او هم یک قهرمان است

معرفی کتاب دکتر ژیواگو نوشته‌ی بوریس پاسترناک

پدرام عسکری

چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲

(24 نفر) 5.0

کتاب دکتر ژیواگو از بوریس پاسترناک
فیلم دکتر ژیواگو (۱۹۶۵) با بازی عمر شریف و جولی کریستی

تراژدی به نظر می‌آید جزء لاینفک زندگی مردمان روس بوده، هست و خواهد بود، به‌ویژه آنان که در طول گذر سالیان مشکلات تزار را دیدند و فساد کمونیسم را درک کردند. اما هنر در روسیه آیا کمکی توانست بکند؟ به‌یقین همه‌ی هنرمندان اهل روسیه، و شوروی، که تحت امر حکومت وقت نبودند توانستند در کنار تمام آلامی که نمایان ساختند، لحظه‌ای دردِ زندگیْ در سایه‌ی حکومتی مستبد را بشکنند و تجسمی از زیبایی هنر را به مردمان شوروی نشان دهند. همواره می‌توان از لیست هنرمندان تحریم‌شده‌ی حکومت شوروی نمونه‌ای اعلی را بیرون کشید و راجع به آن سخن گفت. بولگاکف، مایاکفسکی، سولژنیتسن یا پاسترناک تنها مشتی نمونه‌ی خروار هستند و شمار بسیاری از نقاشان و موسیقی‌دانان و فیلم‌سازان شورویایی دیگر را هم می‌توان به این سیاهه افزود. پاسترناک در میان این نفرات سرگذشت مختص‌به‌خود را دارد. نویسنده و شاعری که می‌گویند در مملکت خودش بیشتر به‌واسطه‌ی اشعارش وی را می‌شناسند و این ما، مردم بیرون از خاک روسیه، هستیم که بیشتر او را به‌خاطر دکتر ژیواگویش می‌شناسیم، رمانی مملو از تراژدی و خوشی و تاریخ و زندگی که سرگذشت غریبی است از مردمان مملکتی که سخت تلاش می‌کند تا حقوق مدنظرش را از عرصه‌ی جهانی بگیرد اما رفته‌رفته تباهی تا مغز استخوان سراسر ممالکش را می‌سوزاند.

یوری ژیواگو، یک قهرمان

یوری ژیواگو در قرن بیست متولد شده است اما شبیه به قهرمانان قدیمی‌ای است که ما سراغ داریم، پر از خلأ و صدالبته مملو از حسن. یوری در تلاش است تا اعتدالی به زندگی خود ببخشد اما کدام زندگی است که درش به‌سهولت بشود اعتدال را به وجود آورد. از طرفی، یوری یتیم بزرگ شده و همواره خلأ بزرگی در خود حس کرده و از سمتی میان انجام درست و غلط خطاهایی از او سر می‌زند. شاید به نظر برسد شخصیت یوری بیشتر یک شخصیت ضعیف است اما آیا قهرمان‌ها هم ضعف‌هایی ندارند؟ عشق مسئله‌ی مهمی در زندگی اوست و در زمانه‌ای زیست دارد که جنگ سرتاسر زمین و زمانه را در ید قدرت خودش تسخیر کرده و باید سرکی نیز به جنگ در زندگی‌اش بکشد ـ نه یک جنگ بلکه چند جنگ، جنگ جهانی اول و جنگ داخلی کشورش. ژیواگو مسیری است برای درک زمانه‌اش. این دقیقاً شبیه به کاری است که هرمان بروخ در خواب‌گردهایش کرد. حتی در خود روسیه ردی از این تلاش برای شناخت زمانه پیش از پاسترناک با تولستوی در جنگ و صلح اتفاق می‌افتاد و از شاید در همین نقطه است که ژیواگو در مرکز نوشتاری بااهمیت قرار می‌گیرد و قهرمان قصه می‌شود و به‌دنبالش پاسترناک نقشی مهم در زندگی مردمان شوروی ایفا می‌کند.

