‌‌ی او بنویسد و برای نشریات متفاوت ارسال کند. ویت برنت نظر متفاوتی داشت. او هولدن را شخصیتی نه در حد داستان کوتاه بلکه مناسب یک رمان می‌دید؛ بنابراین سلینجر بیست‌ساله و تازه‌کار را که تنها چند داستان کوتاه منتشرنشده در کارنامه‌ی خود داشت، به سوی نوشتن یک رمان سوق داد. 

جی دی سلینجر

با وقوع جنگ جهانی دوم و پیوستن سلینجر به ارتش، نوشتن رمان نیمه‌کاره ماند. او مانند بسیاری از جوانان دیگر راهی میدان آتش و خون شد، اما نه به‌تنهایی. هولدن را نیز همراه خود کرد؛ هولدن که تنها همدم روزهای سخت جنگ بود و او را به زنده ماندن و ادامه دادن در دشوارترین شرایط وا می‌داشت. فکر کردن به او، نوشتن از او و زندگی با او به سلینجر امید می‌داد و ذهنش را از مرگ، درد و زجری که لحظه‌ای از برابر چشمانش کنار نمی‌رفتند، دور می‌کرد. هولدن دیگر تنها مخلوق سلینجر نبود، او به منجی روزهای مرگبار جنگ بدل شده بود.

در پایان جنگ اگرچه سلینجر جزء چهارصدهزار کشته‌ی ارتش آمریکا نبود، اما دیگر آن نویسنده‌ی جوان و پرشور سابق نیز نمی‌توانست باشد. روزهای جنگ چنان زخم عمیقی بر روح حساس او باقی گذاشته بود که تا پایان عمرش نیز کاملاً بهبود نیافت. پس از جنگ چندین ماه  را در یک آسایشگاه روانی سپری کرد، اما آن ‌هم کمک چندانی به التیام روان آزرده‌اش نکرد. قدرت تخیل و داستان پردازی‌ او چنان تحلیل رفته بود که تا مدت‌ها قادر به نوشتن نبود.

فکر کردن به هولدن که روزی موجب تسلی خاطرش می‌شد، حال تنها یادآور روزهایی بود که سعی در فراموشی‌شان داشت. نوشتن از او بوی خون و گوشت سوخته را به یادش می‌آورد و تصویر مرگ را در ذهنش تازه می‌کرد. سرانجام زمانی که تمام تلاش‌هایش در احیای دوباره‌ی هولدن بی‌ثمر ماند، ناامید شد و از او دست کشید. هولدن که منجی سلینجر در آن دوران تاریک بود، عاقبتْ خودش قربانی جنگ شد.

ماهیت ملال‌انگیز زندگی

مدت زیادی طول کشید تا سلینجر دوباره نوشتن را آغاز کند. او هولدن را در گوشه‌ای از اعماق ذهنش نگاه گذاشته بود و از موضوعات دیگری می‌نوشت. همچنین برخلاف دوران پیش از جنگ بیشتر داستان‌هایش به چاپ می‌رسید و قراردادی نیز با مجله‌ی نیویورکر بسته بود. از این رو به اندک شهرتی دست یافته بود و قدم‌های استوارتری در مسیر نویسندگی برمی‌داشت. فکر داستان ناتمام هولدن اما همچنان آزارش می‌داد. با گذشت پنج سال کماکان خاطرات تلخ دوران جنگ تازه می‌نمود. روان‌درمانی، ایجاد روابط عاطفی و حتی دوری از مجامع برای ایجاد آرامش بیشتر، هیچ‌کدام مؤثر واقع نشده بودند. در نهایت به کمک روش‌های مراقبه و یاری جستن از مذاهب شرقی توانست گامی به سوی بهبود بردارد.

دانست تنها با عبور از درد می‌تواند از درد بگذرد، نه با انکار آن. پس بار دیگر نوشتن از هولدن کالفلید را از سر گرفت. هولدن حس درد را در او برانگیخت و او این حس را در جملات کتاب سرازیر ‌کرد. سرانجام پس از گذشت یازده سال از نوشتن نخستین داستانْ کتاب به پایان رسید و ناتور دشت به‌عنوان نخستین رمان سلینجر منتشر شد.

ناتور دشت که بازتابی از نوجوانی سلینجر است، سه روز از زندگی هولدن کالفلید را پس از اخراج شدن از چهارمین مدرسه‌ی پیاپی روایت می‌کند. در آخرین روزهای پیش از تعطیلات کریسمس،‌ هولدن علی‌رغم هوش سرشارش، به علت ضعف درسی و غیبت در کلاس‌ها از دبیرستان معروف و سرشناس پنسی اخراج می‌شود؛ اما به جای آن‌که مستقیم به خانه برگردد، تصمیم می‌گیرد تا زمانی که خانواده‌اش مطلع می‌شوند، چند روزی در نیویورک بماند.

طی این ماجراجویی کوتاه، او با آدم‌های بسیاری برخورد می‌کند که احساسات متفاوتی را درونش پدید می‌آورند. هم‌زمان با این اتفاقات، هولدن با لحن خاص و شیوه‌ی عجیب و غریب خود به روایت داستان زندگی‌اش نیز می‌پردازد. گذشته و حال، زندگی خواهر و برادرانش، دوستان و هم‌اتاقی‌هایش، دختر موردعلاقه‌اش و... به صورت پراکنده و نامنسجم از ذهن او عبور می‌کنند. احساسات او نسبت به مسائل گذشته با حسی که در لحظه از زندگی می‌گیرد در هم می‌آمیزند که هیچ یک جز حس تنهایی شدید و افسردگی نیست.

