مراقب ارزشمندترین بادامی که می‌شناسید، باشید!

مروری بر کتاب بادام نوشته‌ی وون پیونگ سون

آتنا منتظری

چهارشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۱

(5 نفر) 4.9

عکس روی جلد کتاب بادام نوشته وون پیونگ سون

کتاب بادام را می‌توان محبوب‌ترین رمان کره‌ای در ایران قلمداد کرد. این رمان در سال 2016 در کره‌ی جنوبی به چاپ رسید؛ اما به‌تازگی در ایران منتشر و با استقبال بی‌سابقه‌ای مواجه شد. ون پیونگ سون نویسنده‌، کارگردان و فیلمنامه‌نویس مشهور کره‌‌ای است که دو آثار فاخر او، بادام و ضدحمله‌ سی، برنده‌ی جوایز ادبی شده‌اند. محور اصلی رمان‌های او وجود و رشد انسان است و شخصیت‌های داستان‌هایش به نوعی منحصربه‌فرد هستند. رمان بادام از حیث موضوع متفاوت و بنیادینش مناسب نوجوانان است و به آن‌ها کمک می‌کند تا احساسات و درونیات خود را بهتر درک کنند و در بها دادن به عواطف خود و پرورش آن‌ها دقت عمل کافی و لازم را داشته باشند؛ اما این رمان بزرگسالان را هم مجذوب خود کرده است.

درباره‌ی موضوع کتاب بادام بیشتر بدانید

موضوع کتاب بادام درباره‌ی نوجوانی به نام یونجی است که از بدو تولد مبتلا به بیماری آلکسی تیمیا بوده است. «آلکسی تیمیا یا ناتوانی تشخیص و ابراز احساسات در انسان، اختلالی مغزی است که اولین بار در مجلات پزشکی دهه 1970 مطرح شد. علل شناخته شده‌ی آن عدم تکامل هیجانی در دوران اولیه‌ی کودکی فرد، اختلال فشار عصبی پس از تروما و کوچک بودن مادرزادی هسته‌ی آمیگدال است. در چنین وضعیتی، بخش‌هایی از مغز توانایی اندکی برای تشخیص ترس و ابراز آن دارند، هرچند در این اواخر پژوهش‌های جدید نشان می‌دهند که از طریق تمرین می‌توان توانایی آمیگدال در پردازش ترس و اضطراب را افزایش داد. در این رمان، آلکسی تیمیا بر پایه‌ی این پژوهش‌ها و تخیلات نویسنده توصیف شده است.»[1]

در واقع مشکل یونجی ناتوانی در دریافت احساسات است؛ او قادر نیست احساسات طبیعی ناشی از عوامل درونی و بیرونی را _که برای هر انسانی قابل درک است_ تجربه و درک کند. در این رمان نویسنده زندگی‌ای را خلق کرده است که احساسات در آن هیچ جایی ندارند و به دنبال همین موضوع پیامدهایی در زندگی یونجی پیش می‌آید که حتی تصورش هم دشوار است. نخستین‌باری که او و مادرش متوجه این موضوع می‌شوند، زمانی است که اتفاق بسیار ناگواری مقابل چشمان یونجی رخ می‌دهد، اما او کوچک‌ترین واکنشی نشان نمی‌دهد. به دنبال این موضوع مادرش او را نزد چندین دکتر می‌برد، اما در ابتدا هیچ‌کدام نمی‌توانند اختلال او را تشخیص بدهند.

این ماجرا مدتی ادامه پیدا می‌کند تا اینکه سرانجام بیماری آلکسی تیمیا تشخیص داده می‌شود و به نظر می‌رسد این تشخیص پزشکان درست‌ترین حدس ممکن بوده است. بعد از شناسایی بیماریِ یونجی پیشنهادهای عجیب و البته وسوسه‌انگیزی به مادر او می‌شود؛ پژوهشگران دانشگاه علوم پزشکی پیشنهاد می‌دهند بر روی روند رشد یونجی، پژوهشی طولانی‌مدت انجام دهند و نتایج به‌دست‌آمده را در نشریه‌های پزشکی به چاپ برسانند. آن‌ها در ازای این درخواست مبالغ چشمگیری را پیشنهاد می‌دهند؛ مضاف بر اینکه بسته به نتیجه‌ی تحقیقات یکی از نواحی مغز را به نام یونجی نام‌گذاری کنند.

