هرمان هسه در نیمهی دوم قرن نوزده میلادی در خانوادهای مذهبی و در یکی از شهرهای آلمان به دنیا آمد. پدر و مادرش هر دو، در حوزهی کتاب و نشر فعالیت داشتند و پدربزرگش هندشناس بزرگ، هرمان گوندرت، بود. فضا برای رشد یک نویسنده و هنرمند حوزهی معرفتشناسی مهیا بود. در واقع اگر هرمان هسه به جایگاه کنونیاش نمیرسید، جای تعجب بود. کتابخانهی بزرگ پدربزرگش در دسترسش بود تا دوران کودکیاش را در آن بگذراند. او پس از آشنایی با فرهنگ هندی و عقاید والدین، بنای اعتراض و ناسازگاری گذاشت.
خانوادهی او که از مسیحیان متعصب بودند، برتری هرگونه فکر و مذهبی را بر دین مسیحیت رد میکردند و هرمان هسه که توان تحمل اینگونه جزماندیشی و قطعیت در تفکر را نداشت؛ راهش را از خانواده جدا کرد. او تحصیل در مدرسهی ماول برون ـ که مدرسهی علوم دینی بود ـ را رها کرد و از آنجا گریخت. این تغییر باعث بروز بیماری حاد روحی و افسردگی شدیدی شد. او بعد از یک خودکشی ناموفق در یک آسایشگاه کودکان عقبماندهی ذهنی بستری شد. پس از این جنجالها و کشمکشهای روحی کمی آرام شد و شغلهای مختلفی را امتحان کرد. علاوه بر این مشغول هنر نقاشی نیز شد. هرچه میگذشت جست و جوهای درونی و خودشناسیهای او بیشتر میشد تا آنجا که سرانجام به گوشهگیری رسید و با ترک همسر و فرزندان خود به سوییس رفت و در شهر کوچکی، مدتی در تنهایی پناه گرفت و تا سالهای آخر عمرش نیز در این کشور ماند.
هسه از هنر داستاننویسی در راستای پرورش و ارائهی نظریات خود استفاده کرد. تقریبا تمام آثار او با رویکردی معنا محور نوشته شده است و قهرمانان قصههای او همواره در جستوجوی اصل وجود و گوهر معنا در کاوش و گردشاند.
میتوان از آثار او برای عمق بخشیدن به تفکر و پرورش روح جستوجوگر استفاده کرد. البته او تنها به مطرح کردن سوال معناشناختی از مخاطب بسنده نمیکند، بلکه راه را نیز نشانش میدهد و در نهایت قهرمانهای خود را به پاسخ و رستگاری میرساند و راه را نشان میدهد.
آثار برتر هرمان هسه
هرمان هسه جزو نویسندگانی است که آثار بسیاری نوشت و در زمینههای مختلف: داستان بلند، داستان کوتاه، سفرنامه، مقاله و شعر قلم زده است. در میان تمام آثارش، داستانهای بلند او از شهرت بیشتری برخوردارند و بعضی کتابهایش چکیدهی فعالیتهای هنری و فکری او هستند که در ادامه به بررسی آنها میپردازیم.
کتاب سیذارتا
میتوان گفت سیذارتا عصارهی اعتقادی هرمان هسه است و بیش از هر کتاب دیگری نظام فکری او را آشکار میکند. هسه خودش در جوانی در جستوجوی معنای زندگی و آرامش، دوران سخت و پر کشمکشی را طی کرد. او با استفاده از همین تجربه قهرمانی را خلق میکند که در اوج سعادت و خوشبختی مادی و معنوی راه سرکشی و عصیانی را پیش میگیرد تا به آرامش درونی برسد. سیذارتا، پسر جوان خانوادهی برهمنی است که قرار است به زودی جانشین پدرش، برهمن بزرگ شود.
