این راز شما را به حدس زدن وا می‌دارد

معرفی کتاب سایه‌های وینتر رابینز، نویسنده لوئیز ولهاتر

گروه مترجمان

دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۳

(1 نفر) 5.0

لوئیز ولهاتر (Louise Wolhuter)

هنگامی که مادر وینتر رابینز، نانسی، می‌میرد و وینتر و برادر دوقلویش فور را تنها می‌گذارد، شادی دوران کودکی آن‌ها در اندوهی بزرگ فرو می‌رود. پدر آن‌ها، لوخود را در غمی ناگهانی می‌بیند و جای خالی‌ همسرش را به شدت حس می‌کند. لو که نمی‌تواند از فرزندان خردسالش مراقبت کند یا حتی احساسات آن‌ها را به رسمیت بشناسد، فرزندانش را از سرمای شمال انگلیس تا مناطق خشک استرالیا می‌برد تا با خانواده‌ی مادرشان زندگی کنند- افرادی که هرگز ندیده‌اند.

این جایی است که دومین رمان لوئیز ولهاتر[1] شروع می‌شود، اما این اثر مدام بین گذشته و حال می‌چرخد و ما وقتی وینتر را در بزرگسالی ملاقات می‌کنیم، او در حال تراپی اجباری است. اتفاقی دراماتیک رخ داده است که او را به آنجا رسانده است، اما داستان مبهم پیش می‌رود و ما باید منتظر بمانیم تا رازها و پیچش‌هایش آشکار شود. تراپیست نیز باید منتظر بماند. وینتر در اوایل در دفترش می‌نویسد: «من شب‌ها دراز می‌کشم، بیدار می‌مانم و به دنبال پاسخ‌های صادقانه به سؤال‌های او می‌گردم؛ اما آن‌ها پاسخ‌هایی نیستند که به او خواهم داد.»

این کتابی است که باید به آن توجه کنید، همه‌ی جزئیات از اهمیت زیادی برخوردارند چراکه به نظر می‌رسد هر‌یک از اعضای خانواده‌ی استرالیایی وینتر چیزی را از او پنهان می‌کنند. دایی‌اش، داگ، به‌‌طور غیرمنتظره‌ای برای بردن وینتر و فور به انگلستان می‌رسد. او فردی سخاوتمند و راحت‌گیر است. وینتر می‌نویسد: «همه‌ی ما او را همواره از ابتدا دوست داشته‌ایم.»

اما در استرالیا مشخص می‌شود که رفتار ملایم داگ هیچ نتیجه‌ی مطلوبی برای او به همراه نیاورده است.

پدرسالار هری، پدربزرگ وینتر است. او یک فرد حیرت‌انگیز و دورافتاده و همچنین یک نقاش مورد تحسین عموم است. اما در حالی که او دوست داشتنی و سرسخت‌تر از زندگی به نظر می‌رسد، به سرعت یک رگه‌ی نابخشودنی را آشکار می‌کند، بدین‌گونه که افراد زیادی از جمله پسر بزرگ خود را به طور فزاینده‌ای تحت فشار قرار می‌دهد. او همچنین افراد مختلفی را تحت کنترل خود درآورده است: از جمله‌ی آن‌ها می‌توان به مادربزرگ وینتر، مو اشاره کرد. علاوه بر او، پدربزرگ، استر که به عنوان خدمتکار در خانه‌ی هری کار می‌کند و در خانه‌ای در همان نزدیکی به همراه پسر کوچکش زندگی می‌کند را نیز به شدت کنترل‌ می‌کند.

و اما این گیب است که وینتر را وارد دنیای اسرارآمیزی درست زیر سطح بزرگسالان می‌کند. دوستی آن‌ها پناهگاهی است که از رازهای ساده‌ی دوران کودکی ساخته شده است، زیرا آن‌ها سعی می‌کنند تا رشته‌های درهم تنیده‌ای را که این مجموعه را به هم گره می‌زند، باز کنند. وینتر روح پیری دارد و خیلی زود متوجه همه‌ی رازها می‌شود. او جزئیات را کنار هم قرار داده و به این وسیله اسرار را برای خود فاش می‌کند.

