کتاب زویی و فرانی نوشته جی. دی. سلینجر از معدود داستانهایی بود که او در طول ۹۱ سال زندگی خود به چاپ رسانید. قُطرِ آثار منتشرشده از سلینجر در مقابل تأثیر شگرفی که بر ادبیات داشتهاند، بهطرز چشمگیری ناچیز است؛ اگرچه او تا پایان عمر دست از نوشتن نکشید، جز یک رمان بلند و تعدادی داستان کوتاه هرگز اثر دیگری منتشر نکرد؛ با این حال، همین آثار اندک بیتردید او را به یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم تبدیل کردهاست. کمتر نویسندهای توانسته از عهده کنار هم قرار دادن انبوهی از کلمات، صرفاً برای بیان حالاتی درونی بربیاید. احساسات و افکاری که تنها با واژهها شکل میگیرند و جز پارهای گفتگوها، هیچگونه جنبه عملیای در خود ندارند. در نگرش سلینجر این زندگی و حالات درونی بسیار مهماند و پرداختن به احساسات انسان نسبت به اعمال او، خصوصاً در عصر مدرن، اهمیت ویژهتری دارد. سلینجر این عقیده را چنان ظریف و دقیق از طریق آثارش به خواننده منتقل میکند و روح او را تحت تأثیر میدهد که تا سالها اثرش در خواننده باقی میماند.
این نویسنده آمریکایی علاقهاش به نوشتن و هنر نمایش را از سنین نوجوانی نشان داد. او دانشگاه را نیمهکاره رها کرد، شغلهای مختلفی را تجربه کرد و سرآخر در دوران جنگ جهانی دوم عضو ارتش شد. بعد از اتمام جنگ، مدتی به علت شدت فشارها و آسیبهای روحی و روانی ناشی از آن، در یک آسایشگاه روانی تحت درمان بود. جزئیات زندگی او به علت شخصیت درونگرا و انزواطلبی که داشت، همانند آثارش اندک است؛ اما افکار و عقاید یا به عبارت دیگر خود واقعیاش را میتوان در کتابهایش بهوضوح دید و شناخت.
بازتاب سالهای نوجوانی و جوانی او و نتیجهی فشارها و مشکلات روانیای که جنگ برایش به همراه داشت را میتوان در تنها رمانش، ناطور دشت، مشاهده کرد. رمانی که موفقیتی بیسابقه برایش به ارمغان آورد و سلینجر را تبدیل به یکی از جنجالبرانگیزترین نویسندگان عصر خویش کرد. او همچنین چندین سال را صرف پرداختن به مذاهب شرقی کرد تا التیامی باشند برای برای زخمها و روان آسیب دیدهاش. مذاهبی که ریشههای پیشین در او داشتند و در سالهای پس از انزوا گزیدنش نیز بیشتر و بیشتر در او رشد کردند. تأثیر این عقاید و باورها را میتوان در داستان های کوتاهی که در سالهای بعد منتشر کرد، شاهد بود.
خانواده گلس اولین بار در داستان یک روز عالی برای موز ماهی ظاهر شدند. این داستان کوتاه، که درباره بزرگترین فرزند این خانواده، سیمور گلس، بود، نخستین اثر چاپ شده از سلینجر است که پس از رد شدنهای متوالی داستانهایش، سرانجام در سال ۱۹۴۸ در مجلهی نیویورکر به چاپ رسید. او بعد از آن در هفت داستان کوتاه دیگر، از جمله فرانی و زویی از زندگی این خانوادهی نهنفره نوشت.
فرانی و زویی درحقیقت دو داستانِ کوتاهِ مجزا هستند که به ترتیب در سالهای ۱۹۵۵ و ۱۹۵۷ در مجلهی نیویورکر به چاپ رسیدند و سالها بعد هر دو در قالب یک کتاب منتشر شدند. هر دو داستان پیرامون زمان و موضوع واحدی میگردند: فروپاشی روانی فرانی، آخرین فرزند خانواده گلس. فرانی و زویی را میتوان همزمان داستانی عارفانه با آمیزههایی از عشق و باورهای مذهبی بودایی و مسیحی دانست که بخش عمدهای از عقاید خود سلینجر را هم در آن دوره شامل میشدند. کتاب بار دیگر جنجالهایی که شاید خیلی هم دور از انتظار نبود را برای او به همراه داشت. برخی از منتقدان کتاب را خودپسندانه و نمایشی دانستند و نقدهای تندی را مانند رمان پیشینش بر آن وارد کردند که البته میتوان این را نشانهی باورها و نظرات پیشرو سلینجر در آن دوره دانست.