سیذارتا در رفاه کامل مادی است و مناسک دین خود را با اعتقاد و وسواس انجام میدهد؛ با این حال احساس شادی و رضایت درونی ندارد. او میداند در اعماق وجودش، جای خالی چیزی آزارش میدهد که نمیداند چیست. او در نهایت همه چیز را رها میکند و سفر روحی خود را با پیوستن به گروه شمنها و ریاضتکشی آغاز میکند. سیذارتا برای دیدن بودا و همراهی او تن به هرکاری میدهد. بیخوابی، بیغذایی، تکدیگری و ریاضتهای بسیار او را آزار نمیدهد. روزها میگذرد تا اینکه پس از گفت و گویی با بودا به بیداری میرسد. او از شمنها نیز گریزان میشود، همهی ریاضتها را رها میکند و بیداری را در لمس کردن تجربهها و پدیدهها مییابد. او در درون خود چیزی پیدا میکند که هیچ دنیای بیرونی به او نبخشیده بود.
سیذارتا
داستان در این نقطه به پایان نمیرسد، چرا که بدون تجربه کردن عشق نمیتوان ادعا کرد که به بیداری رسیدهایم. سیذارتا عاشق زنی بد آوازه میشود. او در این عشق تا آن جا پیش میرود که همه چیزش را میبازد و برای جلب توجه معشوق خود، نزد تاجری مشغول میشود تا بتواند از پس مخارج خواستههای او بربیاید.
اینها تناقضات خط فکری داستان نیست، بلکه نشاندهندهی این است که تجربهی هر پدیدهای برای درک روشنایی و معنا در وجود ما لازم است.
خواندن این سفر روحی پرپیچ و خم، چشمها را به حقایق جاری در اطرافمان باز میکند.
کتاب گرگ بیابان
تنها اگر روزهای سیاه و سنگین افسردگی را تجربه کرده باشید، میتوانید به همان تاریکی و سنگینی بنویسید. حسهای عمیق این چنینی چیزی نیست که تنها هنر نویسندگی برای بیان آنها کافی باشد. هسه از تجربهی روزهای سیاه خود و هنر نویسندگیاش استفاده کرده است تا به واکاوی یک ذهن افسرده بپردازد. شاید برای اینکه این دردهای عمیق، بهتر درک شوند؛ اما او تنها درد را نشان نمیدهد بلکه روشنایی و رهایی از درد را نیز به تصویر میکشد. روزهایی که دیگر خبری از تصمیم به خودکشی نیست و زندگی برای چیزی جز رسیدن به مرگ سپری میشود.
« خوشحالی چه خوب است! بیدردی چه خوب است! روزهای قابل تحملی که درد و لذت، در آن فریاد برنمیآورند و هر پدیدهای تنها حق دارد زمزمه و به آرامی روی پنجه پا حرکت کند، چه خوب است! ولی شوربختی من به گونهای است که همین خوشحالی را برایم تحمل ناپذیر میکند و لحظاتی بعد چنان در نظر من منفور و تهوعآور میشود که مقاومت در برابر آن برایم امکان ندارد و در نتیجه چارهای جز پناه بردن به پدیدههای دیگر ندارم، اگر بتوانم به لذتجویی و اگر نتوانم، حتی به مسیری گام مینهم که به اندوه و درد میپیوندد. اگر مدتی بدون لذت و درد بمانم و هوای نیمگرم و قابل تحمل چنین روزهایی را تنفس کنم، در روح متلون و کودکانه من غوغایی از فلاکت و درد برپا میشود و با رغبت کامل، آتش درد جهنمی و جانگداز را که دمای آن برای من بسیار بهتر از گرمای معتدل این حصار است، در درون خویش شعلهور میسازم. در این حالت، هوس سرکش و سوزانی در نهاد من ایجاد میشود تا احساساتی تند، همراه غوغا و رسوایی برپا کند. وجود من سرشار از خشمی ژرف نسبت به این زندگی تیره، سطحی و قالبی میشود و مرا به گونهای برمیانگیزاند که آرزو میکنم قادر باشم جایی را کلیسایی بزرگ، درهم بکوبم، یا دست کم خود را از بین ببرم، یا تظاهر به حماقت کنم و کلاه گیس از سر این بتهای گستاخ بردارم.» ( هسه، پارسای، 1399: 30)
گرگ بیابان | نشر فردوس
گرگ بیابان، داستان زندگی مرد میانسالی است که به خود وعده داده است که میتواند در روز تولد پنجاه سالگیاش خودکشی کند. او روزها را به این امید میگذراند. افسرده و فراری از آدمها، بدون همسر و فرزند و حتی خانه و شغل ثابتی، همچون گرگی تنها در انزوا زندگی میکند. اما یک روز اتفاقی مسیر زندگیاش را تغییر میدهد. او در پرسهزنیهای شبانهی خود به تماشاخانهای برمیخورد که پیش از این ندیده بود و ورود به این تماشاخانه مسیر زندگی او را تغییر میدهد.
