چرا باید سفرنامه خواند؟
ایمانوئل کانت در کتاب «انسانشناسی»، «سفر کردن یا اقلاً خواندن سفرنامهها» را برای «بسط گونههای انسانشناسی» یا به عبارت دیگر، برای آشنایی با رسمورسوم دیگر زندگی، امری ضروری میداند. به نظر کانت، آدمی از طریق سفر و تمام تجربههایی که از خلال آن به دست میآورد، «میتواند از خود عاملیتی آزاد بسازد، عاملیتی که بیش از پیش مسئول اعمال خود خواهد بود. این عامل آزاد، با تجربۀ جهان، بیش از پیش خود را به مثابه شهروندجهان خواهد دانست، جزئی از یک کل واحد و منسجم. خود کانت اما تمام زندگیاش را در شهر بندری کونیگسبرگ یا کالینگراد امروزی گذراند. او، علیرغم تأکیدی که بر امر سفرکردن داشت، خود عازم سفری نشد و بهجای آن، به پای خواندن تجربۀ سفر دیگران نشست.
با قیاسی بسیار ساده میتوان گفت که تفاوت بسیاری میان خواندن سفرنامه در دوران کانت (قرن هفدهم میلادی) و خواندن سفرنامه در دنیای امروز وجود دارد. خواندن سفرنامه در دنیای امروز و حتی امر سفرکردن، لزوماً به معنای آشنایی با فرهنگ نقطۀ دیگری از دنیا نیست، چراکه تنها با جستوجوی چند هشتگ، میتوانیم ببینیم که دانشجویی در برزیل یا پاکستان امروز به همراه قهوۀ خود چه کتابی را خوانده است، یا اقلاً ادعای خواندنش را کرده است. خواندن سفرنامه را شاید بشود همارز با خواندن تاریخ دانست، گرچه ظاهر امر «خواندن تاریخ» برای شخصی که به کتابهای «پرفروش» عادت کرده است، امری حوصلهسر بر به نظر برسد، با این حال، خوانندهای که به کتابهای تاریخی به چنین چشمی نگاه نمیکند، نیک میداند که هر سفرنامهای، منبع دست اول از اطلاعات و دانش انسانشناسی است که مقام والای آن، در درجۀ اول به خاطر نگاه بیرونی است که سفرنامهنویس دارد، نگاهی که حاصل آن شرح جزئیاتی است که شاید نگاههای درونی از بازگویی آن ناتوان باشند.
بعد از این مقدمهای که برای این نوشته مفصل به نظر میآيد، اما برای پاسخگویی به سوالی که طرح شد، بسیار ناکافی است، نگاهی گذرا داشته باشیم به کتاب سفرنامۀ مادام کارلا سرنا. اما مادام کارلا سرنا که بود و سفری که به ایران داشت چه اهمیتی داشت؟ کارلا سرنا، جهانگردی ایتالیایی بود که به همراه هیئت خود در زمان حکومت ناصرالدین شاه به ایران سفر کرد. کارلا سرنا برخلاف زنانی که در اثنای همین دوره به ایران سفر کردند، نه همسر شخصی منتسب به دول خارجی بود و نه ماموریتی در ایران داشت. او به خواست خود و با پای خود به ایران سفر کرد. وی نخستین بار با ناصرالدین شاه در ایتالیا ملاقات کرده بود و پس از آن شور سفر به ایران را در خود دیده بود.
اهمیت بعدی این سفرنامه، در «جنسیت» سفرنامهنویس است، کارلا سرنا، زنی اروپایی، نگاه کنجکاو خود را به صورت ویژه بر زنان ایران متمرکز کرده بود. گرچه به قول خود سعی میکرد که «در نوشتن سفرنامه کمتر از خود سخن بگوید و بیشتر به دیگران و شرح ماجراهائی که به چشم دیده است، بپردازد». با این حال، نگاه بیرونی او چیزهایی را میدید که عادی مینمودند یا به قدری در عرف جا خوش کرده بودند که کسی آنها را لایق نوشتن نمیدانست. همانطور که میگوید: «پیش از سفرهایم، اطلاعات و آگاهی من منحصراً دربارۀ زنانی از جهان بود که خیلی کم از دائرۀ زندگی معمولی قدم فراتر میگذارند. ولی بعد از سفرها زندگی تازهای را آغاز کردم و تمام علاقۀ من در مشاهدۀ مسائل از نزدیک خلاصه میشود». در ارتباط با این مسئله، مثلاً او از زنانی مینوشت که پنهانی برای ورود به چایخانه، با پوشیدن لباس مردانه خود را به هیبت مردان در میآورند. مینوشت و میدید که «زنان کم مینویسند، کم کتاب میخوانند»، در عوض «کتاب و قلمدانشان را با آینه و سرمهدان جابهجا کردهاند». سرنا در جایی دیگر از سفرنامۀ خود نیز باز چنین به زنان ایران اشاره میکند و بسیار ظریف آنها را نقد میکند:
«اگر زنان ایران، مصداق واقعی القاب و اوصافی باشند که به آنان داده میشود، در این صورت باید گفت سراسر ایرانزمین سرشار از مجموعهای زیبارویان روزگار است. چون شما در ایران مرتبا اسمها و صفتهایی به شرح زیر میشنوید و تصوری پیش خود میکنید: درخشنده خورشید، مروارید غلطان، ستارۀ سحری، مرمری سینه، خورشید چهر، جیران بانو، قرۀالعین، سمین بدن، غنچه دهن، ماهرخسار، نیکو منظر، دل افروز».
