کتاب باخ برای بچهها دومین رمان منتشرشده از هلن گارنر یکی از برجستهترین نویسندگان معاصر استرالیایی است. اینکتاب نیز مانند دیگر آثار گارنر، نگاهی به روابط گاه سطحی و گاه عمیق انسانها دارد؛ زندگی و روابطی که در نگاه اول شاید ساده و معمولی به نظر بیایند، اما پیچیدهترین احساسات، رازها و ترسها را در بطن خود نگاه میدارند.
هلن گارنر کیست؟
هلن گارنر زمانی به شهرت رسید که تعداد نویسندگان ادبی استرالیایی اندک بود. آثار او از همان ابتدا مورد توجه بسیار قرار گرفتند و بسیاری اکنون او را از مهمترین چهرههای ادبیات معاصر استرلیا میدانند. او پیشگام سبکی بود که در آن، نویسنده خود را با بیباکی ابراز میکرد. وجههی سیاه و ترسناک انسان را همراه سپیدی و پاکیاش، با هم به روی کاغذ میآورد و شخصیتهایش را طوری به تصویر میکشید که در واقعیت زندگی نیز چنیناند: ابلق.
برای گارنر نوشتن همین است، رویارویی با واقعیتها؛ واقعیاتی که در مقابل آدمیزاد قرار میگیرند و او از ترس مواجه با آنها از دیدنشان سر باز میزند. او در آثارش تا به حال از موضوعات متعددی نوشته است: عشق، اندوه، بیماری، پیری و مرگ، قتل، خیانت و اعتیاد و مهمتر از همه چندوجهی بودنِ روانِ انسان. نتیجهی این سالها با بیپروایی نوشتن برای او، جایزه ادبی ملبورن در سال ۲۰۰۶ و همچنین جایزه معتبر ویندهام-کمپبل[۱] برای ادبیات غیرداستانیاش در سال ۲۰۱۶ و چندین جایزه دیگر بوده است. حالا او بهعنوان یکی از سرشناسترین نویسندگان جهان و هویتبخش ادبیات استرالیا شناخته میشود.
هلن گارنر در سال ۱۹۴۲ در خانوادهای پرجمعیت در استرالیا به دنیا آمد. او بزرگ شدنش را این گونه توصیف میکند: «خانهای کاملا معمولی، بدون تعداد زیادی کتاب و بدون حرف زیادی برای گفتن.»[۲] او پس از تحصیل در رشتهی هنر در مقطع لیسانس و زبان فرانسه و انگلیسی در مقطع فوق لیسانس، سنین میان ۲۴ الی ۳۰ سالگی را به تدریس در دبیرستانی در ملبورن استرالیا گذارند، اما درنهایت تدریس مطالب نامناسب و همچنین چاپ مقالاتی با موضوعات بحثبرانگیز منجر به اخراج وی از دبیرستان شد و این نقطه آغازی بود بر فعالیت حرفهای او بهعنوان یک نویسنده.
نوشتن را جدیتر دنبال کرد و چندین سال دیگر به مقالهنویسی برای مجله ادامه داد. او به نوشتن ادبیات داستانی و غیرداستانی و نمایشنامه پرداخت و علاوهبر اینها، در تمام این سالها با استمرار، زندگی روزمره خود را در دفتر خاطراتش ثبت کرد. از هر صبح و هر شبِّ خود با جزئیات نوشت و هیچ اتفاق و گفتوگویی را از قلم نینداخت و سرانجام داستانهایش را از دل همین نوشتهها پدید آورد. میگوید که هیچگاه طرح کاملی از یک داستان در سر نداشته است و تنها چندین شخصیت و داستان الهامگرفته از زندگی واقعی دارد که به آنها میپردازد. نوشتن را به وصلهپینه کردن یک لحاف چهلتکه تشبیه میکند، به چسباندن تکههایی از زندگی خودش و دیگران به یکدیگر برای وجود آوردن یک داستان کامل. او در مصاحبهای در سال ۱۹۹۹ گفت که دلیل اولیهاش برای نوشتن، شکل دادن به مسائل است تا بتواند آنها را برای خود قابل تحمل و قابل درک کند؛ این روشِ مخصوصِ اوست برای معنی دادن به اتفاقات زندگی خودش و دیگران.