این کتاب از هسه، بیش از دیگر آثار او مورد سوء تفاهم قرار گرفت و نقدهای منفی بسیاری در رابطهاش نوشته شد. شاید به این خاطر که بیش از آنکه باید، درون انسانهای آشفته را آشکار میکند. گرگ بیابان داستان انسانهای عادی نیست و آنها که خبری از درد و رنج ندارند، قادر به درک چیستی آن نیستند. هاری هالر، مرد آگاهی است که بر درون خودش آگاهی یافته است و درد و رنجی که میبرد ناشی از همین آگاهی است. اگر از رنجی چنین در عذابید خواندن این کتاب برای شما آرامشبخش خواهد بود.
کتاب بازی مهرههای شیشهای
هسه بعد از اینکه به هند سفر کرد، گفت:« باید برای متعادل کردن تعقل دنیای غرب از فرهنگ شرق استفاده کرد.» او این ایده را در جایی از ذهن خود نگه داشت. زمانی که سرانجام جهان مهرههای شیشهای و ایالت کاستالیا را خلق کرد، به این ایده جامهی عمل پوشاند. جایی که او در آن فلسفه را با عرفان، علم را با افسون و زیبایی را با موسیقی تلفیق میکند. کاستالیا سرزمین موعودی است که فراتر از زمان نویسنده رخ میدهد. او مدینهی فاضلهی خود را آنطور که میخواهد؛ بنا میکند و آرزوی زیستنی همچون زندگی قهرمان قصهی بازی مهرههای شیشهای را در دل میپرورد. هرمان هسه با نوشتن این کتاب برندهی جایزهی نوبل ادبیات در سال 1946 شد.
کتاب دمیان
دمیان مانند دیگر آثار این نویسنده، درونمایهای فلسفی و معنا شناختی دارد. این کتاب جزو اولین داستانهایی است که هسه نوشت و اکنون جایگاه مهمی در تاریخ ادبیات جهان دارد. خود هسه در مقدمهای که در ابتدای این کتاب نوشته است، میگوید: « من جویندهای بودم که دیگر نمیتوانستم در میان ستارگان و کتابها به جستوجو بپردازم. من به ندای درونیام گوش فرادادم و این کتاب حاصل این گفتوگوی درونی است.»
دمیان (ادبیات جهان)
شخصیت اصلی داستان، امیل سینکلر، پسربچهی خوشبختی است که از امکانات مادی بهرهی کافی برده است. همه چیز برای او مهیاست و علاوه بر اینها، صمیمیت و مهر خانواده، همانند دو بال فرشته او را در آغوش گرفته است. او در خانوادهای اخلاقمدار و در عین حال گرم و صمیمی پرورش یافته است که تا به امروز از تمامی اصول اخلاقی خانواده پیروی کرده است؛ اما به یکباره از بهشت امن خانواده دور میماند. او با انجام خطایی دور از چشم خانواده گرفتار ماجرای دردناکی میشود که تا پیش از آن تجربهی مواجه با چنین اتفاقاتی را نداشته است. همین اتفاق سرآغاز احساس شکستها و عذابهای درونی اوست. سینکلر که خود را مستوجب قهر خانوادهاش میداند، هر محبتی را مثل عذابی دردناک میبیند که مثل قبل نثارش میشود.
