«تا آن وقت همیشه فکر میکردم مرگ جدا وجود دارد، در قلمرویی مجزا. بله، میدانستم مرگ ناگزیر است؛ اما هر وقت سر و کلهاش پیدا شد، میشود برگشت گفت مرگ کاری به کار ما ندارد. اینجا زندگی است، در این طرف – و مرگ هم آنجاست. منطقیتر از این چیست؟ اما پس از مرگ دوستم دیگر نتوانستم اینطور سادهلوحانه فکر کنم. مرگ ضد زندگی نیست. مرگ همین حالا در درون من است. این فکر سمج دست از سرم بر نمیداشت. مرگی که در آن شب ماه مه دوست هفدهسالهام را از من ربوده بود، مرا هم در چنگال خود گرفته بود. »[1]
گربههای آدمخوار مجموعهای مشتمل از شش داستان، نوشتهی هاروکی موراکامی است؛ که همگی آنها فضایی خیالی، وهمآلود و گروتسک دارند، مانند جادو. حال و هوای داستانها به تعریف کردن خواب میماند؛ گویی شخصیتهای آن در کابوسی مهیب گرفتار شدهاند و با وجود دست و پا زدنهای بی وقفه، برای قاپیدن طناب نجاتبخش ، خود خوب میدانند که هرگز از آنها رهایی نخواهند یافت.
داستانهای موراکامی شروعی رئالیستی و پر از جزییات دارند؛ اما با پیش رفتن در متن، نویسنده مدام به مایهی سورئالیستی و جادویی آنها میافزاید و فضایی مالیخولیایی را تصویر میکند. مهمترین ویژگی کتاب که در بقیهی نوشتههایش نیز به چشم میخورد، جهانی بودن شخصیتهای آن است؛ با آن که کاراکترها همگی اسم و رسمی ژاپنی دارند و فارغ از شخصیتنگاری دقیق موراکامی، بازتاب خروارها انسانی هستند که به این سیاهی گرفتار شدهاند. مردان و زنان داستانها، میتوانند از هر ملیت و فرهنگ دیگری باشند و هیچ تغییری در موضوعیت داستانها به وجود نیاید. تمامی کاراکترها در جایی میان واقعیت و رویا گیر افتادهاند و در پذیرش شرایط موجود دچار مشکلند، و تبحر موراکامی در به تصویر کشیدن سرنوشت شوم و پریشان آنها است. شخصیتهای گربههای آدمخوار چنان فردیت و ماهیتی مجرد دارند که گویی آنها هستند که داستانها را پیش میبرند و جادوی موراکامی در خلق آنها خلاصه میشود، و بقیهی داستانها را این زنان و مردان مینویسند.
موراکامی با ظرافتی بیمانند، در گربههای آدمخوار قصهگویی میکند؛ تمامی شواهد و سرنخها را از همان ابتدای کار، به دست مخاطب میدهد و مدام این مهم را که برای فهمیدن، تنها باید ذهنش را به روی تصاویر باز کند، گوشزد میکند. موراکامی بیش از تمامی نویسندگان ژاپنی، در سالهای اخیر به محبوبیتی جهانی رسیدهاست؛ اما بر خلاف زمزمههای مبتنی بر غربی نوشتن او، نوشتههای آقای نویسنده، کماکان سبک و سیاقی شرقی دارند و آیینهی تمام نمای ادبیات ژاپناند. یکی از همین عناصر، استفادهی موراکامی از گربهها است. گربهها در نوشتههای نویسنده نقش مهمی را ایفا میکنند. موراکامی پیش از این نیز، در چندین کتابش[2] از گربهها استفاده کرده است و در این مجموعه داستان نیز، عنصری مهم در فضاسازی به شمار میآیند؛ آن چنان که نام کتاب نیز، به این موضوع اشاره دارد. او در مورد منبع الهامش در این باره اعتراف میکند، رمان من یک گربه هستم اثر ناتسومه سوسهکی تاثیر به سزایی بر جهان ذهنیش داشته است که در این رمان راوی داستان، یک گربهی خانگی است.
در نهایت ممکن است در نگاه اول، اینطور به نظر برسد که داستانها ارتباطی با یکدیگر ندارند؛ اما با تمام شدن مجموعه، میتوان پیوند ظریف میان آنها را به چشم دید. هر کدام از داستانها به نوعی بخشی از یک تصویر بزرگتر هستند که با آخرین داستان کتاب، به سرانجام خود میرسد. فارغ از این تصویر، ردپای سیاه مرگ نیز، انکار ناشدنی است.
رمان های دیگری از این نویسنده با عناوین به آواز باد گوش بسپار، جنگل نروژی،کافکا در کرانه، اول شخص مفرد و دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل به فارسی ترجمه شده است.
گربه های آدم خوار
برای کسب اطلاعات بیشتر دربارهی هاروکی موراکامی میتوانید به این نوشته (مروری بر زندگی و آثار هاروکی موراکامی) مراجعه فرمایید.
1- موراکامی 24:1392
2- «کافکا در کرانه» و «سرگذشت پرنده کوکی».
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.