تا پایان نیمهی دوم قرن بیستم اثر هنری بهمثابهی شیئی تعریف میشد که تماماً ساخته و پرداختهی هنرمند بود. هنرمند که خداوندِ اثر بود، روح خود را در آن میدمید و مخاطب تنها میتوانست ناظرِ منفعلِ این خلقت باشد. اما دیری نپایید که همزمان با بروز تحول در حوزههای گوناگون اندیشه و علم و فلسفه، ساحت هنر نیز دچار دگرگونی شد. «تعامل با اثر هنری در نیمهی اول قرن بیستم با تجارب فوتوریستها و دادائیستها آغاز شد. در نیمهی دوم قرن، با ظهور هپنینگها و پرفورمنسها، بر حضور فعال بیننده تأکید گردید. با ظهور تکنولوژیهای کامپیوتری، فضای مجازی پا به عرصهی هنر نهاد و در دههی پایانی قرن، هنر دیجیتال تعاملی جایگاه رسمی خود را با ارائهی کنفرانسها و جشنوارهها اعلام کرد.»[1]
با ظهور «هنر تعاملی» تعاریف و چارچوبهای حوزهی هنر با تغییرات شگرفی مواجه شد؛ چرا که این شکل از هنر با تغییر جایگاه مخاطب در فرایند تکوین، تمامیت اثر هنری و استیلای هنرمند بر اثر را با شکافی عمیق مواجه میکرد.
در این میان محققان و مفسرانی هنر تعاملی را نقد و تحلیل کردهاند و با تمرکز بر جنبههای تاریخی و هستیشناسانه به بررسی و دستهبندی آن پرداختهاند؛ با این حال چنان که باید از منظر فلسفی به آن توجه نشده است. کتاب هنر تعاملی از منظر فلسفی؛ رابطهی بدنمندی و تعامل با تمرکز بر مفاهیم فلسفی سعی دارد رویکرد جدیدی را نسبت به تحلیل هنر تعاملی ارائه دهد.
عبور از ویژگی خودبسندگی اثر هنری
کتاب هنر تعاملی از منظر فلسفی در صدد یافتن پاسخ این پرسش برآمده است که «با توجه به گستردگی حیطهی هنر تعاملی و با توجه به اینکه این حیطه از هنر از قید تعاریف و مفاهیم هنر مدرن از جمله رسانهی معین هنری و تمامیت اثر سر باز میزند، چگونه میتوانیم شکلهای متفاوت این هنر گسترده را دستهبندی کنیم و به شناختی کلی از این حیطه دست یابیم؟»[2] جهت دستیابی به این منظور نویسندهی کتاب با نگاهی اجمالی به شرایط بروز و ظهور هنر تعاملی، ابتدا به جستوجوی ریشههای تاریخی آن پرداخته و سپس با هدف شناخت گسترهی وسیع این حوزهی هنری، به تفسیر شاخصههای متفاوت آن و سرانجام ارائهی دستهبندی نه چندان متقنی اقدام نموده است.
مسئلهی مهم در این کتاب از طرفی تفاوتهای بنیادین هنر تعاملی با دیگر آثار هنری و از طرف دیگر تفاوت در نوع مواجههی مخاطب با آن است. مطابق این مسائل رویکرد فلسفی به کمک نویسنده آمده، «چراکه صرفاً از طریق مطالعات حوزهی هنر و زیباییشناسی نمیتوان به سؤالات پیش آمده پاسخ گفت و همین مسئله کاربست مطالعات بینارشتهای را ضروری میسازد.»[3]
بر اساس توضیحات مذکور، تمرکز اصلی کتاب هنر تعاملی از منظر فلسفی بر تحلیل هنر تعاملی با رویکردی فلسفی و خارج از چارچوب زیباییشناسی معمول است. به همین منظور با ورود به بحث و تحلیل کنش تعاملی مخاطب، ابتدا در فضای فلسفی وارد بحث دربارهی مفهوم تعامل شده، سپس تفاوت هنر تعاملی با اثر هنری را جستوجو میکند و سرانجام با دستاوردهای حاصل از مباحث فلسفی به تحلیل کنشهای تعاملی مخاطب میپردازد؛ بنابراین میتوان گفت این اثر با رویکردی فلسفی در جستوجوی مفهوم بدن و بدنمندی در هنر تعاملی است.
رویایی فلسفی با هنر تعاملی
نویسنده در فصل اول این کتاب به بررسی ریشهها، شاخصهها و رویکردهای هنر تعاملی پرداخته است. در ابتدای این فصل، وی ریشهیابی هنر تعاملی را امری متفاوت از مطالعه ی آن در سبکی جدید در هنر میداند و تاکید میکند که «برای رسیدن به درکی متقابل از حیطهی هنر تعاملی، بدون محدود ساختن آن در تعریفی واحد یا معین»[4] باید در آن تدقیق کرد.
در فصل دوم شاهد بررسی دقیقتر تفاوتهای هنر تعاملی با آثار هنری هستیم و نویسنده به لزوم بررسی مسئله بدنمندی و نقش آن در درک و تعامل همچون مسئلهای فلسفی و از منظر پدیدارشناسی میپردازد و به تبع آن، فصل سوم حاوی این مفاهیم با چاشنی فلسفه است.
فصل چهارم نوعی تحلیل فلسفی از رویارویی و تعامل مخاطب با هنر تعاملی ارائه میدهد و نتایج نظریهی بهدستآمده را اساس تحلیلهای موردی نمونههایی از هنر تعاملی در فصل آتی قرار میدهد و تلاش دارد رابطهی بدنمندی با رویداد تعاملی را با مراجعه به این نمونههای موردی بررسی کند.
منابع: سبطی، صفا. 1401، هنر تعاملی از منظر فلسفی؛ رابطهی بدنمندی و تعامل، تهران: نشر نظر
[1]- سبطی، 1401: 11
[2]- همان: 12
[3]- همان: 13
[4]- همان: 22
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.