هرمان هسه که با مفاهیم روانکاوی آشنایی داشته است، از مضامین یونگی بسیاری در این داستان بهره برده است. مثلا نویسنده، کهنالگوی باغ بهشت یونگ را با به تصویر کشیدن همین اتفاق ساده نشان میدهد که دور افتادن از محیط فکری خانواده، سرآغاز اضطرابها و تعارضات درونی انسان است.
تاثیر تفکر هندی بر آثار هرمان هسه
آثار هر نویسنده برگرفته از افکار و اعتقادات اوست و هر شخصی به فراخور اعتقادات و علایق خود، از برخی مکاتب فکری و افراد برجسته تاثیر میپذیرد. هرمان هسه نیز، از این قاعده جدا نیست. آشنایی و علاقهی اولیهی او با تفکر هندی و آیینهای شرقی در ادامهی تفکر خانوادگیاش بود. والدین و پدربزرگش سالها در هند زندگی میکردند. به زبانهای مختلف هندی تسلط داشتند و در گوشه گوشهی خانهی آنها، نمادهای هندی پیدا میشد. پدربزرگش دکتر هرمان گوندرت، در حوزهی زبان سانسکریت تحقیق میکرد و نام او هنوز هم در هند مشهور و محبوب است. این اولین برخورد او با فرهنگ هندی بود.
باید بدانیم هرچند که حوزهی تفکر هندی و بودائیسم حوزهی اصلی تخصص آنها بود؛ اما خانوادهی او از مسیحیان متعصبی بودند که همیشه به برتری دین مسیحیت به دیگر ادیان تاکید میکردند. از همین جا بود که اختلاف هرمان هسه با خانوادهاش شروع شد.
برخورد بعدی او با فرهنگ هندی زمانی بود که پس از سالها آشنایی اولیه به طور جدی در سال 1904 زمانی که 27 سال داشت، مطالعهی آثار شوپنهاور، فیلسوف معروف آلمانی، را شروع کرد که این مطالعه او را به سمت فرهنگ هند سوق داد.
این برخورد آگاهانه با جهان معنوی شرق، در نهایت او را رهسپار دیار هند کرد تا از نزدیک با این فرهنگ آشنا شود. این سفر برای او سرچشمهی تحولات روحی بسیاری شد. او که بعد از جنگ جهانی اول به هندوستان رفته بود، دنیای شرق را دنیایی در تقابل با جهان آشفتهای دید که تجربه کرده بود. مهمترین تجربه برای او، رسیدن به باور برادری و برابری انسانها بود که به واسطهی مشاهدهی عینی این نوع زندگی در او به وجود آمده بود. او به این اعتقاد رسید که باید نگرش شرقی را برای تعدیل رویکرد عقلانی اروپایی به کار برد.
البته باید به این نیز اشاره کرد که او طرفدار این نبود که اروپاییان به آیینهای هندی بپیوندند. او به تمام تعالیم دینی بشری چه مسیحیت و چه بودا به دیدهی تردید مینگریست و اندیشهی بازگشت به کلیسا را نشان از فقدان تفکر شخصی و فردیت میدانست.
این اعتقاد که هرکس برای رسیدن به معنویت باید راه خاص خود را پیدا کند، از نکتههای محوری آثار اوست که در بیشتر کتابهایش مانند سیذارتا به چشم میخورد. او معتقد است که نباید راه بودا را رفت، بلکه هر شخص باید تلاش کند تا بودا شود؛ تنها در این صورت است که میشود راه رستگاری را پیمود.
[1] (هسه، پارسای، 1399: 30)
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.