کتاب بلندیهای بادگیر اثر امیلی برونته از شاهکارهای ادبیات کلاسیک است. این کتاب تاکنون بارها به زبانهای مختلف ترجمه شده و مورد اقتباس هنرمندان مختلف در سراسر جهان قرار گرفته است. شاید گمان کنید که در هیاهوی عصر مدرن، ژانر کلاسیک طرفداران خود را از دست داده است؛ اما باید دانست که ادبیات کلاسیک سنگ بنای ادبیات است و چشمپوشی از آن بهسادگی ممکن نیست. داستانهای کلاسیک کماکان ارزشمند و لذتبخش هستند؛ اما برای لذت بردن از آن باید با دیدگاه مناسب به سراغشان بروید.
دربارهی زندگی امیلی برونته
امیلی برونته در قرن نوزدهم میلادی در خانوادهای پرجمعیت و شلوغ به دنیا آمد. پدرش، پاتریک برونته، کشیش منطقهی هاورث و مادرشان ماریا برانول بود. تقریباً همهی اعضای خانوادهی برونته هنرمندانی چیرهدست بودند. تنها پسر خانواده، برانول برونته، نقاش بود و امیلی، شارلوت و آن، هر سه نویسندگی میکردند. زندگی اما با فرزندان این خانواده سر ناسازگاری داشت. در دههی بیست و سی، زمانی که همگی نوجوان یا جوان بودند، با مشکلات بسیاری چون بیماریهای همهگیر و مرگومیر خواهران و سپس مادرشان دست و پنجه نرم میکردند. امیلی دو ساله بود که مادر را از دست داد. بعد از مرگ مادر، پدرشان آنها را به مدرسهی شبانهروزی روحانیهای فقیر فرستاد. زندگی در این مدرسه برای آنها بسیار الهامبخش بود و خواهر امیلی، جین ایر، خاطرات این مدرسه را در آثار خود بازتاب داد. خانهی کشیشی همچنین آنها را در معرض مطالعهی شعر و تاریخ و سیاست قرار داد و این مواجهه خلاقیت آنها را تقویت کرد. بازی مورد علاقهی آنها در کودکی نوشتن نمایشنامه برای عروسکهای خود و بازی کردن با آنها بود. از همینجا بود که بذر هنر در خانوادهی برونته کاشته شد و سالها بعد به ثمر نشست.
«تمام خواهران برونته شخصیتی پیچیده داشتند؛ اما احتمالاً امیلی از تمام آنها مرموزتر بود. امیلی جین برونته در سال 1818به دنیا آمد و بیشتر عمر کوتاهش را در خلنگزارهای یورکشایر گذراند. او این خلنگزارها را در بلندیهای بادگیر جاودانه کرده است. امیلی، فرزند پنجم از شش فرزند پدر روحانی پاتریک (کشیش کلیسای هاورث) و ماریا برونته بود.»[1]
شاید زندگی شخصی خواهران برونته و مشکلاتشان از تمامی آثارشان جذابتر باشد. تجربهی زندگی در مدرسهی شبانهروزی، از دست دادن عزیزان و زندگی در طبیعت بکر ذخایر عاطفی و ذهنی مناسبی برای امیلی ایجاد کرد. خواهران برونته با پناه بردن به دنیای تخیل و داستان از رنجهای زندگیشان کاستند تا بتوانند برابر مشکلات و مصائب تاب بیاوردند. امیلی برونته، نویسندهی بلندیهای بادگیر، در سیسالگی و قبل از آنکه شاهد موفقیت تنها کتابش باشد، در سال 1848 درگذشت و یک سال بعد خواهر کوچکتر او، آن برونته، در اثر همان بیماری (سل) دنیا را ترک کرد.
ادبیات کلاسیک را رها نکنید
ادبیات مانند تمامی جنبههای زندگی بشری، از ابتدا تاکنون، پیشرفتهای چشمگیری داشته است. برخلاف افکار عمومی که شاهکارهای ادبی را متعلق به قرون گذشته میداند، شاهکارهای مهمتر و عظیمتر در حال حاضر است که در حال وقوعاند. گذشته تنها سنگ بنای اکنون است. ادبیات کلاسیک پایه و اصول ادبیات است و بدون سبک کلاسیک، رمانتیسیسم و در پی آن مکاتب ادبی دیگر، به وجود نمیآمدند. مسئلهی مهم این است که نمیتوان با ذهنی که به سراغ ادبیات امروز میرویم، مشغول خواندن ادبیات کلاسیک شویم و انتظار لذت ادبی داشته باشیم. ادبیات کلاسیک، نشاندهندهی سیر پیشرفت تفکر بشری است و البته بهترین شروع برای مطالعه؛ خصوصاً اگر در سنین جوانی یا نوجوانی باشید. در این صورت نهتنها از آنها لذت میبرید، بلکه فهم ادبیات برایتان شیرینتر و راحتتر میشود.