قطعهای کوتاه، زیبا و گوشنواز
گارنر در هر یک از کتابهایش به بخشی از روابط، احساسات و چالشهای انسانی میپردازد. در کتاب باخ برای بچهها او زندگی دکستر و آتنا، زوجی که صاحب دو فرزند هستند را روایت میکند. زندگی آنها بر پایهی علاقهای معقول، وفاداری و انجام مسئولیتهایشان بنا شده است. هیچ عشق پرسوزوگدازی میان آنها نیست. هر دو در تلاشاند زندگی را پیش ببرند و از فرزندانشان، آرتور و بیلی، مراقبت کنند. فرزند کوچکتر آنها، بیلی، مبتلا به اوتیسم است و این بار مسئولیت آنها را دو چندان کرده، چراکه او بهجز آواز خواندن و سوت زدن، توانایی برقراری هیچگونه ارتباط دیگری با جهان پیرامون خود ندارد.
گارنر به توصیف دقیق شخصیتهایش نمیپردازد، بلکه آنها را از چشم یکدیگر به مخاطب نشان میدهد؛ در بیانی دیگر، آدمهای داستان او خصوصیاتی ثابت، دقیق و مشخص ندارند. آنها مدام به واسطهی اتفاقات زندگی و ملاقات آدمهای جدید تغییر میکنند و هرکدام به نوعی یک آدم متفاوت در چشم دیگریاند.
«الیزابت با خیال راحت به خودش گفت: آتنا زن امل و شلختهایه.»[۳]
«به نظر ویکی آتنا زندگی عجیب و اسرارآمیزی داشت. آدم مستقل و توداری بود که نیاز به هیچکس و هیچچیز نداشت و هیچ وقت هم بیقرار و مظطرب نمیشد.»[۴]
«فیلیپ نگاهش افتاد به آتنا. شگفتزده شد: باوقار و متین به نظر میرسید؛ اندامی کشیده داشت با دستها و پاهایی باریک و دستهایش ترک خورده بودند.»[۵]
«پاپی: ولی من از مادره خوشم اومد. آتنا از همه لحاظ بیعیب و نقصه، مگه نه؟»[۶]
زندگی این زوج پس از ورود ناگهانی دوست و همکلاسی سابق دکستر، الیزلبت، به همراه همسر، دختر و خواهرش دچار دگرگونی میشود. نظم زندگی روزمرهشان به هم میریزد و ترسها، رازها و احساساتی که در میان زندگی روزمرهشان گم شده بود، دوباره پیدا میشود. هر یک از آنها دنیا و طرز فکر منحصر به فردی دارند. دکستر از زندگی و روابط مدرن و پایبند به خانواده متنفر است، آتنا مادر و همسری آرام و مسئولیتپذیر است، الیزابت زنی مستقل و با افکاری امروزی، ویکی دختری نوجوان و خام و فیلیپ پدری تنها و جوان است. آنها زندگی را به شیوهی مخصوص به خودشان پیش میبرند و ضمن تلاش برای ابراز عقایدشان، گاه سعی در متقاعد کردن یکدیگر نیز در رابطه با دیدگاههایشان نسبت به زندگی دارند.
«دکستر: "من متنفرم از این زندگی مدرن، از این سبک مدرن آمریکایی."
ویکی: "تو این زندگی مدرن عشق همه چیزه."
دکستر: "عشق! پس اونوقت من هیچ موقع عاشق نبودهام. من اصلا نمیدونم عشق یعنی چی."
الیزابت: "بالاخره یه روز میفهمی."
دکستر: "اصلا درک نمیکنم چرا آدمها فکر میکنن چارهای ندارن جر این که عاااااشق بشن. به نظرم این یه جور مریضیه، شاید هم مسری باشه. چون تو مجلههای مزخرف آمریکایی از این جور چیزها خوندهن عاشق همدیگه میشن. چون دلشون همچین چیزی میخواد، چون احساس ملال میکنن. کار بهتری هم بلد نیستن بکنن. من که دلم نمیخواد. پس من عاشق نمیشم."»[۷]
« "... فقط یه چیز میتونه اونها رو برگردونه و اون بیتفاوتیه، این از همه چی مهمتره، ولی اگه فقط وانمود کنی که بیتفاوتی هیج تأثیری نداره."
"اما تو خودت داری وانمود میکنی که بیتفاوتی."
