بینایی اثری است از ژوزه ساراماگو، نویسندهی پرتغالی برندهی نوبل که آن را در ادامهی شاهکارش، کوری، نوشته است. این کتاب در سال ۲۰۰۴ به زبان پرتغالی منتشر شد. داستان بینایی از آنجا شروع میشود که اکثر مردم پایتخت کشور بدون هیچ برنامهریزی خاصی و در سکوت و آرامش تمام و بدون هماهنگی ویژهای که ما شاهدش باشیم، تصمیم میگیرند رأی سفید بدهند. هنگامی که پس از شمارشْ آراء 70 درصدشان سفید اعلام میشود، مسئولان کشوری با نگرانی روزافزون دورِ دومِ انتخابات را برگزار میکنند. این بار 83 درصد آراء سفید است. این شروع ماجراست: داستان حماقت مسئولان سیاسی و ذکاوت مردم. در واقع کتاب بینایی هجویهای است در مزمت حکومتهای بهظاهر دموکراتی که در باطن مستبد و دیکتاتورند.
مسئولان تنشزا
در این کتاب بهطرزی دور از واقعیت شاهد مسئولانی سیاسی هستیم که هر واقعه را به جهنمی از پیامدهای هولناک تبدیل میکنند. اگر در کوری قرنطینه کردن مردم بیرحمانه بود، ضروری و لازم به نظر میآمد و خواننده میتوانست چرایی آن را درک کند؛ در این رمانِ از بن سیاسی اما نویسنده قائل به این موضوع نشده است.
دیالوگهای سیاستمداران بیمعنی است و اقداماتشان از آن هم بیمعنیتر و تنها برای ایجاد آشوب ساخته شدهاند. در این میان مسئولی که اندک عقل و وجدانی دارد، در پایینترین رده است و بهسرعت استعفا میدهد. آنها در پی خیانت و قدرتاند. خود را باهوشتر و مهمتر از آنچه میبینند که هستند. جاهطلبی بیمارگونهای دارند و مشتاق در هم کوبیدن مردماند. گویی تنها به دنبال بهانه باشند؛ حکومت نظامی بر پا میکنند، پایتخت را تحریم میکنند، محاصره میکنند، قرنطینه میکنند و در نبود نیروی پلیس و نظامی باقی میگذارند. مانع از ورود غذا میشوند، دست به ترور و انفجار میزنند و شهروندان را میکشند.
شاید موضوع بحرانزاییِ مسئولان برای مخاطبان ایرانی پذیرفتنی باشد؛ اما شخصیتهای این مسئولین نه به قصد باورپذیر بودن که تنها برای تحقیر و مسخرگی و نمایشِ ابتذالِ شر خلق شدهاند. نبرد خیر و شر که همزمان درایت و ابتذال هم هستند، تا آنجا پیش میرود که مخاطب نمیفهمد که اهل سیاست چرا چنین میکنند و چرا اینقدر ابلهاند. این شاید بزرگترین نقطهضعف کتاب باشد؛ اثری که خلق شده تا به اهل سیاست بهشیوهای نامعقول بتازد.
بینایی به کوری وصل میشود
شاید نه آنطور که باید، ژوزه ساراماگو در پی زنده کردن دوبارهی کوری است. شاید در پی ادای احترامی به آن و صحه گذاشتن بر این نکته است که اگر وضعیت اخلاقی حاکم در کتاب کوری، خودْ کوری دیگری است، وضعیت حاضر در کتاب بینایی و کنش سیاسی شهروندان پایتخت، عین بینایی است. شهروندان بهتمامی خود را از حکومت جدا میکنند و چنان از آن دل میکنند که بود و نبود حکومت با اندک کنایهای در نگاه و رفتار و سخنان و لبخندشان، برایشان هیچ فرقی نمیکند.
آنها از دید ساراماگو به چنان روشنبینی واضحی رسیدهاند که رأی سفید بدهند و در نبود حکومت در وضعیتی امنتر از بودنش به زندگی خود ادامه دهند. با جوابهای هوشمندانهی خود اعضای دولت را دست بیندازند و در عین حال پاسخی ندهند که ممکن است به دردسرشان بیندازد.
از جایی به بعد، نویسنده بدون هیچ پیشزمینهی خاصی جز نام کتاب و حضور کوتاه زنی که خصوصیاتش به شخصیت اصلی کتاب قبلی (یعنی همسر پزشک) نزدیک است، تنها با یک دیالوگ پیرنگ بینایی را به کوری متصل میکند: «یعنی همان اقداماتی را که در این چهار سال انجام دادهایم. از همان وقتی که نابینا شدیم...»[1] آن هم خیلی دیر و زمانی که بیش از 60 درصد کتاب را خواندهایم. شخصیتهای کتاب کوری بدون هیچ توجیه منطقی و روشنی در بینایی پدیدار میشوند و باز بدون هیچ علت معقولی پایشان به ماجرای رأی سفید باز میشود.
نویسنده برای توجیه این حضور، دست به استدلالهایی میزند که هیچکدام طبیعی یا پذیرفتنی نمینماید. راهکارهایی براساس سوءنیت، بداخلاقی، غرور، ضرورت، حماقت...؛ راهحلهایی که هیچکدام برای حل مشکل دولتمردان _که همان رأی سفید است_ کارآمد نیستند و تنها به آن دامن میزند.
