ویلیام شکسپیر، نمایشنامهنویس و شاعر سرشناس انگلیسی، نمایشنامهی مکبث را بین سالهای ۱۵۹۹ تا ۱۶۰۶ بهتحریر درآورده است. این نمایشنامه ترکیبی از شعر و نثر است و بیشتر بخشهای موزون و شعرگونِ آن را دیالوگهای جادوگران تشکیل میدهند.
از این نمایشنامه چند ترجمه به فارسی موجود است ازجمله ترجمهی عبدالرحیم احمدی، فرنگیس شادمان، صالح حسینی، ابوالحسن تهامی، مهسا محجوب لاله، علیرضا مهدیپور و داریوش آشوری که این یادداشت نیز براساس ترجمهی اوست. او برای ترجمه، کتاب را با نسخهی انگلیسی و فرانسوی آن مقایسه کرده و در نهایت ترجیح داده است که در کنار ترجمهی فارسی، اصل نمایشنامه به زبان انگلیسی هم آورده شود تا علاقهمندان خواندن آثار به زبان اصلی بتوانند از هر دو زبان فارسی و انگلیسی بهره ببرند. مترجم در آخر کتاب نوشتهای از دکتر بهرام مقدادی ضمن پیگفتاری آورده که به درک بهتر موضوع و مفهوم نمایشنامه کمک میکند.
خلاصهی نمایشنامهی مکبث
ماجرا با پیروزی اسکاتلند در جنگی مقابل نروژ به سبب دلاوری مکبث و بنکو شروع میشود. آن دو در راه بازگشت سه زن جادوگر را میبینند که به مکبث مژدهی سپهسالاری و پادشاهی کوردو و به بنکو مژدهای عجیب میدهند که پادشاهان از نسل او خواهند بود اما خود به تخت نخواهد نشست!
بلافاصله بعد از مژدهی جادوگران، فرستادهای از جانب شاه، مکبث را سپهسالار خطاب میکند و ظاهراً گفتهی زنان جادوگر کمکم به واقعیت میپیوندد. مکبث هم مانند ما به همین فکر فرو میرود که اگر مژدهی اول اتفاق افتاده است، پس من روزی پادشاه هم خواهم شد. او این موضوع را با همسرش، لیدی مکبث، در میان میگذارد. آن دو در آخر تصمیم به قتل پادشاه میگیرند و با طرح نقشهای پادشاه را که مهمان خانهشان بود به وسیلهی خنجر نگهبان میکشند.
بعد از مرگ پادشاه اتفاقات عجیبی در شهر رخ میدهد که همه آنها را شوم میدانند، بیخبر از آنکه این امر شوم همان مرگ دانکن، پادشاه کشورشان است. با افشا شدن خبر قتل شاه، پسران دانکن، مکداف و ملکم، از ترس جان پا به فرار میگذارند. با این کار همه بیشتر به آنها مظنون میشوند و مکبث با استفاده از این موقعیت بر تخت مینشیند. اینجاست که دومین مژدهی جادوگران به مکبث هم محقق میشود و ناگاه مکبث یاد مژدهای میافتد که به بنکو داده شده است و سه قاتل را برای کشتن زن و فرزند بنکو اجیر میکند. در مبارزهای ناجوانمردانه بنکو کشته میشود، اما پسرش بهسرعت از مهلکه میگریزد. مکبث و همسرش در طول این مدت بار سنگینی از عذابوجدان را بر دوش میکشند، اما هرکدام به شیوهی خود این عذاب را تحمل میکند. سرانجام این عذابوجدان برایشان جنونی شگرف به ارمغان میآورد. مکبث ادعا میکند که شبح بنکو را میبیند و همسرش هم با دیدن دستان خونآلودش خود را میکشد. پسران دانکن وارد جنگ با سپاه مکبث میشوند و مکبث با وجود مقاومت بسیارش بهدست مکداف کشته میشود و در آخر سلطنت به صاحب اصلیاش، ملکم باز میگردد.