بدون این‌که کسی متوجه شود، وینتر و گیب از بزرگسالان اطراف خود جاسوسی می‌کنند. وینتر و گیب گاه‌به‌گاه با آن‌ها هم‌صحبت می‌شوند و نظرات و عقایدشان را به اشتراک می‌گذارند تا از دل این مکالمه‌ها چیزی دستگیرشان شود - زمانی که مو به وینتر نحوه‌ی نواختن پیانو را آموزش می‌دهد، یا زمانی که داگ گیب را سوار قایق می‌کند - اما بیشتر اوقات آن‌ها از زیر طاقچه‌های پنجره و پشت درختان تماشا می‌کنند و سعی می‌کنند بفهمند آن‌ها چه کار می‌کنند و راجع به چه چیزهایی صحبت می‌کنند. وینتر و گیب می‌خواهند بدانند چه کسانی به استودیوی هری می‌آیند و می‌روند و همچنین می‌خواهند دخترهایی که داگ برای تحریک پدرش به خانه می‌آورد تا به‌طور افتضاحی با او همخوانی ‌کنند را بشناسند. این لحظات به دنیای خطرناکی اشاره دارد که هم به طرز خطرناکی نزدیک است و هم بسیار دور از دسترس.

وینتر یکی از نقاشی‌های هری را اینگونه توصیف می‌کند: «سوپ آشفته‌ای از رنگ‌های قرمز و مسی و نارنجی، مارمالادی خانگی با رنگ‌ سفید روشن که این‌جا و آنجا ریخته است و خراش‌هایی که به صورت خطوطی به رنگ قهوه‌ای شکلاتی در قسمت‌های مختلف نقاشی پخش شده‌اند». او ممکن است در اینجا درباره‌ی خود رمان صحبت کند، مجموعه‌ای از قطعات و خراش‌های وسوسه‌انگیز اطلاعاتی که به همان اندازه که رازها و اسرار را فاش می‌کند، مخاطب را به اشتباه هدایت می‌کند. به خوانندگان آنقدر داده می‌دهد که آن‌ها را متحیر کند که چگونه همه‌ی این شخصیت‌ها به هم مرتبط هستند و چه آسیب‌هایی از گذشته را سعی کرده‌اند دفن کنند. ما از روابط و اتحادهای پنهان، اسرار خانوادگی و جنایات احتمالی مطلع می‌شویم. همان‌طور که لایه‌ها در کنار هم قرار می‌گیرند، مشخص می‌شود که چگونه خشونت همه را تحت تأثیر قرار می‌دهد، روابط را به هم می‌زند و حقایق سخت را افشا می‌کند.

ولهاتر باهوش است. او پیش‌بینی می‌کند که ذهن خوانندگان به کجا می‌رود و در حالی که ذهنشان در سیر و جست و جو است، آن‌ها را به یک دفعه قطع می‌کند. گویی می‌گوید: «آنجا را نگاه نکن. تمرکز کن.» درست است که جلب کردن توجه برخی از خوانندگان در سال 2024 بسیار چالش‌برانگیز است، اما دستکاری استادانه‌ی نحوه‌‌‌ روایت برای انجام دادن این کار نیز هیجان‌انگیز است. کتاب یک چیز است و بعد آن یک چیز دیگر؛ مرزهای قابل اعتماد روایت، طرح داستان و حتی ژانر این اثر آنقدر ماهرانه مدیریت شده است که هرگز شکی وجود ندارد که ولهاتر در پایان آن را از بین خواهد برد.


 منبع: theguardian


مترجم: نگار فیروزخرمی


[1]- Louise Wolhuter

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

مرگ تدریجی معصومیت

مرگ تدریجی معصومیت

مروری بر کتاب ناتور دشت (ناطور دشت) نوشته‌ی جی. دی. سلینجر

‌عموجان رافائله آقای خواستگار را دنبال می‌کند!

‌عموجان رافائله آقای خواستگار را دنبال می‌کند!

مروری بر کتاب «عروسک فرنگی» نوشته‌ی آلبا دسس پدس

راز ناگفته‌ی پشت نقاب‌ها

راز ناگفته‌ی پشت نقاب‌ها

مروری بر کتاب صورتک‌ها نوشته‌ی فومیکو انچی

کتاب های پیشنهادی