«در این رمان نویسنده زندگی‌ای را خلق کرده است که احساسات در آن هیچ جایی ندارند و به دنبال همین موضوع پیامدهایی در زندگی یونجی پیش می‌آید که حتی تصورش هم دشوار است.»

مادر یونجی اما به هیچ عنوان این درخواست‌ها را قبول نکرد و پس از اینکه متوجه مشکل فرزندش شد، سعی کرد تا در جهت بهبودی او راهکارهایی را امتحان کند. مهم‌ترین مسئله در بیماری  یونجی این بود که او خطرات احتمالی را درک نمی‌کرد؛ به‌عنوان مثال هنگامی که در خیابان ماشین به او نزدیک می‌شد، او ابداً احساس ترس نمی‌کرد و در نتیجه احتیاط لازم را نداشت. مشکل دیگر یونجی و افراد مشابه او ناتوانی در برقراری ارتباط با دیگران است که در کتاب بادام به‌تفصیل به آن پرداخته شده است. یونجی نمی‌تواند روابط اجتماعی خوب و معقولی با اطرافیان و هم‌سالانش داشته باشد. او نمی‌داند که وقتی دیگران به او چیزی تعارف می‌کنند و یا برای او هدیه‌ای می‌خرند، چطور رفتار کند، چه بگوید و در کل چه واکنشی نشان بدهد؛ یا زمانی که یکی از دوستانش درحال گریه کردن است، یونجی نمی‌تواند با او همدردی کند. این عوامل درکنار سبب می‌شوند او تنها بماند و توانایی برقراری ارتباط با دیگران را نداشته باشد.

مادر یونجی هرکاری می‌کند تا او در این زمینه با مشکلی مواجه نشود و از حداقل‌ رفتارهای اجتماعی برخوردار باشد؛ به همین منظور مدام برای او یادداشت‌هایی می‌نویسد که در هر موقعیت باید چه واکنشی داشته باشد و چه بگوید. با گذشت زمان یونجی بیشتر و بیشتر متوجه خلاء درونی خود می‌شود و در دوران نوجوانی بیشتر به وجود احساساتش نیاز پیدا می‌کند.

زیر و بم کتاب بادام

در این کتاب، مخاطب با یونجی همراه می‌شود و در هر حادثه‌ای که برای او رخ می‌دهد، خود را در موقعیت او تصور می‌کند و این جریان منجر به شناخت بهتر احساسات خودش می‌شود؛ این امکان خصوصاً برای نوجوانانی که در ابتدای مسیر زندگی هستند و درک درست و واضحی از احساسات خود ندارند، بسیار کارآمد است. آن‌ها با همراهی کردن یونجی در مسیر پرفرازونشیب زندگی‌اش متوجه ارزش احساسات می‌شوند؛ حتی احساساتی که به گمان برخی افراد سودی برای انسان ندارند؛ اما در حقیقت این احساس‌ها هستند که به ما کمک می‌کنند درست زندگی کنیم.

داستان از زبان شخصیت اصلی، یونجی، روایت شده است و این موضوع به اثربخشی محتوا و تأثیرگذاری آن بر مخاطب کمک شایانی کرده است؛ زیرا نگاه او برای مخاطب بسیار تازه و جذاب است. نکته‌ی دیگری که باید بدان اشاره کرد، تغییر زاویه‌ی دید داستان آن هم به‌طرزی نامحسوس است؛ نویسنده در برخی موارد زاویه‌ی دید داستان را تغییر می‌دهد و از زبان مادر یونجی و گاه اطرافیان مسائلی را بیان می‌کند. به‌طور کلی داستان بسیار روان و شیوا روایت شده است. اتفاقات زمان‌مند هستند و گاهی رویدادهایی از گذشته به زمان حال پیوند داده می‌شوند.