گرچه کارلا سرنا، خود زن است و از زنان هم بسیار مینویسد، اما همراه با این مسائل، اطلاعات بسیار زیادی از دیدهها و شنیدههای خود میدهد، در واقع کتاب او مقدم بر اینکه دربارۀ زنان باشد، شرح «آدمها و آیینها در ایران» یا به عبارت دیگر، «انسانها و چیزها در ایران» است. با اینکه شرح وضعیت زنان ایران در آن زمان به قلم زنی دیگر خود بالقوه اثری را میتواند برجسته کند، مانند سایر دیگر نوشتهها، مقدم بر جنسیت نویسنده، دیدگاه انسانی او را باید مقدم شمرد، دید که انسان قرن نوزدهمی، که پس از گذر از جادههای صعبالعبور، تحکل بیماری و بیخوابی، پس از تمام مرارتها و رسیدن به ایران، در این جغرافیای مغموم چه دیده است، و برتر از آن، چگونه دیده است، چه چیزهایی را بیشتر دیده است، چه چیزهایی را نخواسته ببیند و سر آخر آنکه، تمام اینها را پگونه گفته است. خواندن سفرنامه بدون داشتن این پرسشها رد سر امری ابتر خواهد ماند.
کارلا سرنا نام ادبی است که کارولین هارتوگ مورگن اشتاین برای خود برگزید. او متولد 1820 در آمبر بلژیک بود و 1884 در آتن درگذشت. این زن نویسنده و جهانگرد زندگی خود را وقف سفر و مطالعات جغرافیایی میکرد که اساس نوشتههای او را تشکیل میدهد. او را با آیدا لورا فیفر(1797- 1858) مقایسه میکنند که یک زن جهانگرد و نویسنده اطریشی بوده است.
او با لئون سرنا ازدواج کرد و به همین دلیل تابعیت ایتالیایی پیدا کرد. به همین دلیل است که در برخی منابع او را یک جهانگرد ایتالیایی مینامند. کارلا در سن 53 سالگی (1873) جهانگردی را آغاز کرد. اولین مقصد او وین اطریش بود. بعدها، نوشتهاش درباره اطریش توسط امپراطور فرانسیسکو خوزه در کتابخانه ویژه دربار نگهداری میشد. در 1874 به استکهلم رفت که پادشاه وقت، اسکار دوم، به او مصونیت داده بود. او اثری با نام "نامههای اسکاندیناویایی"را ازین سفر نوشت که برای آن مدال طلای کاخ پادشاهی سوئیس را دریافت کرد.
او بعدها به مصر، سوریه، ترکیه، سرزمین مقدس، لبنان و یونان رفت. در یونان به او عضویت افتخاری انجمن آموزش زنان اعطا شد. بعدها به قفقاز رفت و درباره دریای خزر و دریای سیاه به مطالعه پرداخت. او درین بین با جنگ روسیه و ترکیه مواجه شد و دلاوریهایی از خود نشان داد که مورد تمجید آلخاندروی دوم و دوک ارشد روسیه قرار گرفت.
او در طول جنگ مریض شد و مدتی به کشورش بازگشت. سپس به ایران آمد و زمستان را در تهران گذراند تا بعد از برف سنگین حوزه شمال دوباره به خزر و ولگا بازگردد. در همین سفر کوتاه بود که انگیزه نگارش سفرنامه به ایران را پیدا کرد و این اثر ارزشمند را نوشت.
بعد از ایران، او سفر دیگری به روسیه داشت و در نهایت رهسپار وین و پاریس شد و به عضویت انجمن جغرافیا در آمد. این اولین بار در تاریخ بود که این انجمن افتخار عضویت را به یک زن اعطا میکرد. بعد او به لیسبون پرتغال رفت که به دلیل دعوت شدن به کنگره انسانشناسی بود تا درباره سفرهایش سخنرانی کند.
از او پنج اثر فاخر باقی مانده که به زبان های مختلفی ترجمه شده است.
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.