ادبیات کلاسیک، سنگ بنای عادت به کتابخوانی است. اگر از ابتدای شروع به مطالعه، سراغ کتابهای سورئال یا سختخوان بروید، ذهنتان را با کار فکری سخت و دشواری روبهرو میکنید و در نهایت مطالعه برایتان عذابآور خواهد بود؛ ولی اگر همراستا با سیر تفکر بشری، از ادبیات کلاسیک شروع کنید و بعد قدمبهقدم به آثار امروزی برسید، میتوانید مطمئن باشید که کتابخوانی از عادات بزرگسالی شما خواهد بود. ادبیات جریان سیالی است که میتوان از هر گوشهی آن لذت برد. فرقی نمیکند که داستان کلاسیک باشد یا داستانی از جریان ادبیات امروز.
ارمغان دیگری که کتابهایی مثل بلندیهای بادگیر برای مخاطب دارد، آرامش است؛ آرامشی که نتیجهی آگاهی است. وقتی اتفاقی غیرمنتظرهای در پیش نباشد، مخاطب دلهره و اضطرابی نخواهد داشت. سیر روایی کتابهای کلاسیک و قرن نوزدهمی نیز چنین است؛ سیری روان، مشخص و دقیق. راوی هربخش برای خواننده مشخص است، شخصیتها بهطور دقیق توصیف میشوند، افکار و احساساتشان نسبت به آدمها و اتفاقات معلوم است و در یک کلام تکلیف خواننده با همه چیز مشخص است. در کتاب بلندیهای بادگیر نیز، خبری از شکستهای زمانی نیست. درست است که از زمان حال به گذشته میروند؛ اما این بازگشت به گذشته گمراهکننده نیست.
بلندیهای بادگیر همچنین از نظر توصیف احساسات و مناظر طبیعی، درونمایه و افکار شخصیتها ویژگیهای سبک رمانتیسیسم را دارد. حضور طبیعت در داستان از ویژگیهای بارز کتاب است که از طریق پیادهرویهای کاترین، شخصیت اصلی داستان، به آن پرداخته میشود و حالوهوایی دلپذیر به کتاب میدهد.
خلاصهای از کتاب بلندیهای بادگیر
بلندیها بادگیر نسبت به دیگر آثار کلاسیک کمی متفاوت است. هرچند این کتاب به خاطر مضمون عاشقانهاش مشهور است، اما در آن خبری از عشقهای معمول و مورد انتظار جامعه نیست.حتما بارها این جمله را شنیدهاید که عشق و نفرت دو روی یک سکهاند. عشقی که در بلندیهای بادگیر جریان دارد نیز همینگونه است؛ سکهای است که مخاطب تنها روی نفرتش را میبیند و در طول داستان متوجه میشود آنچه مهم است، روی زیرین و عشق سالهای گذشته است که حالا تبدیل به خشم و نفرت شده است.
داستان روایت عشقی در سالهای دور است که غریبهای آن را وارسی میکند. قصه با ورود وود لاک به خانهای شروع میشود که آن را از شخصی به نام هیث کلیف اجاره کرده است. هیث کلیف پیرمردی تندخو و رابطهگریز است که به هیچکس روی خوش نشان نمیدهد. زمانی که وود لاک به رسم ادب به خانهی همسایهی خود میرود تا باب آشنایی را باز کند، با بیمیلی هیث کلیف مواجه میشود و میشنود که اینجا جایی برای افراد غربیه نیست. با کنکاشهای وود لاک پرده از راز هیث کلیف برداشته میشود و او داستان عشقی بیفرجام را روایت میکند که زمانی پیرمرد را اسیر و مفتون خود کرده بود.
هیث کلیف کودکی یتیم و بیپناه بود که مردی او را به خانهی خود میبرد و بزرگ میکند. پسر آن مرد از همان کودکی به دشمن کینهجوی هیث تبدیل میشود، اما در مقابل دخترش، کارتین، به او عشق میورزد؛ عشقی زیبا و نافرجام. با مرگ پدر کاترین اوضاع برای هیث کلیف سختتر میشود. او روزبهروز خشمگینتر و در نهایت به مدت سه سال ناپدید میشود. کاترین با او ازدواج نمیکند و آنچه میان این دو باقی میماند رنج و درد و کینه است. برخی معتقدند کاترین نمادی از خود امیلی برونته است و او در واقع به روایت احساسات و هیجانات درونی خودش پرداخته است و هیث کلیف نمادی از مرد آرمانی اوست که هرگز به او نرسید.
زاویهی دید، نقطهی مثبت یا منفی؟
زاویهی دید این داستان از نکات بحثبرانگیز است که برخی آن را نقطهقوت و برخی نقطهضعف اثر میدانند. داستان میان روایتهای مختلف شخصیتهای داستان در حال چرخش است؛ بخش عمدهی کتاب از زبان خدمتکار وود لاک روایت میشود و در بخشهایی چند راوی دیگر نیز وجود دارد، اما هیثکلیف و کاترین جزو راویان نیستند. این انتخاب نویسنده بار عاطفی داستان را کم میکند، زیرا ماجرای عاشقانهی میان آن دو همواره از دید بیرونی روایت میشود.
