«هنر عشق ورزیدن»[2] (1956) اثریست از اریک فروم [3] (1980-1900)، روانکاو و جامعهشناس آلمانی و نویسندهی آثارِ ارزشمندی چون «گریز از آزادی» (1941) و «انسان برای خویشتن» (1947). به باور فروم، «عشقورزی یک هنر است ... تمامیِ کوششهای آدمی درراه عشق محکومبه شکست است مگر اینکه با تمامِ توان بر این باشد که کلِ شخصیت خود را رشد دهد»[4]؛ بنابراین، نباید انتظار داشت که با سراسیمگی و شتاب، هنری آموخت.
قسمت هایی از کتاب هنر عشق ورزیدن
دو نفر بهخوبی باهم آشنا میشوند، صمیمیتشان خاصیت معجزهآسای خود را کمکم از دست میدهد تا اینکه خصومتشان، دلسردیهایشان و خستگی روحیِ دوطرفهشان، هرچه که از هیجان اولیه باقیمانده باشد را نابود میکند. باوجوداین، در ابتدا این چیزها را نمیدانند. درواقع آنها شدت شیفتگی و اینکه دیوانهی یکدیگر هستند را شاهدی دال بر شدت عشقشان میدانند درحالیکه ممکن است این شدت شیفتگی فقط [برآمده از] تنهایی و اندوهِ قبلیشان بوده باشد.[1]
نمیدانم که چگونه در این هنگامه و جامعهی انحطاطزدهای که گویی گَردِ مرگ و رخوت بر آن پاشیدهاند و پِیرنگی قدرتمند از ابتذال در همهچیز موج میزند حتی در مأمنگاهی چون هنر، از کتابی در بابِ عشقی راستین سخن گویم. بدگمانم که مبادا در نگاهِ نخست، این کتاب که نوشتهی اندیشمندی راستین و ژرفنگر است را نیز بهواسطهی عنوانِ فریبندهاش، همرده با مبتذلترین و سطحیترین آثاری بدانند که در این تاختگاهِ کمدانانِ فرومایه وگزافگویانِ پُرمدعا، فراوان یافت میشود. در همین نخستین گام باید اشاره کنم که این کتاب برای آنانی نیست که به دنبال رهنمودهایی ساده در بابِ عشقورزیاند چراکه بیشک ناامید خواهند شد. عشق ورزیدن تجربهایست شخصی که هرکسی باید خود آن را بیاموزد ... .
سِیری در«هنر عشق ورزیدن»:
در پارهای از کتاب در باب ویژگیهای فعالِ عشق، اشاره میشود که عشق در وهلهی نخست «دادن» است نه «گرفتن»؛ «دادن» نه به آن معنایِ کلیشهای و همهپندارِ روزگارِ ما، یعنی از دست دادن چیزی یا ازخودگذشتگی، بلکه «دادنِ» چیزی بارور و جوشان از وجودِ خود؛ «دادنی» که مرا پرمایهتر سازد؛ «دادنی» که نشان از غنایِ درونی من است؛ «دادنی» که انتظارِ «ستاندنی» در پِیاش نیاید. چه غریب است این تعریف از عشق برای ما مردمانی که اگر «ستاندنی» در پِی «دادنمان» نباشد، گمان میبریم که فریب خوردهایم!
در بخشی دیگر از کتاب در باب عناصر عشق، به «احترام» اشاره میشود؛ نه آن احترامی که بهزعم خود برای همگان قائلیم حال آنکه بهراستی، ترسها، نفرتها، ناآگاهیها و خشمهایمان را در زیر لوایش پنهان نمودهایم، بلکه آن احترامی که فرزندِ آزادیست و سرمنشأ آن، «شناخت» است. به گفتهی فروم «شناختی که بُعدی از عشق باشد در حاشیه نمیماند بلکه در عمق نفوذ میکند ... عشقْ نفوذِ فعال به درونِ یک نفرِ دیگر است. ... در عملِ نفوذ در فرد دیگر، خودم را مییابم، خودم را کشف میکنم، هردومان را کشف میکنم، انسان را کشف میکنم»[5]. درواقع هنگامیکه آدمها را بیشتر شناختیم و هنگامیکه به لایههای درونیِ وجودشان راه یافتیم؛ دیگر همهچیز را نه بنا بر آنچه نمایانده میشود، بلکه بنا بر آنچه در نهانیترین لایههای فرد ریشه دارد داوری خواهیم کرد. دیگر هر لبخندی را حاکی از دوستی، هر عصبانیتی را حاکی از خشم، هر سکوتی را حاکی از رضایت، هر ترکگفتنی را حاکی از بیوفایی، هر ماندنی را حاکی از پایبندیِ عاشقانه، هر «بلهای» را بله و هر «نپذیرفتنی» را «بیمیلی» نمیپنداریم؛ با شناخت، دیگر در سطح نخواهیم ماند بلکه به ژرفا خواهیم رفت و حقیقتِ هر چیز را درخواهیم یافت؛ دیگر خواهیم دانست که هر آنچه در ظاهر رخ مینماید، میتواند مظهر چیزی عمیقتر و حتی گاه چیزی متفاوتتر باشد.
