عشق علیرغم تمام پیچیدگیها و دشواریها و رنجی که به قلب و روح آدمی وارد میکند، خوشایند است و این قدرت را دارد که ظرفیت وجود انسان را تعالی بخشد یا آن را غرق در تنهایی و ابهام کند. مدونای پوستینپوش، راوی عشقی است که در زمانی کوتاه میبالد و میسوزاند و شور میآفریند و آنگاه عاشق را در بهت یک ناتمامی ابدی فرو میبرد. صباحالدین علی در این کتاب، روایت پیوستن و گسستن دو روح در بستر زمان و ردی را که عشق در هزارتوی روان آدمی حک میکند به تصویر کشیده است. این کتاب را نشر چشمه با ترجمه عینله غریب منتشر کرده است.
دربارهی کتاب
در استانبولِ میانهی قرن بیستم، جوانی – که تا پایان داستان هم اسمش معلوم نمیشود - ازهمهجا رانده، دستدرجیب و سردرگریبان و بیپول و مردد درحالیکه خیابانها را گز میکند به همکلاسی سابقش برمیخورد. این همکلاسی که برخلاف جوان، شاگرد چندان کوشا و زرنگی نبوده حالا دمودستگاهی به هم زده و رئیس بانکی دولتی است و پس از خوشوبش و گفتوگو با جوان، متوجه بیکاری او میشود و پیشنهاد کار به او میدهد. لحن پُرتفاخر این همکلاسی خیلی خوشایند جوان نیست اما رنج بیکاری و تنگی معاش او را به قبول این پیشنهاد و پذیرش سمتی در بخش مکاتبات و نامههای این بانک سوق میدهد و همین امر منجر به آشنایی جوان با مرد مسن و کمحرفی میشود که هماتاقی و همکار اوست و کارش ترجمه نامهها از ترکی به آلمانی و بالعکس است.
این مرد مسن که «رائف» نام دارد، بهظاهر منزوی، بهشدت درونگرا و کمحرف است و بهجز کلام روزمره و ضروری با همکاران، دم برنمیآورد و مجموع این خصایص موجب شده که از طرف سایرین نادیده گرفته شده و حتی مورد تحقیر و تمسخر قرار گیرد. اما جوان، وقتی در احوال آقای رائف دقیقتر میشود درمییابد که او نقاشی چیرهدست و مترجمی توانمند است؛ بسیار توانمندتر از آنکه هوش و استعدادش صرف ترجمهی نامهها و قراردادهای خشک و رسمی اداری شود. با این همه، او هنوز درنیافته که چرا این پیرمرد خاموش و گاهی مرموز، به دیگران اجازهی رفتارهای تحقیرآمیز نسبت به خود را میدهد.
یک سوم ابتدایی داستان به شرح مواجهات و تأملات جوان در زندگی و احوال رائف، راهیافتن به خانهی او و ملاقات با خانوادهاش که برخوردی بهتر از همکاران اداره با این پیرمرد ندارند و معاشرت بیشتر با رائف میگذرد. معاشرتی که او را به دفترچهی خاطرات رائف میرساند و این جاست که داستان، روحی تازه میگیرد و خوانندهای را که ممکن است تا اینجای داستان خسته و کسل شده باشد، به وجد میآورد.
دفترچه حاوی خاطرهای است که رائف جوان پس از ۱۰ سال بیخبری از معشوق سابقش و درپی یافتن حقیقتی درباره اولین و آخرین تجربه عاشقانهاش نوشته است و خوانش دوباره این نوشتهها توسط راوی، سرنخهای بیشتری دربارهی چرایی خلقوخوی رائف به خواننده میدهد.این خاطرات اینگونه آغاز میشوند:
«۲۰ حزیران ۱۹۳۳
دیشب اتفاقی عجیب رخ داد! اتفاقی که تکتک حوادث ده سال پیش را جلو چشمهام زنده کرد حوادثی که... خاطراتی که گمان میکردم برای همیشه فراموششان کردهام، خوب میدانم که بعد از این هرگز مرا رها نخواهند کرد.»
رائف جوان که تنها فرزند ذکور خانواده و وارث کسبوکار و املاک پدری است، باوجود علاقهی فراوان به کتاب و ادبیات و خلوت کردن با طبیعت و افکار خود به اصرار پدرش برای فراگرفتن فن صابونسازی به برلین میرود. اما روح دربند این جوان نازکطبع در برلین بیشتر لابهلای کتابها و گالریهای هنری گردش میکند، تا اینکه روزی در یک نمایشگاه نقاشی، چشمش به تابلوی پرترهی زنی میفتد که با پوستینی بر دوش و نگاه و حالت معصومانه و مبهوت صورتش یادآور تابلوی معروفی به نام مدونا است. بههمین دلیل او نام این زن را پیش خود مدونای پوستینپوش میگذارد و عاشق او میشود و روزهای متوالی و ساعتهای طولانی را صرف خیره شدن و دقت به این تابلو میکند و درمییابد که نام نقاش آن، ماریا پودِر است.