نکتهی حائز اهمیت دیگر این است که خدمتکار وود لاک، آلن، داستان را همراه با قضاوت شخصی و تعصبات خود تعریف میکند و بهنوعی مخاطب را به دور از اتفاقات اصلی نگه میدارد. انگار همه چیز به نفع کسی و به ضرر شخص دیگری روایت میشود. با این حال بعضی معتقدند اینکه نویسندهای جوان در اولین تلاشهای خود توانسته است داستانی را از زاویهی دیدی خارج از شخصیتهای اصلی روایت کند، نشاندهندهی قدرت نویسندگی اوست.
سبک نوشتار امیلی برونته
شیوهی نویسندگی امیلی برونته در این کتاب، مبتنی بر توصیف دقیق جزئیات، بهخصوص جزئیات محیطی است. «پس از گذشتن از در ورودی بدون اینکه از راهرویی عبور کنم، وارد اتاق نشیمن شدم. اینها اینجا بیشتر به چنین چیزی خانه میگویند. چنین اتاقی عموماً شامل اتاق پذیرایی و ناهارخوری و آشپزخانه است؛ اما فکر میکنم در وودرینگ هایتز، آشپزخانه به قسمت دیگری از بنا انتقال یافته بود، زیرا از داخل ساختمان صدای پچپچ به گوشم میرسید؛ اما از طبخ غذا یا سرخ کردن گوشت در اطراف بخاری بزرگ اتاق اثری به چشم نمیخورد. همچنین بر روی دیوارها، اثری از ظروف مسی و لوازم حلبی آشپزخانه دیده نمیشد ولی در گوشهای از اتاق برق و جلای ظرفهای بزرگ مفرغی و آبخوریها و تنگهای نقره که در طبقات یک گنجهی بزرگ از جنس چوب بلوط تا نزدیک سقف چیده شده بود، جلب توجه میکرد.»[2]
ویژگی دیگر کتاب شخصیتپردازی خاص آن است. نویسنده علیرغم توصیفات و صحنهپردازیهای پرجزئیات، در برخورد با شخصیتها به گونهی دیگری عمل کرده است. در این کتاب هیچ شخصیتی کاملاً مثبت یا منفی نیست و نویسنده برداشت را به مخاطب واگذار کرده و زاویهی دید مناسب همین موضوع را نیز انتخاب کرده است. چرخش روایت از زبان شخصیتهای مختلف، این نکته را به خواننده گوشزد میکند که برای درک درست یک موضوع باید از تمامی جنبههای آن آگاه شد تا بتوان به قضاوت درستی رسید.
مجموع ویژگیهای کتاب یعنی موضوع جالب، زاویهی دید، توصیف دقیق، روایت خالی از قضاوت نویسنده، نثر گیرا و دلنشین او این اثر را در طول تاریخ ماندگار و خواندنی کرده است. خشم و عصبانیت هیث کلیف به ما یادآوری میکند که ما نیز با انتخاب عشق و رابطهی عاطفی، ناگزیر خود را در معرض دیگر عواطف منفی قرار میدهیم؛ زیبایی عشق و رنجهایی ناشی از آن جداییناپذیرند.
اقتباس سینمایی
هنر مفهومی بیمرز است و آنچه در ادبیات بدرخشد حتماً میتواند در هنرهای دیگر نیز حرفی برای گفتن داشته باشد. اقتباس سینمایی از آثار بزرگ ادبیات همواره برای مخاطبان هر دو حوزه جالب توجه بوده است. اگر کتاب ترجمهای را خواندید که از قضا فیلمی از آن ساخته شده بود، از تماشای آن غفلت نکنید. ممکن است در فهم داستان به شما کمک کند و نکتههای مغفولمانده در ترجمه را برایتان روشن کند.
از این اثر کلاسیک نیز اقتباسهای زیادی صورت گرفته است که ما به دو مورد از آنها اشاره میکنیم. اولین بار در سال 1939 ویلیام وایلر فیلم اقتباسی این اثر را ساخت. این فیلم که تنها بخشی از رمان را به تصویر کشید، به نسبت فیلمی موفق بود. فیلم موفق دیگر را آندریا آرنولد در سال 2011 ساخت که شاید برای مخاطب امروزی دلنشینتر باشد.
بهترین ترجمه
یکی از حوزههای مهم کتابخوانی مطالعهی ادبیات جهان است. ترجمهی بد میتواند روح اثر را بگیرد و پسماندهی بیارزشی را تحویل مخاطب بدهد. به همین دلیل است که باید همیشه در انتخاب کتابهای ترجمه به نام مترجم و سابقهی او و همینطور انتشاراتی که کتاب را چاپ کرده است، توجه داشت. بلندیهای بادگیر را مترجمان زیادی ترجمه کردهاند که از میان آنها میتوان به ترجمهی نوشین ابراهیمی (نشر افق)، علیاصغر بهرامبیگی (نشر علمی فرهنگی) و رضا رضایی (نشر نی) اشاره کرد که همگی ترجمههایی خوبی هستند. لازم به ذکر است که در بعضی مترجمان نام این اثر با عنوان عشق هرگز نمیمیرد ترجمه کردهاند.
بلندی های بادگیر (عشق هرگز نمی میرد)
[1]- برونته، 1399: 4
[2]- همان، 1399: 22
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.