انسان بدون احساساتش چیست؟

هنگام خواندن کتاب بادام بدون شک لحظه‌ای خواهیم اندیشید که اگر احساساتمان نبود و یا ما توانایی درک و استفاده از آن‌ها را نداشتیم، چه می‌شد؟ چه بر سر زندگی‌مان می‌آمد و دیگر چه انگیزه‌ای برای ادامه دادن باقی می‌ماند؟ اگر انسان توانایی درک احساس‌ها را نداشته باشد، چه فرقی با ربات‌ها دارد؟ ممکن است حتی ساعت‌ها به این موضوع فکر کنیم و زندگیِ فاقد احساسات را در ذهنمان خلق کنیم. شاید پیش‌تر از این گمان می‌کردیم احساساتمان موجب ضعف و یا در برخی موارد مانع پیشرفت ما هستند، اما اکنون پی می‌بریم که اساساً زندگی بدون وجود احساسات ممکن نیست.

«گن گفت: تمرین همدلی. صورتش خیلی جدی بود و کمترین اثری از خنده در آن دیده نمی‌شد. مشخص بود که قصد شوخی ندارد. دستش را با دقت داخل جعبه کرد و پروانه را نگه داشت. بال‌های از برگ گل نازک‌تر او را که ناامیدانه تقلا می‌کردند گرفت و پرسید: به نظرت چه حسی داره؟ گفتم: انگار می‌خواد بره. گن پروانه را بیرون آورد و هرکدام از بال‌هایش را در یک دست گرفت و کم‌کم شروع به کشیدن آن‌ها کرد. شاخک‌های پروانه هرکدام به سمتی خم شدند و بدنش به سختی پیچ‌وتاب می‌خورد. گفتم: اگه داری این کارا رو میکنی که باعث بشه من احساساتی شم، همین الان تمومش کن.

- واسه چی؟

- واسه اینکه معلومه داره دردش می‌آد.

- از کجا میدونی؟

- تجربه‌ا‌‌م میگه وقتی یه نفر دستت رو بکشه، دردت می‌آد. [...]

- فقط به نظر می‌آد داره درد می‌کشه؟ نه این کافی نیست.

- خب؟

- باید حس کنی خودتم داری درد می‌کشی.

- چرا؟ من که پروانه نیستم.

- باشه پس من اینقدر ادامه می‌دم تا تو واقعاً 
احساس کنی.»[2]

بادام

نویسنده:
وون پیونگ سون
ناشر:
کتاب مجازی
مترجم:
ملیحه فخاری
قیمت:
ناموجود
متاسفانه این کتاب موجود نیست


منابع: پیونگ سون، ون، بادام، ترجمه‌ی ملیحه فخاری، تهران، نشر کتاب مجازی، 1400


[1]- پیونگ سون، 1400: مقدمه‌ی نویسنده

[2]- پیونگ سون، 109:1400

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

گفتن از آتوسا مشفق را از کجا شروع کنیم؟

گفتن از آتوسا مشفق را از کجا شروع کنیم؟

بررسی آثار آتوسا مشفق: از رمان آیلین تا لاپوونا

کوتوله‌‌ی قلدر تارتوف مزوّر است یا روشنفکر؟

کوتوله‌‌ی قلدر تارتوف مزوّر است یا روشنفکر؟

معرفی نمایشنامه‌ی روشنایی‌های بوهم نوشته‌ی رامون ماریا دل بایه اینکلان

آفت‌زدگی بنیادسوز

آفت‌زدگی بنیادسوز

مروری بر کتاب خانه‌ام آتش گرفته‌ست نوشته‌ی آریل دورفمن

کتاب های پیشنهادی