هیاهو، نجواها، همهمه و کمی غبار

مروری بر کتاب پدرو پارامو نوشته‌ی خوآن رولفو

سید احسان صدرائی

شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۸

پدرو پارامو

«یک ماه گنده وسط دنیا می‌تابید. این‌قدر نگاهت می‌کردم که دیگه رمق دیدن واسه چشم‌هام نمی‌موند. مهتاب روی صورتت جاری می‌شد.  سیر نمی‌شدم از تماشای اون تصویر رؤیایی، از تماشای تو. نرم، در آغوش مهتاب، لب‌های متورم و مرطوبت ستاره‌نشان بودن و تنت از شبنم شفاف می‌شد. سوسانا، سوسانا سن‌خوآن.»[1]

شاید چندان برایتان معمول نباشد داستانی را شروع کنید که در نیمه‌ی داستان راوی بمیرد و همچنان ورای وقایع –و حتی واقعیت مرگ خویش- بایستد و روایت را ادامه دهد. در کومالا هیچ‌کس زنده نیست و این را زمانی خواهیم فهمید که بسیار دیر شده است.همه‌چیز از آن‌جا آغاز می‌شود که خوآن پرثیادو، راوی داستان، به‌خاطر قولی که به مادرش داده است، مجبور به رفتن به کومالا می‌شود. مادرش در آستانه‌ی مرگ به او گفته بود که پدر خوآن آن‌جا زندگی می‌کند و اسمش پدرو پارامو است. او به دنبال پدر خویش می‌رود تا حق خود را از او باز پس بگیرد؛ تا پدر تاوان از یاد بردنشان را بدهد. روایت راوی نه از خاطره‌ای در گذشته، بلکه در زمان حال اتفاق می‌افتد. او از دل کومالا با من سخن می‌گوید. در مسیر رسیدن به کومالا، او نجواها و زمزمه‌های اشباحی را که در اطرافش سرگردانند می‌شنود امّا این مطلب را زمانی برایمان شرح می‌دهد که خود او نیز به حلقه‌ی آن‌ها پیوسته است. خوآن پرثیادو برای رسیدن به حقیقت از هرآنچه که دارد می‌گذرد؛ حتی از جانش. او در نیمه‌راه زندگانی و مرگ به تماشای سرگذشت پدر خویش می‌نشیند: پدرو پارامو، ارباب روستای کومالا، را با تمام رفتارهای افراطی واغراق‌آمیز، دغلبازی‌های زیرکانه، رنج‌های درونی و نگاه تحقیرآمیزش به دیگران می‌بیند. از اندوه بی‌نهایت او از مرگ زودهنگام پسر نوجوانش آگاه می‌شود و روایت مرگ یگانه‌معشوقه پدرو پارامو را می‌شنود؛ تنها زنی که پدرو پارامو به راستی عاشقش بود. زنی دیوانه و رویابین، از آن دسته زنانی که بی‌گناه، حاملان مصیبتند و «تبارشان به هلن تروآ می‌رسد، سوداییانی که تمام تاریخ ادبیات را در می‌نوردند تا سرانجام به شخصیت‌های مجنون و روشن‌بین فالکنر برسند.»[2]

خوآن رولفو نویسنده کتاب پدرو پارامو

خوآن رولفو –چنان‌که خود می‌گوید- نام کومالا را با الهام از comal (صفحه‌ای سفالی که بر آن نان ساجی داغ می‌کنند) آورده است، چرا که این صفحه بی‌واسطه با آتش در تماس است. کومالا، نه آن جهان زیرین، بلکه منطقه‌ای در نیمه‌راه، دامی برای اشباح و  کرانه‌ای است که برخی ارواح پیوسته و بی‌آن که تسکینی بیابند، در آن عذاب می‌کشند. این‌جا زمینی است که هرگز در آن چیزی نخواهد رویید و زندگان بدان راه ندارند؛ پس به همین دلیل است که خوآن پرثیادو برای ورود به آن‌جا چاره‌ای جز مردن نمی‌بیند. در همان سرزمین است که درمی‌یابد رهایی از کومالا، از کرانه‌ی رنج‌های ابدی، از سرزمین نفرینیِ پدری‌اش، ممکن نیست.

کسی که برای احضار پدرو پارامو به خواندن این کتاب می‌نشیند، در ابتدا با دیو تندباد روبه‌رو می‌شود: کتاب پیش چشمانش به دست باد سپرده می‌شود و هر صفحه‌اش در گوشه‌ای می‌افتد. آن‌چه در ادامه می‌آید تلاش سرسختانه‌ی او برای کنار هم گذاشتن قطعات داستان هریک از شخصیت‌ها است. او باید سرگذشت ناتمام آن مردگان را تکمیل کند و تنها از این راه است که می‌تواند به داستانی نهایی راه بیابد. او، همچون خوآن پرثیادو، به بازسازی کومالا مشغول می‌شود و با جان‌بخشی دوباره به آن سرزمین، به گفت‌وگو با استخوان‌های پوسیده و غبار ارواح می‌نشیند.

پدرو پارامو، نوشته‌ی خوآن رولفو، روایت مرگ است؛ مرگی که در هر صفحه‌ی این کتاب خودنمایی می‌کند. رولفو داستان را با وفاداری‌اش به زبان بومیِ خویش و با بازآفرینی تاریخ کامل یک روستای مکزیکی در دوران انقلاب خلق می‌کند. با این‌حال این مانع جهان‌شمولیِ داستان نمی‌شود. پدرو پارامو هم رمانی بومی است و هم جهان‌شمول؛ هیچ‌کس جز یک مکزیکی نمی‌تواند چنین به مرگ بیاندیشد و در عین حال ما نیز می‌توانیم در وحشت، خشونت و ناامیدیِ آن سهیم شویم. «اونجا بهتر صدام رو می‌شنوی. بهت نزدیک‌تر خواهم بود. صدای خاطره‌هام بهت نزدیک‌تر خواهد بود تا صدای مرگم، البته اگه مرگ اصلا صدایی داشته باشه.»[3]

پدرو پارامو

نویسنده:
خوآن رولفو
ناشر:
ماهی
مترجم:
کاوه میرعباسی
قیمت:
ناموجود
متاسفانه این کتاب موجود نیست


[1] پدرو پارامو، خوآن رولفو، به‌ترجمه کاوه میرعباسی، نشر ماهی

[2] نگاهی به پدرو پارامو، خورخه بولپی، پدرو پارامو، به‌ترجمه کاوه میرعباسی، نشر ماهی

[3] پدرو پارامو، خوآن رولفو، به‌ترجمه کاوه میرعباسی، نشر ماهی

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

پرسش های متداول

رولفو داستان را با وفاداری‌اش به زبان بومیِ خویش و با بازآفرینی تاریخ کامل یک روستای مکزیکی در دوران انقلاب خلق می‌کند.

مطالب پیشنهادی

«من مادرِ پیرِ زمینم. من بودیساتوام.»

«من مادرِ پیرِ زمینم. من بودیساتوام.»

مروری بر کتاب ولگردهای دارما نوشته‌ی جک کروآک

هجرت از جهان زندگی به دیدار مرگ در کوه جادو

هجرت از جهان زندگی به دیدار مرگ در کوه جادو

مروری بر کتاب کوه جادو نوشته‌ی توماس مان

کمی وقت‌گذرانی با مرگ

کمی وقت‌گذرانی با مرگ

مروری بر کتاب مرگ در می‌زند نوشته‌ی وودی آلن

کتاب های پیشنهادی