کتاب فرضیهی خوشبختی نوشتهی جاناتان هایت به مخاطبان کمک میکند یک گام به شادی و خوشبختی نزدیکتر شوند و در طول زندگی خود احساس بهتری را تجربه کنند. نویسنده کوشیده خرد باستانی و مدرن را بهصورت توأمان مورد بررسی قرار دهد و پاسخگوی بسیاری از پرسشهای اساسی انسانها در عصر حاضر باشد. او در کتاب خود ده فرضیهی کهن دربارهی خوشبختی را بررسی میکند و سپس بعد از مقایسهی این فرضیهها با تحقیقات علمی و جدید، درسهایی کاربردی را برای رسیدن به شادی و یافتن معنای زندگی استخراج مینماید و با راهنماییهایی جامع، اثرگذار و تعالیبخش مخاطبانش را به سمت سعادت رهنمون میسازد. او سعی دارد نوع نگاه خوانندگان خود را به واقعیتهای زندگی تغییر دهد.
جاناتان هایت روانشناسی اجتماعی است که در دانشگاه ویرجینیا تدریس میکند. او کتاب فرضیهی خوشبختی را در سال 2006 منتشر کرد و نشر نوین توسعه آن را با ترجمهی ساناز فرشیدفر در اختیار علاقهمندان قرار داده است. همچنین نسخهی صوتی این کتاب با خوانش حامد افرا منتشر شده است.
بعضی اوقات به درستی کاری باور داریم، اما هنگام عمل آن کار صحیح را نادیده میگیریم و گاهی به بد بودن یک عمل آگاهیم، ولی درجهت انجام آن گام برمیداریم. فکر میکنید علت این اتفاق چیست؟ ما که در ابتدا درست و غلط را تشخیص دادهایم، چرا به بیراهه کشیده میشویم؟ جاناتان هایت در کتاب خود پاسخی قانعکننده برای این پرسش پیدا کرده است و با استفاده از قیاس و تشبیهی ساده به خوانندگان یاری میرساند تا مفهومی پیچیده را بهآسانی درک کنند.
او تمثیل فیلسوار و فیل را مطرح میکند و به نقش سیستم پردازش کنترلشدهی مغز افراد درمقابل پردازش خودکار ذهن اشاره مینماید. هایت فیلسوار را همان نیروی خودآگاهی میداند که باید در نقش خدمتگزار و مشاور قرار گیرد و با وجود مهارت زیاد، باز هم نمیتواند کاملاً بر قدرت فیل ناخودآگاه چیره شود. او باور دارد فیل و فیلسوار هرکدام هوشی مجزا دارند و همین مسئله باعث بروز رفتارهای گوناگون و گاهی متناقض در انسانها میشود، اما اگر این دو بتوانند به صلح برسند و خیلی خوب کار کنند، میتوانند استعدادهای نهفتهی افراد را فعال کرده و باعث سعادت انسانها شوند.
چرا احساس خوشبختی نمیکنیم؟
گاهی در زندگی هرچقدر برای رسیدن به شادی و نشاط تلاش میکنیم، بینتیجه است و به خوشبختی واقعی دست پیدا نمیکنیم؛ این واقعیت تلخ همواره سبب میشود انسانها ناامیدی و سرخوردگی زیادی را در طول زندگی تجربه کنند.