بررسی ساختاری نمایشنامه
مکبث نمایشنامهای تراژیک و در پنج پرده است که عنوان آن مانند دیگر آثار شکسپیر: اتللو، هملت و … از شخصیت اصلیاش گرفته شده است. صحنهها در زمان و مکانهای مختلفی رخ میدهند و در همان ابتدا خواننده با گرهافکنی روبهرو میشود. یک عنصر غیرطبیعی -جادوگران- با خبر دادن از آینده تا حدی خواننده را در جریان وقایع بعدی میگذارند، اما در حد کلیات. از شیوهی به وقوع پیوستن ماجرا چیزی گفته نمیشود. اینکه در ابتدای داستان به آینده اشاره میشود ممکن است هم منفی باشد و هم مثبت. منفی از آن جهت که انگار پایان نمایش از آغاز آن معلوم میشود و مثبت از آن جهت که خواننده کنجکاو میشود که این امور چگونه اتفاق خواهند افتاد و چه حوادثی دستبهدست هم میدهند تا مکبث پادشاه شود اما پادشاهان بعدی از نسل بنکو برگزیده شوند!
مکبث و لیدی مکبث؛ دو کاراکتر اصلی
پیشنهاد کشتن شاه را لیدی مکبث به مکبث میدهد، او را به این کار تشویق میکند و در دوراهی سخت و دشواری قرارش میدهد. مکبث هم برای نشان دادن مردانگی و نترس بودنش نقشهی همسرش را میپذیرد و شاه را میکشد. در اینجا بحث جنسیت تا حدی مطرح است. زن مکبث مانند زنان آن روزگار سربهزیر نیست. شجاعت از خصوصیاتی است که آن را برای زنان نمیدانستند، اما لیدی مکبث با پیشنهادش انگار همسرش و مردانگی او را به چالش میکشد. لیدی مکبث او را تحقیر میکند و معتقد است اگر او این کار را نکند موجودی پست و بزدل است. پس لیدی مکبث را میتوان کاراکتری هنجارشکن و مهمتر از آن، جهتدهنده دانست. به نظر میرسد مکبث و لیدی مکبث نقش و تأثیری یکسان در نمایشنامه دارند، بااینحال نام اثر مکبث است، درحالیکه میتوانست لیدی مکبث باشد.
موضوع جالب دیگر که باز هم به نوعی به همان جنسیت و مردسالاری برمیگردد، بینامیِ همسر مکبث است. در نمایش اسم این کاراکتر تحت شعاع شوهرش قرار گرفته است و نامی از آنِ خود ندارد، بلکه با نامِ لیدیِ مکبث (همسرِ مکبث) شناخته میشود.
جنونی باشکوه
مکبث زودتر از زنش دچار جنون میشود. جنون او آنقدر عمیق است که بعد از قتل دانکن به کشتارهای فجیعی دست میزند و یک انگیزه پشت تمامی آن قتلهاست؛ حفظ موقعیت و قدرت. این جنون به مرور شعلهورتر میشود و زبانههایش گریبان مکبث و اطرافیانش را میگیرد. ارسطو فاجعه را از اجزای تراژدی میداند و آن کرداری است که موجب هلاک یا رنج میشود، مثل قتل روی صحنهی نمایش. خواننده در این اثر هم کاملاً "فاجعه" را حس میکند؛ قتلهای متعددی در نمایش اتفاق میافتد و بعد از قتل اول انگار این عمل بیشتر و آسانتر میشود.
ظاهراً مکبث بعد از رسیدن به دیوانگی تازه با واقعیت مواجه میشود که پادشاهی او همیشگی و حتی حقش هم نیست و همین مواجهه با واقعیت او را به سر حد دیوانگی میرساند. بخش زیر از کتاب بر همین نکته تأکید دارد.