اندوهی که زندگی به او تحمیل می‌کند، ریشه در رخدادی خاص و غیرعادی ندارد، بلکه برآمده از ماهیت حقیقی زندگی ا‌ست؛ زندگی پوچ و ناعادلانه‌ای که گویی هیچ صداقت و معنایی در آن پیدا نمی‌شود. مدرسه، معلم‌ها، ‌دوستان و هر کسی جز خواهر کوچکش، فیبی، که هنوز در دنیای ساده‌ی کودکانه‌اش به سر می‌برد، جزئی از این دنیای سطحی‌اند و او را نیز به سویش سوق می‌دهند. دنیایی که او آن را با تمام وجود پس می‌زند و قوانینش را به بازی می‌گیرد.

«مثلا اکثر مردم کشته‌مرده‌ی ماشینن. مدام می‌ترسن خط بیفته و همیشه از این حرف می‌زنن که یه گالن بنزین تو چن مایل تموم می‌شه و همیشه ماشین نو می‌خرن و باز می‌خوان با یه نوتر عوضش کنن و‌ قضیه اینه که من حتا قدیمی‌شم دوس ندارم. اسبو ترجیح می‌دم، اقلاً اسب خیلی انسانی‌تره.»[1]

قدرت او در برابر زندگی اما چنان ناچیز است که به راهی جز شکست و تسلیم منتهی نمی‌شود. شکستی که از دست رفتن معصومیت کودکانه‌اش در برابر دنیای بی‌رحم و خشن بزرگسالی‌ست. شکستی که جز پذیرش آن، راهی وجود ندارد. احساسات واقعی هولدن را کمتر کسی در اطرافش درک می‌کند و به همین دلیل افسردگی و خشم او غیرواقعی جلوه می‌کند و حرف‌ها و رفتار‌هایش غیرمنطقی و توجیه‌‌نا‌پذیر خوانده می‌شوند. «همیشه دارم به یکی می‌گم از "ملاقاتت خوشحال شدم" در صورتی که هیچم از ملاقاتش خوشحال نشده‌م. گرچه، فکر می‌کنم اگه آدم می‌خواد زنده بمونه باید از این حرفام بزنه.»[۲]

هولدن در دنیای داستان و ناتور دشت در دنیای ادبیات هر دو قربانی همین دیدگاه‌اند. هر دو از طرف عده‌ای که زندگی را سطحی و متظاهرانه نمی‌بینند یا حتی مشکلی با ذات طبیعی‌اش ندارند، غیرقابل‌درک و بی‌معنی تلقی می‌شوند؛‌ در حالی که عده‌ای دیگر پیوند عمیقی با هولدن و طرز نگاهش به دنیا برقرار می‌کنند، چراکه افکار او بازتابی‌ست از احساست و اندوه خودشان نسبت به چیزی که تا آن لحظه تعریفی برایش نداشته‌اند.

ناتور دشت در فاصله‌ی کوتاهی پس از چاپ، به شهرت بسیاری دست یافت. شهرتی که حتی از انتظار سلینجر نیز فراتر بود. کتاب نقد‌های ضد و نقیضی دریافت می‌کرد که او هیچ توضیحی برایشان نداشت. طرفداران کتاب به دنبال چیزی بیشتر از هولدن بودند و منتقدان نیز به دنبال پاسخی برای سوال‌های بی‌جوابشان؛ اما سلینجر از انجام هر مصاحبه‌ای سر باز می‌زد و می‌گفت هرچه بوده را در کتاب گفته است.

ناتور دشت با گذشت بیش از هفتاد سال از انتشارش، همچنان یکی از جنجال‌برانگیزترین رمان‌های عصر معاصر است و تنها رمان منتشرشده از سلینجر. او هیچ‌گاه نمی‌خواست یک نویسنده‌ی عادی باشد و داستان‌های زیبا بنویسد. می‌خواست سبکی جدید از نوشتن را بیافریند که برگرفته از جامعه‌ و انسان مدرن است و رنج‌های او را به صادقانه‌ترین شکل ممکن روایت می‌کند؛ هدفی که سرانجام با خلق ناتور دشت به آن دست یافت و توانست زوایایی از پیچیدگی‌های زندگی انسان معاصر را به تصویر ‌بکشد و احساساتی را روایت ‌کند که میان انبوه آشفتگی‌های روزمره‌ی زندگی گم شده است.


منابع: سلینجر، جی. دی.، ناتور دشت، ترجمه‌ی محمد نجفی، تهران، نشر نیلا، ۱۳۷۷


[1]- سلینجر، ۱۳۷۷: ۱۳۰

[2]- همان، 89

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

می‌ترسم که بخوام رقابت کنم

می‌ترسم که بخوام رقابت کنم

مروری بر کتاب زویی و فرانی نوشته‌ی جی. دی. سلینجر

او هم یک قهرمان است

او هم یک قهرمان است

معرفی کتاب دکتر ژیواگو نوشته‌ی بوریس پاسترناک

وقتی کتاب‌ها می‌سوزند

وقتی کتاب‌ها می‌سوزند

مروری بر کتاب فارنهایت ۴۵۱ نوشته‌ی ری بردبری

کتاب های پیشنهادی