«اگر این نظریه درست باشد، پس همهی ما در چیزی به اسم "تردمیل شادی" گیر کردهایم. در تردمیل ورزشی میتوانید سرعت را هرقدر که میخواهید بالا ببرید، ولی سرجایتان درجا میزنید؛ در زندگی هم میتوانید هرقدر که میخواهید سخت کار کنید و تمام ثروتها و درختان میوه و همهی معشوقههایی را که میخواهید به دست آورید، اما از نظر روحی پیشرفتی حاصل نمیکنید، چون نمیتوانید حالت طبیعی و عادی حس خوشحالیتان را عوض کنید. ثروتی که جمع میکنید فقط انتظارهایتان را بالا میبرد، اما از شما آدم بهتری نمیسازد. بااینحال همچنان، بدون توجه به بیهودگی تلاشهایتان، به سختکوشی ادامه میدهید و تمام مدت مشغول کارهایی هستید که کمک میکنند در بازی زندگی برنده شوید. ما همیشه بیشتر از داشتههایمان میخواهیم و مثل همستری که روی گردونه است، میدویم و میدویم و میدویم.»[1]
جاناتان هایت طبق تحقیقات انجامشده به نکات جالبی اشاره میکند. او در فرضیهی خوشبختی از اهمیت حس دوستداشتن یا نداشتن چیزی در انسانها یا همان علاقهسنج، سوگیری منفی ذهن برای حفظ بقا و نقش اساسی مغز و ژنتیک سخن میگوید و این موارد را از عوامل مهمی میداند که سبب میشود افراد مختلف میزان مشخصی از حس خوشبختی را در طول زندگی خود تجربه کنند. نویسنده راهحلهایی مانند مراقبه، شناختدرمانی و خوردن دارو را به مخاطبان پیشنهاد میدهد تا با این روشها ناخودآگاهشان را اصلاح نمایند و به مرور خوشبختی را بیشتر لمس کنند.
سرزمین خوشبختی کجاست؟
جاناتان هایت در گام نخست با استفاده از افسانهای قدیمی به این نکته اشاره میکند که «خوشبختی ناپایدار است؛ هروقت بخواهد میآید و هروقت بخواهد میرود.»[2] پس انسانها باید قدر تمام لحظههای زندگی خود را بدانند و از فرصتهایشان خیلی خوب استفاده کنند.
او سپس دیدگاههای گوناگون دربارهی یافتن خوشبختی را مورد ارزیابی قرار میدهد. هایت ابتدا به سراغ نظریهای میرود که خوشبختی را صرفاً در رسیدن به اهداف و آرزوها خلاصه میکند. نویسنده عقیده دارد این فرضیه نمیتواند صحیح باشد، زیرا احساس شادی بعد از رسیدن به خواستهها زودگذر است و بعد از اندک زمانی این نوع خوشبختی عادی میشود. نظریهی دوم دربارهی خوشبختی پشتوانهای قدیمی دارد و به دیدگاه بودا و فیلسوفان رَواقی مربوط میشود. آنها خوشبختی را همان شادی درونی میدانستند و عقیده داشتند هرکس باید در وجود خود به دنبال آن بگردد و حس خوشبختی ارتباط معناداری با رسیدن یا نرسیدن به خواستهها ندارد. آنان وابستگیهای عاطفی را عامل مهمی میدانستند که باعث رنج انسانها میشود و مانع دستیابی به شادی حقیقی است و به افراد توصیه میکردند مفهوم پذیرش را در خود تقویت نمایند تا هنگام مواجهه با مشکلات و سختیها دچار احساس سرخوردگی نشوند و شادی درونی خود را گم نکنند. نویسندهی کتاب این دیدگاه را شایستهی توجه میداند و باور دارد تغییر دنیای درونی افراد به آنها کمک میکند جهان را زیباتر ببینند، اما اشکالاتی را نیز بر آن وارد میداند. هایت برخلاف پیروان نظریهی دوم معتقد است وابستگیهای عاطفی علاوه بر درد، لذتی وصفنشدنی نیز با خود به همراه دارد و انسانها نباید از ترس رنج احتمالی، خودشان را از این لذتها محروم نمایند. جاناتان هایت در کتاب خود نظریهای جدید مطرح میکند. او از ترکیب این دو دیدگاه سخن میگوید و تعادل بین دیدگاه غربی و شرقی را رمز رسیدن به خوشبختی در جوامع امروزی میداند؛ تعادلی که باعث میشود انسان هدف و معنای زندگی خود را بازیابد.