هرچند علت بروز نابینایی همگانی کتاب کوری ارائه نشد، درواقع چندان اهمیتی در اصل ماجرا و آن شناختی نداشت که باید درون مخاطب حاصل شود. در بینایی نیز ساراماگو علتی برای واریز آرای سفید یا نهادی که کنش سیاسی مردم را مدیریت کند، نشان نمیدهد؛ اما این بار این مسئله از جهاتی اهمیت دارد.
۱. واریز آرای سفید برخلاف کوری عاملی انسانی دارد و ارادهی مردم در آن دخیل است و در هر صورت نهادی هماهنگکننده پشت آن است.
۲. تغییر درونی در شخصیتها رخ نمیدهد که علت آن را فاقد اهمیت کند. شخصیتها در طول داستان، جز دو فرد، تغییر چندانی نمیکنند و قوس شخصیتی خاصی در آنها مشاهده نمیشود.
۳. بُعد استعاری اثر آنقدر نیرومند و درونی نیست که شناخت عمیقی را در مخاطب حاصل کند.
شکست ساراماگو در بازآفرینی کوری؟
ارزش خواندن هر اثر ادبی را بیتردید خوانندهی آن مشخص میکند، اما شاید دربارهی بینایی بتوان این طور گفت: بینایی جز ایدهی اولیه ناب و درخور تأمل، ویژگی خاص و ستودنی چندانی در زمینهی شخصیتپردازی، دیالوگنویسی یا پیرنگ ندارد که بتواند ادامهی تحسینبرانگیزی بر شاهکار کوری باشد. در واقع علت خواندن این کتاب را میتوان کنجکاوی هواداران کوری دانست و اینکه چه اتفاقی برای شخصیتهای محبوبشان در کتاب کوری _پزشک و همسرش، پیرمرد و زن روسپی، اولین مرد نابینا و همسرش و همچنین پسربچه_ افتاده و آنها بعد از دشواریهایی که تجربه کردند چطور به زندگی عادی بازگشتند؛ توقعی که در این کتاب برآورده نمیشود.
ما خیلی کم و در اواخر کتاب از زندگی این شخصیتها میفهمیم و آنها یا ثابت ماندهاند یا بهطرز غیرمعقولی دچار تغییرات منفی شدهاند. شاید اگر اصرار نویسنده بر ارتباط این دو کتاب نبود، بینایی میتوانست اثری متمایز با پایانی متفاوت باشد، نه ادامهی ترحمبرانگیزی از کوری و اثری در سطحی نازلتر از آن. بینایی میتوانست هجویهای درخور ستایش و خواندنی بر ضد سیاستمداران باشد. با همهی اینها پایان کتاب استادانه و درخور تأمل آفریده شده است. ساراماگو آخرین حلقه را با هنرمندی به کوری زنجیر میکند: «یکی از نابینایان از آن یکی پرسید: شما صدایی نشنیدید؟»[2]
ترجمه
همانند کوری، بینایی نیز در ایران توجه ناشران زیادی را به خود جلب کرده است و مترجمان بسیاری اقدام به ترجمهی این کتاب نمودهاند. نشر روزگار، مروارید، جمهوری، تمدن ملی، رادمهر و... . هرچند نگارنده از ترجمهی سید حبیب گوهری راد از نشر جمهوری برای نوشتن معرفی این کتاب استفاده کرده است، همانند کوری بهترین و ارزندهترین ترجمه را متعلق به اسدالله امرایی و نشر مروارید میداند. ترجمهی آقای امرایی به نثر ساراماگو وفادارتر و ایشان با تکنیکهای خاص نوشتن ساراماگو آشناترند.
بینایی
ژوزه ساراماگو
ژوزه دی سوزا ساراماگو در سال ۱۹۲۲ در لیسبون پرتغال به دنیا آمد. از سال ۱۹۷۹ بود که با جدیت به نویسندگی روی آورد و در سال ۱۹۹۸ نوبل ادبیات را به خود اختصاص داد. او خالق رمانهای بسیاری از جمله کوری، بینایی، انجیل به روایت عیسی مسیح، توقف در مرگ، زورق سنگی و همهی نامها است. وی به همان اندازه که برای قریحهی نویسندگی کمهمتایش در میان پرتغالیها مشهور است، برای کمونیسم سفتوسختش هم شهرت دارد.
شاید به همین دلیل است که در رمان بینایی کمتقصیرترین حزب، حزب چپ است که کمتر از همه دست به جنایت و حماقت میزند و بیشتر از همه با مردم همراه است. ساراماگو به این دلیل تحسین میشود که با وجود نویسندگی و مترجمی برای حزب کمونیست پرتغال، هیچگاه نوشتههای خود را در خدمت ایدئولوژی در نیاورده است؛ بااینحال به نظر میرسد که در رمان بینایی تنها گامی تا این موضوع فاصله داشته است.
منابع: ساراماگو، ژوزه. ۱۳۸۹، بینایی، ترجمهی حبیب گوهری راد و بهاره پاریاب، تهران: جمهوری
[1]- ساراماگو، ۱۳۸۹: ۱۴۷
[۲]- همان: ۲۹۱.
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.