« مکبث: مزهی ترس را گویی فراموش کردهام. روزگاری بود که از شنیدن فریادی در دل شب سراپایم یخ میزد و از حکایتی هولناک موهایم چنان راست میشدند که گویی جان دارند. من از جام وحشت چندان سیر نوشیدهام که هول، این همخانهی اندیشههای خونریزم دیگر مرا نمیتواند لرزاند.»[1]
لیدی مکبث هم بعد از کشتن دانکن اوضاع روانیاش کاملاً به هم میریزد و این آشفتگی تبدیل به خوابگردی میشود. حرفهایی که او در خواب ناغافل میزند همین موضوع را نشان میدهد. او سعی دارد دستانش را از لکهی خون دانکن پاک کند و این هم توهمی بیش نیست. پزشک هم با شنیدن این سخنان به ندیم پیشنهاد میکند که لیدی بیشتر به کشیش نیاز دارد و معتقد است که این بیماری باید به دست خود بیمار درمان شود.
با کمی تأمل میتوان پی برد که ارتباط مضمونیِ پنهانی بین جنایت و مکافاتِ داستایوفسکی و مکبث وجود دارد. راسکولنیکف هم بعد از ارتکاب به جنایت دچار جنون میشود و همین اتفاق برای مکبث و لیدی مکبث هم رخ میدهد. انگار که پیوندی ناگسستنی بین جنون و جنایت وجود دارد و جنون همان مکافاتِ گناهان است. اگر این موضوع برایتان جالب است، کتاب جنایت و مکافات هم میتواند برایتان جذاب باشد.
انسان و لایههای پنهانش
از موضوعات مطرح شده در نمایشنامه که در بطن وجود هر انسانی وجود دارد میتوان به خیانت، جاهطلبی، عذابوجدان و ترس اشاره کرد. شکسپیر در این اثر هم سعی در شناخت لایههای پنهانِ وجودِ انسان دارد. شاید هم به همین دلیل عدهای انسان را معضلی برای شکسپیر میدانند. مکبث در آغاز قهرمان داستان است، اما رفتهرفته به شخصیت ضد قهرمان ماجرا تبدیل میشود و انقدر در این سیاهی و گناه فرومیرود که به جنون میرسد. پس مکبث شخصیتی پویا و متغیر دارد که خواننده تغییر احوال او را از آغاز تا پایان مشاهده و حتی حس میکند. ظاهراً از خصوصیات قلم شکسپیر این است که نوشتهاش حس خاصی را انتقال میدهد؛ یعنی مخاطب میتواند به خوبی حال بد مکبث را درک کند و حتی برایش دل بسوزاند، با اینکه دلسوزی برای یک قاتل منطقی به نظر نمیرسد. توانایی شکسپیر در همین است که با داستانهایی به ظاهر ساده، لایههای عمیق و بخشهای تاریک وجود انسان را نمایش میدهد.
از موضوعات برجستهی دیگر مسئلهی قدرت است؛ قدرت که مکبث و بیشتر از او همسرش به دنبال آن هستند. معضل قدرتطلبی از دیرباز در همهی جوامع وجود داشته و در ادبیات هم تأثیر گذاشته است. داستانها و افسانههای زیادی دربارهی جنگ و خونریزی سر سلطنت و قدرت در ملل مختلف وجود دارد. از اساطیر ایرانی گرفته تا اساطیر یونان باستان. مکبث را هم میتوان قهرمان دانست، چرا که قهرمان داستان هدف اولش قدرتنمایی است. اینکه هرکول، رستم، پرسیوس و بسیاری از قهرمانان دیگر دست به قتل میزنند، علت اولش میتواند ارضای حس قدرتطلبی باشد؛ حسی که مکبث هم برای رفع آن به عاقبت کارش نیندیشید و مرتکب جنایت شد. اما شکسپیر این موضوع کلیشهای و همیشگی را با به معرض دیدن گذاشتن بُعد روانشناختی کاراکتر، ظریف و دقیق انجام میدهد. از اواسط نمایشنامه به بَعد ممکن است خواننده حس کند انگار خود مکبث هم واقعاً نمیدانسته قدرتطلبی آنقدر برایش گران تمام میشود!