داستان اول در صبح شنبهای سرد با فرانی آغاز میشود که پا به ایستگاه قطار میگذارد تا آخر هفته را همراه محبوبش، لین کوتل، به تماشای بازیهای دانشگاه ییل بگذارند. لین مانند دیگر منتظران ایستاده در سکو قطار میکوشد مثل شخصی که مسیرش اتفاقی به آن ایستگاه افتاده، صورتش را از هر گونه احساس نسبت به کسی که منتظرش است، خالی کند؛ اما زیر آن نگاه بیتفاوت کاملاً خوشحال است از این که میتواند ناهار را در کنار دختری بیتردید زیبا که با دقت بسیار انتخابش کرده است، صرف کند. برخلاف لین، فرانی کسی نیست که بتواند خود را بیتفاوت جلوه دهد. هرچند که سخت میکوشد در برابر سخنرانیهای عقلکلمآبانهی لین مجذوب و شیفته به نظر بیاید، اما از پس مجازات خودخواستهاش برای شنوندهای علاقهمند بودن برنمیآید و احساسات واقعیاش که همیشه باعث حس گناه و خیانت در او بودند، غَلَیان میکنند و خود را در صدا، چهره و حرفهایش نشان میدهند و یکباره تمام آن انزجاری که مدتی بود نسبت به خودش و بقیه حس میکرد را بروز میدهد؛ انزجار از رقابت، اگوئیسم[۱] و تمایل شدید به دیده شدن و متفاوت بودن. انزجاری که صحبتهای لین تحریکش میکند و او را نیز در چشم فرانی مانند دیگران سطحی و بیمایه جلوه میدهد.
«من از رقابت نمیترسم. قضیه درست برعکسه. متوجه نیستی؟ من از این میترسم که بخوام رقابت کنم.»[۲]
«حالم از این که شجاعتش رو ندارم که به هیچکس مطلق بشم به هم میخوره. حالم از خودم یا هرکس دیگهای که بخواد یه جوری جلب توجه کنه به هم میخوره.»[۳]
زویی در داستان دوم، اگرچه همانند فرانی به یکباره زیر هجوم این حس انزجار خرد نشده، اما جنس رنجهایش متفاوت از رنجهای فرانی نیست. او نیز همیشه در سایهی متفاوت بودن از آدمها قرار گرفته است. تفاوتی که علتش ترکیبی از هوش زیاد، شهرتی زودهنگام و آموزشهای زیادی بود که از سنین کودکی از برادران بزرگترشان دریافت کردند. این شیوهی زندگی که زویی و فرانی را از کودکی متمایز و برتر جلوه داده، درحقیقت برای هر یک از آنها به نوعی موجب رنجش و گرفتاری شده است. هر دو میدانند که چیزی دستنیافتی از این دنیا میخواهند. نه تحمل انسانهای عادی و متعارف با امیال دنیوی را دارند و نه میتوانند با دروغگویی و بیاصالتی آنهایی که میکوشند خود را متفاوت و برتر جلوه دهند کنار بیایند. هوش و دانش بسیار این خواهر و برادر به حدی است که برای فرانی به تنفر از همه چیز و همه کس و البته مهمتر از همه نسبت به خودش تبدیل شده و برای زویی به نوعی خودشیفتگی. زویی که خود کاملا آگاه از این مسئله است، اعتراف میکند که فرانی و خودش را موجوداتی عجیب و غریب میداند که توانایی داشتن زندگی و روابط عادی از آنها سلب شده است.
«خدای من، من حتی نمیتونم بنشینم با یه نفر ناهار بخورم و مثل آدم حرف بزنم. یا اینقدر حوصلهام سر میره یا اینقدر موعظه میکنم که یارو اگه یه جو شعور داشته باشه، صندلیش رو تو سرم خرد میکنه.»[۴]
چیزی که خواهران و برادران گلس را از یکدیگر متفاوت میکند، نحوه برخورد هر یک از آنها در برابر این رنج است. زویی که گویی بهتر از همه آن را پذیرفته و با آن کنار آمده، حالا میکوشد فرانی را به وسیله همان آموزشها، همان شیوه نگرش متفاوت و همان مذهبی که فرانی یافته و روح و قلبش به تسخیر آن درآمده است، از زیر بار این درد خارج کند.
فرانی و زویی را میتوان بارها خواند و هر بار جهانی که سلینجر از دید این خواهر و برادر صادقانه به تصویر میکشد را باتماموجود حس کرد؛ جهانی که میتواند نمادی باشد از جامعه کنونی، احساسات پیچیده و رنجی که بر انسان تحمیل شده است. رنجی که باید پذیرفت، با آن کنار آمد و زندگی کرد چراکه گویی تنها درمان آن در خودش است.
فرانی و زویی
[۱]- خودپرستی (Egotism): پدیدهای فلسفی و روانشناختی است مبنی بر ترجیح خود و خواستههای شخصی خود بر دیگران و خواستههای آنها . به بیانی دیگر خودپرستی ارتباطی است که فرد خود را در مرکز جهان قرار داده و این موجودیت و هستی، فارغ از دیگران و دنیای آنها میباشد . (منبع: ویکیپدیا)
[۲]- سلینجر، 1400: ۲۸
[۳]- همان، ۲۸
[۴]- همان، ۹۴
دیدگاه ها
عالی، تحلیلی متفاوت