"در حال حاظر آره شاید. اما به محض این که دیگه وانمود نکنم و واقعا بیتفاوت باشم اون آقا سروکلهش پیدا میشه. به این میگن قانون شمارهی یک زندگی مدرن."
ویکی به خود لرزید و گفت: "تو خیلی بیعاطفهای! خیلی خیلی بیاحساسی! تو ترسناکی."»[۸]
موسیقی نقشی خاص و متفاوتی در این داستان دارد، از عنوان کتاب که در اصل نام کتابی است بر روی پیانوی سالخورده کنج آشپزخانه که الیزابت از روی آن تمرین پیانو میکند، گرفته تا زندگی هر از یک از شخصیتهای داستان. هر کدام از آنها به گونهای متفاوت با موسیقی در ارتباطاند، هیچ یک اما موسیقیدان قهاری نیستند. الیزابت از دید خودش ناشیانه مینوازد و از نظر بقیه کسالتبار، پیانو نواختن پاپی پر از ایراد است و آواز خواندن دکستر کلافه کننده. بیلی هم تنها میتواند با سوت زدن به نوعی آواز بخواند. در اصل تنها استاد موسیقی را میتوان خود گارنر دانست. او با هنرمندی تمام، داستان را همانند یک قطعهی موسیقی ساخته است؛ قطعهای فشرده، گوشنواز و بهیادماندنی. او میداند چه زمان اوج بگیرد و چه زمان سکوت کند و کلمات را چگونه همچون نتهای موسیقی کنار هم بچیند و خوشبختی، اندوه، ترس و رازهای آدمهای قصهاش را صادقانه بیان کند.
باخ برای بچهها داستان پیچیدهای ندارد. آدمها در این کتاب سادهاند و میکوشند زندگی معمولیشان را پیش ببرند؛ زندگیهای معمولیای که میتوانند هر لحظه تغییر کنند و از مسیر عادی و مستقیم خود خارج شوند. احساسات ساده روزمره میتواند پیچیده شود و اتفاقهای معمولی، غیرمعمولی شوند. پیموندن این راه مستقیم اگرچه در ظاهر ساده است، هرگز این چنین نبوده. ثبات، وفاداری به انجام مسئولیتها و تکرار هر روزهی کارها، سختی و فشاری نامرئی بر دوش انسان میگذارد و انسان در تلاشی بیوقفه برای نشکستن زیر این فشارها و ادامه دادن است.
حال گانر بیترس از گام برداشتن در این مسیر بیراهه مینویسد از شکستن و شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت، از فرار کردن از مشکلات و دور شدن از فشار زندگی تا جای ممکن. باخ برای بچهها خواننده را در برابر انتخاب مسیر درست و غلط مردد میکند، مرز میان راه و بیراهه را کمرنگ میکند، سیاهی و سپیدی روح را در هم میآمیزد و شخصیتهایی خاکستریرنگ را نشان میدهد. آدمهایی که میتوان از آن ها متنفر بود، اما به آنها حق داد. آدمهای تقصیرکاری که میتوان دوستشان داشت. تصمیمات اشتباهی که در لحظه درست به نظر میآیند و تصمیمات درستی که از نمایی دورتر اشتباهاند. باخ برای بچهها همانند یک آهنگ کوتاه و زیبا است که گارنر در توصیف زندگی، در صادقانهترین حالت خود سروده است؛ آهنگی که باید چند دقیقهای ایستاد و به آن گوش سپرد، احساسش کرد و اهمیت آن را درک کرد.
[۱]- ویندهام کمپبل جایزه ادبی آمریکایی است که در چهار دسته ادبیات داستانی، غیرداستانی، شعر و نمایشنامه اهدا میشود. این جایزه در سال ۲۰۱۱ توسط دانشگاه ییل تأسیس شد. (منبع: ویکیپدیا)
[۲]- گارنر در توصیف دوران کودکی و بزرگ شدنش.
[۳]- گارنر، هلن، باخ برای بچهها، ترجمهی طیبه هاشمی، تهران، نشر بیدگل، 1401، ۳۳
[۴]- همان، ۶۴
[۵]- همان، صفحهی ۸۴
[۶]- همان، ۸۹
[۷]- همان،۷۰
[۸]- همان، ۱۷۲
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.