دست روزگار، ماریا را سر راه رائف قرار میدهد و درمییابد که او، چهرهی خودش را نقاشی کرده است. رائف برای اولین و شاید آخرین بار در زندگیاش با تمام وجود شیفتهی ماریا میشود اما همان خجالت و انزوا و درونگرایی شدید مانع از ابراز محبت به معشوق میشود و ماریا هم که بیشتر مایل به دوستی با رائف است تا نوع دیگری از ارتباط، او را بیشتر در اظهار عشق و شروع رابطهای مطمئن مردد میکند و گاه او را به اوج ناامیدی میکشاند:
«زمانی که گمان میکنیم زنی همهچیز خود را در اختیارمان قرار داده است پی بردن به این نکته که او درواقع هیچچیزی به ما نداده است، درحالیکه احساس میکنیم نزدیک ماست، پذیرفتن این نکته که او در دورترین فاصلهی ممکن از ما به سر میبرد دریا دریا درد دارد؛ دردی مردافکن!»
رابطهی رائف و ماریا، دچار فرازونشیبهایی میشود تا اینکه مرگ پدر رائف، او را از برلین و ماریا و خاطراتش جدا میکند و دوباره به روستای پدری میکشاند. کشاندنی که او را ماندگار میکند و با امید به دیدار و وصلت دوبارهی ماریا به زندگی پیوند میدهد. اما گویی سرنوشت دست از غافلگیر کردنش برنمیدارد و او را با حقیقتی مواجه میکند که موجب فرو رفتن دوبارهی او به قعر روزمرگی، کسالت و تن سپردن به بیعملی و انفعال و سببساز تمام رفتارهایی است که بار گرانشان را تا کهنسالی به دوش میکشد. او در جایی از دفتر خاطراتش نوشته است:
«همهچیز را از همهکس پنهان داشتن، همهچیز را در خود نهان داشتن با زندهبهگور کردن خود به دست خویش یکی نیست؟»
مدونای پوستینپوش، روایتی از پیچیدگی روان آدمی در برخورد با تجربههایی مثل عشق است. روایتی که همزمان حقارت روح بشر و عظمت آن و قدرت انسان در انتخاب یا رد یکی از این دو را پیش چشم خواننده میگذارد و تأثیر متقابل برخوردها و قضاوتهای انسانها بر سرنوشت یکدیگر را به خواننده یادآوری میکند.
لحن ترجمهی کتاب ممکن است در بعضی قسمتها دیریاب و سختخوان باشد اما درکل به نزدیک شدن ذهن خوانندهی فارسیزبان به حالوهوای سنگین و غمآلود و فلسفی داستان کمک میکند و او را به تفکر و تعمق فرا میخواند. این کتاب را نشر هیرمند نیز با عنوان مدونا با پالتو پوست با ترجمهی سولماز حسنزاده در دو نسخهی متنی و صوتی، نشر نگاه با عنوان مادونایی با پالتوپوست با ترجمهی مهلا منصوری و نشر شانی با نام مادونای پالتوخزپوش با ترجمهی حکیمه مرادی منتشر کردهاند.
دربارهی نویسنده
صباحالدین علی، متولد سال 1907، از چهرههای مهم ادبیات ترکیه است که چند دهه پس از مرگ، بیشتر شناخته و آثارش با اقبال عمومی از سوی نسل جدید مواجه شد. او پس از فارغالتحصیلی در رشتهی معلمی مدتی به تدریس در مدارس ابتدایی پرداخت و پس از آن از سوی وزارت آموزش عالی به آلمان فرستاده شد تا تحصیلات خود را تکمیل کند، او پس از بازگشت از آلمان به تدریس زبان آلمانی در دانشگاه ملی و فعالیتهای مطبوعاتی پرداخت؛ فعالیتهایی که منجر به حبس او شد و پس از آزادی امکان هرگونه کار و کنش ادبی و سیاسی را از او گرفت و به ترک وطن وادارش کرد. او در سال ۱۹۴۸ پیش از خروج از کشور و در شهری مرزی بهطرز مشکوک و مرموزی به قتل رسید. مضمون عمدهی نوشتههای او که در سبک رئالیسم و در قالب داستان کوتاه و با لحنی انتقادی منتشر شدهاند بیان پیچیدگیها و ظرافتهای روح آدمی و ناتوانی او در مواجهه با چالشهای زندگی و تجربهی تنهایی و انزوا است. از این نویسنده آثار دیگری چون شیطان درون ما و دو مجموعه داستان کوتاه به نام عشق کولی و سگ خوشبخت بهصورت صوتی و متنی به زبان فارسی ترجمه و منتشر شدهاند. گفتنی است که کتاب مدونای پوستینپوش به زبانهای انگلیسی و آلمانی نیز ترجمه و از آثار موردتوجه ادبیات ترکیه است.
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.