فیلم دکتر ژیواگو (۱۹۶۵) با بازی عمر شریف و جولی کریستی

یوری ژیواگو: تداوم «آدم زیادی»

یوری ژیواگو را ممکن است «آدم زیادی» بدانند. او چنین به نظر می‌رسد که ارزش‌های اجتماعی برایش اهمیت خاصی ندارند و ملال سرتاسر وجودش را فرا گرفته است. ادبیات روسیه، از زمانی که بلینسکی در نقد آثار پوشکین اصطلاح «آدم زیادی» را به کار برد تا زمان نوشته شدن دکتر ژیواگو، کم به خود آدم زیادی ندیده است. پوشکین در یوگنی انه‌گین، تورگنیف در یادداشت‌های یک مرد زیادی و رودین، میخائیل لرمانتف در قهرمان عصر ما و آلکساندر هرتسن در مقصر کیست؟ شفاف‌ترین نمونه‌ها از آدم زیادی را به دست ما داده‌اند. اما آیا ژیواگو هم آدم زیادی دیگری است؟ شاید. پاسخ به این سؤال در این نوشتار نمی‌تواند آن‌چنان قوام بیابد اما نمی‌توان هم به‌سادگی از کنار آن گذشت و بدان اشاره نکرد. يوری ژيواگو همانند جامعه‌اش نیست. او در پی ایجاد امنیت برای خویش است و از موقعیت و امتیازش استفاده می‌کند. نمی‌توان او را تماماً بی‌تفاوت به جامعه‌اش تلقی کرد، چراکه او هم پر است از تلخی‌ای که غالب نخبگان روسیه در اوایل قرن بیست داشتند و همچنین او در جنگ جهانی اول و جنگ داخلی مشارکت داشته است و همين‌ها نشان مي‌دهند که رابطه‌ی او با جهان اطرافش صرفاً به درون ذهنش محدود نشده است؛ البته از انزوای او هم نباید چشم‌پوشی کرد. از منظری، درخصوص دکتر ژیواگوی پاسترناک شاید بشود چنین انگاشت که این رمان نشان می‌دهد با وجود انقلاب و ظهور طبقه‌ی کارگر در اتحاد جماهیر شوروی «آدم زیادی» همچنان امکان زیستن دارد و رادیکالیسم حکومت کمونیستی نیز نمی‌تواند مانع وجود داشتن و زیستن آن شود، چراکه شاید این خود سیستم است که امکان زدن برچسب «آدم زیادی» را به برخی امکان‌پذیر می‌کند ـ شاید این دقیقاً همان است که روزگاری ویساریون بلینسکی درمورد نخبگانِ منفعل و محکوم‌به‌زندگی و زائیده‌ی رعیت روسِ زمانه‌ی نیکلای یکم گفت.

ژیواگو در میلان

رمان پاسترناک در مملکتش خواسته نشد و آن را پس زدند و به آن لقب‌های «سطل‌ زباله‌ی ادبی» و «هجو مخرب مردم» دادند. متن کتاب برای ناشری در ایتالیا ارسال شد و در‌نهایت میلان در سال 1957 اولین شهری بود که دکتر ژیواگو رسماً در آن منتشر شد و یک سال بعد از آن، در 1958، نسخه‌ی ترجمه‌ی انگلیسی دکتر ژیواگو نیز منتشر شد و متعاقب با آن در همین سال 1958 نوبل ادبیات به بوریس پاسترناک اهدا شد. سرانجام دکتر ژیواگو بیست‌وهشت سال بعد از مرگ بوریس پاسترناک، در سال 1988، زمانه‌ای که گلاسنوست گورباچف در اتحاد جماهیر شوروی جاری شده بود، در شوروی منتشر شد.

دیدگاه ها

کاربر مهمان ۱۴۰۳/۰۲/۱۶

مطلب بسیار عالی‌ای بود. ممنون از قرار دادنش در سایت.

مطالب پیشنهادی

آیا جادو نجاتمان می‌دهد؟

آیا جادو نجاتمان می‌دهد؟

مروری بر کتاب آئورا نوشته‌ی کارلوس فوئنتس

مکافات پشت مکافات

مکافات پشت مکافات

مروری بر کتاب فقط یک طاعون ساده نوشته‌ی لودمیلا اولیتسکایا

نوستالژیا

نوستالژیا

معرفی کتاب آدم اول نوشته‌ی آلبر کامو

کتاب های پیشنهادی