عشق در زمانه حاضر
در پارهای از کتاب در باب «معشوقها»، به یکی از فراگیرترین عشقهای زمانهی حاضر اشاره میشود: عشق اِروتیک؛ عشقی که بنا بر باور فروم، چهبسا فریبکارترین گونهی عشق باشد چراکه تجربهی انفجاریِ عاشقشدن انگاشته میشود و به گمانمان دیوارِ بیگانگی بینِ دو فرد به ناگه فرومیریزد؛ «بعد از اینکه آن بیگانه به آشنایی صمیمی تبدیل شد، مانع دیگری برای فائق آمدن ... و نزدیکیِ ناگهانیِ دیگری برای رسیدن وجود ندارد. ... شناختمان از معشوق بهاندازهی شناختمان از خودمان کم میشود. اگر تجربه ما از دیگری عمق بیشتری داشت، اگر میتوانستیم بیانتها بودنِ شخصیت او را درک و لمس کنیم، دیگر برایمان اینقدر آشنا نمیشد و معجزهی چیرگی بر موانع میتوانست هرروز از نو رخ دهد؛ ولی ازنظر خیلیها، خودشان و دیگران زود کاویده میشوند و زود به پایان میرسند»[6] و این میشود که در پِی عشقی دیگر و آدمی دیگر و بیگانهای دیگر روانه میشویم و دوباره ... . صمیمیتِ راستین چیزی فراتر از درد و دل کردن و از امیدها، پریشانیها و علایقِ مشترک خود گفتن است؛ صمیمیتِ راستین چیزی فراتر از همبستریِ دو بیگانه است؛ صمیمیتِ راستین گشودن درهای وجودِ خود به دیگری و پا گذاشتن به نهانخانهی دلِ دیگریست. صمیمتِ راستین یعنی ...
پنداره غلط درباره عشق
بخشی دیگر از کتاب به این پندارهی غلط میپردازد که عشق لزوماً به معنای نبودِ هرگونه تعارض است. فروم بهروشنی بیان میکند که بیشترِ افرادْ اختلافات دربارهی موضوعاتی جزئی یا سطحی را تعارض میانگارند حال آنکه این اختلافات دردنمونِ تعارضهای راستینِ فروخفتهی آنهاست، بهانههاییست در زیرِ نقابِ تعارض. به باور فروم، تعارضهای واقعی بین دو تن، آنهایی که در ژرفنایِ واقعیتِ درونیِ افراد نمود مییابند، راهیست برای پالایش روانی که طرفین با شناخت و قدرتِ بیشتر از آن بیرون میآیند؛ «عشق تنها در صورتی ممکن است که دو نفر از کانون هستیِ خود با یکدیگر ارتباط برقرار کنند»[7]. برای شناخت و آگاهی از آنچه حقیقت است باید از ذهنیتِ صِرف پا فراتر نهاد و در جهانِ عینیت شیرجه زد؛ باید دیگری و دیگران را آنگونه که حقیقتاً هستند نگریست و نه آنگونه که در ذهن خود تصویرشان کردهایم. در شناخت دیگری باید از مرز ترس و نیاز گذر کرد.
«هنر عشق ورزیدن» سِیریست در جهانِ عاشقانگیهایِ راستین؛ عاشقانگیهایی که میپرورند نه آنانی که میپژمرند؛ عاشقانگیهایی که برای رسیدن به آنها نخست باید از مرزهای غربت و بیگانگیِ خویش گذشت. «هنر عشق ورزیدن» تجربهی واکاویِ عشق از نگاهی ژرف به رنگی بسی متفاوت از عاشقانگیهای پیشپاافتاده و محقریست که در اوج ناگهانگی میآیند، عطرافشانی میکنند، سرمست میسازند، به ملال میگرایند، به آزردگی میانجامند و در اوج بیقدری و بیگانگی صحنه را ترک میگویند.
«... هر چه دانش بیشتری در چیزی ... باشد، عشق عظیمتر میشود؛هر که تصور میکندهمهی میوهها همان زمانی میرسند که توتفرنگی میرسد، از انگور هیچ نمیداند.»
- پاراسِلسوس
هنر عشق ورزیدن | نشر مروارید
[1] اریک فروم (1956). ترجمه ابوذر کرمی (1393، برگرفته از کتاب صوتی، فصل اول، با روایت فوقالعادهی آرمان سلطانزاده)
[2] The Art of Loving
[3] Erich Fromm
[4] اریک فروم (1956). ترجمه ابوذر کرمی (1393، برگرفته از کتاب صوتی، پیشگفتار، با روایت فوقالعادهی آرمان سلطانزاده)
[5] همان: فصل دوم، بخش سوم
[6] همان: فصل دوم، بخش ششم
[7] همان: فصل سوم، بخش دوم.
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.