مجلس ضربت زدن[1] حاصل درگیری درونی ذهن نویسنده است؛ نویسندهای که میخواهد برای حضرت علی نمایشنامهای بنویسد و نهاد صدور مجوز او را از نشان دادن چهره منع کرده است. سبک نمایشنامه بهصورت «نمایش در نمایش» است؛ بهرام بیضایی در مجلس ضربت زدن، داستان گروهی تئاتری را روایت میکند که قرار است داستان ضربت خوردن حضرت علی را به صحنه بیاورند؛ اما با مسئلهی ممنوعیت نشان دادن چهره اولیاء و معصومین روبهرو میشوند و نمایششان بهجای آنکه داستان اولین شهید محراب باشد، داستان آدمهای بد یعنی ابنملجم و قطّامه میشود؛ خوارجی که عرب را سرور تمام نژادها میدانند و از عدل علی شاکیاند؛ چراکه این عدالت اوست که آنها را با عجم یکی میکند. ابن ملجم حتی از پوشیدن لباسی به رنگ عجم خودداری میکند:
ابن ملجم: لعنت به عجم! نه... من سیاه میپوشم! بیزارم از سبز که رنگ رعیت ایران است؛ از سرخ که رنگ خسروان و سپید که رنگ موبدان... (تیر را به سمت شمایلی اعرابی پوش[2] نشانه میرود) بمیر! (بیضایی 1380:22)
مهمترین معضل گروه نمایشی همین است که نمیتوانند شخصیت اصلی را نشان دهند؛ زیرا « هیچکس اونقدر معصوم نیست که بتواند تجسم مقدسین باشه!». (بیضایی 1380:48). این استدلال باعث برخوردن به بازیگران نقشهای منفی میشود؛ «معنی مخالفش اینه که ما که شخص بدجنس رو بازی میکنیم به همون اندازه بدجنسیم؟ واقعاً بهم برخورد» (بیضایی 1380:49).
نویسنده با چنین استدلالی از نوشتن اجتناب میکند :
نویسنده: بگو من نه بهاندازهی شما مذهبیام، نه بهاندازهی شما معتقد؛ ولی با این تعصب شما تا ابد علی در سایهس و ابن ملجم در نور! زینب در سایه و هند جگرخوار در نور! فارسی گفتم... نه؟ بگو شما ضد خودتون هستین. عملتون ضد عقایدتون. (بیضایی 1380:53)
درونمایهی مجلس ضربت زدن محدود به این نمیشود؛ اثر از «چرا نیکمردان را باید به تاریکی ببریم و شیادان را نمایش دهیم» شروع شده و به مسائل اجتماعی روز گره میخورد؛ از معضلات اقتصادی و معیشتی گرفته تا مشکلاتی که یک گروه تئاتری هنگام اجرای نمایش با آنها دستوپنجه نرم میکند. مثلاً یکی از نمادهایی که در نمایش بهکاررفته شخصیت آبدارچی است. او آبدارچی مکان تمرین گروه نمایشی است؛ آبدارچی هیچوقت حضور ندارد و دستیار هرازگاهی خبری از او میآورد: که نیست؛ که رفته اضافهحقوق و پاداش بگیرد؛ یا که رفته راهپیمایی و به هرکس نرفته باشد چای نمیدهد و همینطور الیآخر.
زیبایی دیگر اثر در تقابل میان صحنههاست؛ ۱0 صحنه که یکدرمیان بین زمان «حال» و زمان «صدر اسلام» نوسان میکنند. صحنههای مربوط به گذشته با زبانی آرکائیک[3]و صحنههای مربوط به زمان حال با زبانی روزمره و امروزی نوشتهشدهاند. زبان آرکائیکِ بهرام بیضایی، زبانی خودساخته و مختص خود اوست. او در بیشتر نمایشنامههایش تلاش بر خلق نوعی زبان تغزّلی خاصی کرده که پیش از آن وجود نداشته؛ اما حس باستانی را بهدرستی منتقل میکند. خود میگوید:
«میخواهم مردم را به تاریخ ببرم. من خودم نمیدانم دغدغهی زبان و محوری شدن آن در آثارم از کجا شروع شده؛ ولی به هر حال من همیشه فکر میکردم که چرا نثر ما، نثر پویایی در حد شعر نیست و وقتی که به نثر میرویم، متون سنگینِ ثقیلِ فاضلمآبانهای وجود دارد و منی که میخواستم کارِ تئاتر بکنم، متوجه شدم که با این زبان اداری یا روزنامهای نمیشود تئاتر نوشت. درواقع در جستجوی اینکه «چهکار باید کرد» من به اینجا رسیدم و به چنین نثری دست پیدا کردم.»[4]
رفتهرفته شباهتهای محتوایی میان دو نوع صحنه آشکار میشود. گویا تاریخ دوباره در حال تکرار خویش است؛ زبانِ آرکائیک یا محاوره فرقی ندارد؛ فقط ظاهرها عوضشده و هستهی رخدادها هنوز هم به همان شکل است.
در پایان انگار نویسنده خوابی دیده یا الهامی به او شده است؛ پس چیزی مینویسد و گروه نمایشی تصمیم میگیرد که با پارچهای چهرهی بازیگر را بپوشانند و علی(ع) را به آن شکل نشان دهند. در آخرین صحنه، زمانها در هم آمیخته میشوند و نقشی که نویسنده نوشته با زبانی آرکائیک از زمان حال حاضر شکوه میکند.
نویسنده از روی متن میخواند من کجا هستم؟ حقیقت من کجاست؟روزگاری ساکن شهری بودم؛ و اینک قرنهاست سرگشتهی بیابان خضر الیاسم... شما مرا از من گرفتید. خیالات خود را به من چسباندید. خون از شمشیرم چکاندید و سرهای دشمنان به تیغ ذوالفقارم بریدید! [...] شما با من چه کردید؟ ای شما که دوستداران منید! من کجا هستم؟ بر صحنهی شما حقیقت من کجاست؟ حذفم میکنید به خاطر نیکیهایم و با من نیکی را حذف میکنید. آری... نیکی بر صحنهی شما مُرده [...]
مجلس ضربت زدن یکی از نمایشنامه های بهرام بیضایی نویسنده و کارگردان شهیر ایرانی است که در سال 1379 نوشته شده است. دو نمایشنامه ی دیگر این نویسنده با عناوین “افرا یا روز میگذرد” و “چهار صندوق” را می توانید از آوانگارد خریداری نمایید .
[1] مجلس ضربت زدن؛ بهرام بیضایی ؛ انتشارات روشنگران و مطالعات زنان؛ تهران؛ 1380
[2] منظور آدمکی چوبی است که لباسی شبیه انسان بر تنش کردهاند و رو به آن تمرین تیراندازی میکنند.
[3] آرکائیک یا باستانگرایی؛ یکی از آرایههای ادبی است. شاید پس از وزن و قافیه، یکی از معروفترین و پرتاثیرترین راههای تشخص دادن به زبان، کاربرد آرکائیک آن باشد؛ یعنی استعمال الفاظی که در زبان روزمره و عادی به کار نمیروند.
[4] گفتگوی بهرام بیضایی با ایرج افشاری اصل
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.