چگونه شادی بسازیم؟
هایت با نگاهی به تحقیقات گستردهی سه روانشناس بهنامهای لوبومیرسکی، شلدون و شکاد متوجه شد که انسانها برای ساخت شادی به سه عامل مهم و تأثیرگذار نیاز دارند. او عقیده دارد همهی افراد ابتدا باید نگاهی دقیقتر به احوالات درونیشان بیندازند و تنظیمات بیولوژیکی خود را مورد بررسی دقیق قرار دهند و در صورت نیاز، با شیوههای مختلفی مثل دارو خوردن یا رفتن به جلسات مشاوره، درجهت اصلاح حال خود گام بردارند. دومین مرحله توجه ویژه به شرایط زندگی و عوامل بیرونی است. بعضی از این شرایط مثل جنسیت، نژاد، سن و... قابلیت تغییر ندارند، ولی بعضی دیگر نظیر شغل، محل زندگی، میزان سرمایه و... تغییرپذیرند. مورد سوم نیز همان فعالیتهای خودخواستهی افراد مانند نیکوکاری، مراقبه، ورزش و... است که در افزایش احساس شادی انسانها بیشترین تأثیر را دارد.
فرضیهی بدبختی
مولوی: "پس زخمهایمان چه؟" شمس: "نور از محل این زخمها وارد میشود." شاید شما هم پیشتر این جملات زیبا و اثرگذار را خوانده یا شنیده باشید. آیا این جملهی دلنشین حقیقت دارد؟ و آیا زخمهای روحی همیشه باعث پیشرفت ما در زندگی میشوند؟ اگر بخواهیم صادقانه به این مسئله نگاه کنیم، باید بگوییم مشکلات همیشه باعث رشد آدمی نمیشوند و بعضی اوقات رنجها و دردها تمام ابعاد زندگی افراد را برای مدتهای طولانی دگرگون میکنند و آنها را در شرایطی دشوار قرار میدهند؛ شرایطی که منجر به بروز انواع مختلف بیماریهای روحی و جسمی در افراد میشود. هایت در این کتاب واقعیتهای زندگی را نادیده نگرفته است و از شوربختی نیز در کنار شادی و خوشبختی سخن میگوید. او به مخاطبان آموزش میدهد مزیتهای قرار گرفتن در رنج برای انسان چیست؟ و بدبختی در چه زمانی، با چه شرایطی و برای چه کسانی میتواند باعث رشد شود و همچنین چه موقع رنجها آسیبهای جدی بر روح و روان افراد وارد میکنند.
«شما با جهان اطراف همانگونه که هست سازگار میشوید و بیشتر این سازگاریها خودکارند. گاهی مردم میگویند بعد از یک فقدان سخت یا شوک، در عملکردهایشان کرخت یا بیاختیار میشوند. خودآگاهی شدیداً دگرگون شده است، اما بااینحال بدن به روند زندگیاش ادامه میدهد. در طول هفتههای بعد حالت عادی تا حدی برمیگردد چون شخص تلاش میکند فقدان ایجاد شده و شرایط تغییریافته را برای خودش قابلدرک کند. چیزی که شما را نکشد، قطعاً به یک بازمانده تبدیلتان میکند که بعد مردم درمورد شما میگویند:"اگر من جای فلانی بودم، از این ماجرا جان سالم به در نمیبردم." یکی از درسهای رایجی که مردم از محرومیت یا شوک میگیرند فهمیدن این است که قویتر از آنی هستند که فکر میکردند. این قدردانی جدید از تواناییشان برای روبهرو شدن با چالشهای بعدی به آنها اعتمادبهنفس میدهد. اینطور هم نیست که انگار فقط دربارهی یک روزنهی امید خیالبافی میکنند تا ابرهای سیاه بدبختی را کنار بزنند.»[3]
نگاهی بر سبک کلی کتاب فرضیهی خوشبختی
فرضیهی خوشبختی یک مقدمه و یازده فصل دارد. در ویراستهای ابتدایی، کتاب با لحنی محاورهای نوشته شده بود که گرچه جذابیتهای مخصوصبهخود را داشت، بیشتر خوانندگان با آن ارتباط برقرار نمیکردند. نشر نوین جهت رفع این مسئله، ویرایش پنجم کتاب را با نثر معیار منتشر کرد؛ نثری روان و شیرین که مخاطبان را وادار میکند مطالب کتاب را تا انتها دنبال نمایند. شاید خوانندگان در ابتدا احساس کنند مطالب ارائهشده منسجم نیست و پراکندگی دارد، اما با کمی توجه ارتباط بین مباحث مطرحشده در کتاب را درک میکنند.