زنان جادو
«جادوی یکم: کدامینگاه دیگر بار خواهد بودمان دیدار
به تندرکوب و رخشانداز و بارانبار؟
جادوی دوم: بدانهنگام کاین آشوب بنشیند
شکست آید یکی را دیگری روی ظفر بیند
جادوی سوم: و پیش از آنکه خورشید از افق دامن فروچیند.
جادوی یکم: به کدامین بود-باشِستان؟
جادوی دوم: به خارستان.
جادوی سوم: برای دیدن مکبث.»[2]
جادوگران از ابتدا از همهچیز خبر دارند و از کاراکترهای اصلی به شمار میآیند. تنها در صحنههای ابتدایی حضور دارند، اما شروع ماجرا با آنهاست. آنها هستند که تخم جاهطلبی را در ذهن مکبث میکارند.
تنها مژدهی جادوگران به بنکو در نمایش به واقیت نپیوست، چراکه کسی از نسل او بر تخت ننشست و پسر دانکن سلطنت را تصاحب کرد. اما اگر بعد از ملکم از فرزندان پسر فراری بنکو کسی بر تخت بنشیند این بشارت هم به وقوع میپیوندد و در این صورت نمایشنامه پایانی باز دارد.
حلول هملت در مکبث؟
هملت و مکبث هر دو شاهکارهای شکسپیر هستند و از جهات مختلفی هم قابلیت مقایسه دارند. شکسپیر در این اثر بار دیگر از جنون استفاده کرده است و عاقبت دیوانگی مکبث و همسرش یادآور ماجرای هملت و اوفیلیا است. در نمایشنامهی هملت هم او و اوفیلیا در آخر به خاطر پریشانی خاطر میمیرند؛ گویا پایان جنون چیزی جز تباهی و مرگ نیست. البته گروهی مکبث را هنریتر از هملت میدانند چراکه معتقدند در مکبث رابطهای عینی بین جنایت و جنون وجود دارد، مثلاً لیدی مکبث به خاطر وضع پریشانی که دارد دچار خوابگردی میشود یا واکنش مکبث نسبت به مرگ همسرش اینگونه است: «روزی میبایست مرد. زمانی میبایست این خبر را میآوردند.»[3] این برخورد با موضوع مرگ ناشی از حال روحی مکبث است، او همه چیزش را از دست داده و مرگ لیدی مکبث هم برایش ارزشی ندارد. در هملت اینطور نیست، زیرا عزاداری طولانی هملت برای از دست دادن پدرش و تلاش او برای انتقام گرفتن، لایههای عمیق حال مکبث را ندارد.
ماجرای ظهور جادوگران هم از نظری شبیه به ظهور روح پدر هملت بود. هم جادوگران و هم پدر هملت داستانی را تعریف میکنند که مخاطبشان از آن آگاه نیست. با این تفاوت که جادوگران، مکبث را از وقایع آینده آگاه کردند اما پدر هملت، او را از خیانتی آگاه کرد که در گذشته در حقش شده بود.
اقتباسهای سینمایی
از این اثر فیلمهای بسیار و مستندهایی ساخته شده است که از آن جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد.
- مکبث، ۱۹۰۸ (فیلم صامت)
- مکبث، ۱۹۱۶ (فیلم صامت)
- مکبث، ۱۹۴۸
- مکبث، ۱۹۷۱
- مکبث، ۱۹۸۱
- مکبث، ۱۹۹۷
- مکبث، ۲۰۰۶
- مکبث، ۲۰۱۳
- مکبث، ۲۰۱۵
- مکبث، ۲۰۱۸
[1]- (شکسپیر، ۱۳۹۱: ۱۱۲)
[2]- (همان، ۱۷)
[3]- (همان، 112)
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.