جاناتان هایت از نظریات و فرضیات باستانی در هندوستان، چین و فرهنگهای کهن مدیترانهای نظیر یونان و روم کمک میگیرد تا مباحث مربوط به روانشناسی مثبتگرا را در کتاب خود مطرح کند و به انسانها برای یافتن شادی و نشاط و معنا در زندگیشان یاری رساند. او سعی دارد با مثالهای متعدد مطالب کتاب را در ذهن خوانندگان نهادینه سازد و برای این هدف، از نظر سایر روانشناسان، تحقیقات و آزمایشها مختلف، تجربیات زیستهی خود و... کمک میگیرد.
«اخیراً از 350 دانشجوی کلاس روانشناسی مقدماتیام خواستم تست نقطهقوتها را انجام دهند و یک هفته بعد طی چند روز در چهار فعالیت شرکت کنند. یکی از فعالیتها لذت بردن از حواس پنجگانه بود؛ مثلاً کیف بستنی خوردن در گرمای وسط بعدازظهر و بعد از مزهمزه کردن آن. این فعالیت در آن لحظه لذتبخشترین بود، ولی مثل همهی لذتهای دیگر سریع فراموش شد. سه فعالیت دیگر رضایتمندیهای بالقوه بودند: حضور در کلاس یا سخنرانیای که معمولاً شرکت نمیکنید، انجام دادن لطفی در حق دوستی که خوشحالش میکند، همینطور نوشتن دلیلهای قدردانیتان از شخصی و بعد تماس گرفتن یا ملاقات با همان شخص برای ابراز این قدردانی. از بین این چهار فعالیت شرکت در سخنرانی کمترین لذت را داشت. البته این مسئله در مورد کسانی استثناء بود که کنجکاوی و عشق به یادگیری جزو نقطهقوتهایشان بود؛ آنها خیلی بیشتر از آن بهره بردند. دستاورد بزرگ این بود که مردم از فعالیتهایی که در آنها لطف کردن به دیگران و قدردانی از آنها بود، در مقایسه با فعالیتهایی که فقط خودشان در آن دخیل بودند، حال خوب پایدارتری را تجربه کردند. مردم از انجام دادن آن بقیهی روز حس خوبی داشتند. حتی بسیاری از دانشجوها گفتند احساس خوبشان در روز بعد هم ادامه پیدا کرده است، اما هیچکس درمورد خوردن بستنی چنین حرفی نزده بود. از اینها گذشته این حسها را کسانی تجربه کرده بودند که نقطهقوتهایشان مهربانی و حقشناسی را دربرمیگرفت.»[4]
این کتاب پژوهشمحور، سرشار از تمرینهای ساده و مفید برای مخاطبان است. نویسنده کوشیده است خوانندگان را در شرایطی قرار دهد که خود را ارزیابی کنند و لایههای پنهان ذهن خود را بهتر بشناسند. هایت درنهایت نشان سایتی را به مخاطبانش میدهند تا اگر به اطلاعات بیشتری در زمینهی خوشبختی احتیاج داشتند، به این پایگاه اینترنتی مراجعه کنند.
انسانها همواره در تلاشند تا به احساس خوشبختی دست پیدا کنند و شادی را در آغوش بگیرند. ذهن آنها لبریز از سوالات مختلفی نظیر آیا پول خوشبختی میآورد؟ خوشبختی چیست؟ معنای زندگی ما چیست؟ و... است. سوالاتی اساسی که نمیتوان آنها را نادیده گرفت. اگر شما هم به دنبال پاسخی برای اینگونه پرسشها میگردید، در جستوجوی کامیابی هستید و خواندن کتابهای روانشناسی را دوست دارید، فرصت خواندن کتاب فرضیهی خوشبختی را از دست ندهید.
فرضیه خوشبختی
[1]- هایت، جاناتان، فرضیهی خوشبختی، ترجمهی ساناز فرشیدفر، تهران، نوین توسعه، 1399، 158
[2]- همان: 53
[3]- همان: 247_248
[4]- همان: 177
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.