
زهزه، پسربچهای پنج شش ساله، در ریو دو ژانیرو، همراه با پدر و مادر و پنج خواهر و برادرش زندگی میکند. زهزه نمیتواند از شیطنتهایش دست بردارد و همیشه در دام دردسرهای جدی میافتد. وقتی پدر زهزه شغلش را از دست میدهد، خانواده مجبور میشوند به خانهای کوچکتر نقل مکان کنند. چند درخت اطراف خانه جدیدشان است و خواهر زهزه، گلوریا، و برادرش، توتوکا، به سرعت درختانی را برای خود انتخاب میکنند. گلوریا پیشنهاد میکند که زهزه در حیاط عقب خانه دنبال درختی برای خودش بگردد. زهزه درخت پرتقال کوچکی پیدا میکند و آن را درخت خاص خود میداند که اسمش پینکی است، درختی که میتواند با آن صحبت و رازهایش را برایش بازگو کند.
بخش مهمی از این کتاب درباره فقرو رنجی است که ز زه با آن درگیر شده است:«توتوکا و من، کیفهای مدرسهمان را به کول کشیدیم. توی آن کتاب، دفتر، مداد و پاک کن بود؛ ولی از نان و خوراکی خبیر نبود. آخر فقط آن قدر رسیده بود که به سایر بچهها بدهند. کفشهای کتانیمان را در دست گرفتیم و پابرهنه راه افتادیم. آخر آن ها را فقط در حدود بازار، که کمی قبل از رسیدن به مدرسه بود، میپوشیدیم.»
در حالی که بسیاری دیگر در شهر آنها در فقر زندگی میکنند، زهزه همچنان شرایطشان را دشوار میبیند، بهویژه در کریسمس که پولی برای خرید غذاهای خوب یا هدایا نیست. سختیهایی که خانواده تحمل میکنند باعث میشود تا خشم خود را بر سر شیطان کوچکشان خالی کنند. زهزه بهطور منظم تنبیه میشود و باور دارد کسانی که به او میگویند بهتر بود هرگز به دنیا نمیآمده، درست میگویند.
شیطنتهای زهزه بدون شک نافرمانی است، اما او بهطور منظم و شدیدی تنبیه میشود و خود را فردی غیرقابل دوست داشتن میداند. کوچکترین مهربانیها را میگیرد و آنها را به نزدیکی خود نگه میدارد. زهزه ممکن است دروغ بگوید و قسم بخورد، مشابه بزرگترها، اما او عمیقاً ناعادلانه بودن زندگیای که باید آن را بپذیرد احساس میکند.
"چشمانم از روی کفش های کتانی ام به دو عدد دمپایی معطوف شد. دمپاییهای پدر بود. او رو به روی ما ایستاده بود و به من نگاه میکرد. او که فریاد مرا شنیده بود، در چشمانش فشار غم و اندوه بسیار شدیدی موج می زد. به چشمانش خیره شدم. به نظرم آمد چشمهایش بسیار درشت شدند، بسیار بزرگ، آن قدر بزرگ که به اندازه پرده سینمای محلهمان به نظر می آمدند. چنان درد و اندوه عمیقی در این چشم ها موج می زد که قابل وصف نیست. نگاهش فقط لحظه کوتاهی بر من متمرکز شد و بیپایان به نظر میرسید. به هر طرف نگاه می کردم، چشمهای پدر را میدیدم که به من خیره شده بود و نومیدی و درد و رنج در آن موج میزد."
او افکار خود را با درخت پرتقال کوچکش که باور دارد به حرفهایش گوش میدهد و پاسخ میدهد، به اشتراک میگذارد.
درخت زیبای من
راوی داستان بسیار جلوتر از هر پنج سالهای است که با آن برخورد کردهایم، اما زندگی زهزه نیز با هیچ شرایطی که شناختهایم مطابقت ندارد. او زیرک است اما هرگز شرور نیست، اگرچه گاهی در دل خود افکار انتقام خونین دارد وقتی که مورد بدرفتاری قرار میگیرد. او رویای شاعر شدن دارد، در موسیقی زیبایی میبیند، مشتاق یادگیری است و میخواهد دیده شود که به موفقیت میرسد.
در کنار احساسات رقیق و غمانگیز زندگی روزمره زهزه، طنزی نیز وجود دارد، مانند ترانههای نامناسبی که میخواند چون از لحن محبوب آنها خوشش میآید. او از بزرگترهایی که میبیند، هر سوالی که به ذهنش میرسد را بدون فیلتر میپرسد و از کلمات جدید و معانی آنها لذت میبرد. او فکر میکند چرا عیسی فقط به کسانی که قبلاً همه چیز دارند پاداش میدهد.
در ادامهی داستان ما با ماجرای جدیدی روبرو می شویم. با وجود فقر و سختیهای زندگیاش، زهزه دوستی غیرمنتظره با رانندهای از یک ماشین بزرگ و براق به نام مانوئل والادارس پیدا میکند که زهزه به او پرتوگا میگوید. زهزه بالغتر از سنش است. از طریق این دوستی جدید، او کم کم چیزهای جدیدی میآموزد؛ مانند اعتماد کردن و معنای لطافت، و در پرتو احساسات روزافزونش برای پرتوگا، زهزه شروع به لمس احساس خوشبختی میکند. اما وقتی تراژدی غیرمنتظرهای به سراغ زهزه میآید، دنیا برایش خراب میشود و او را به شدت تکان میدهد. آیا او میتواند از پس درد برآید و به درک جدیدی با خانوادهاش برسد و دوباره بیاموزد که چگونه اعتماد و عشق بورزد؟
این یک داستان غیرمعمولی است، اما داستانی است که خواننده را جذب میکند.
"برای کشتن که حتماً لازم نیست انسان هفت تیر را بردارد و تق تق، شلیک کند، من به این طرز کشتن معتقد نیستم. انسان میتواند کسی را در قلبش بکشد. اگر انسان از دوست داشتن کسی دست بردارد، او را در قلب خود کشته است. سر آخر هم که او خودش روزی خواهد مرد."
نویسنده توانسته است تعادلی خوب میان بیان اندوه زهزه از شرایطش و استراتژیهای تخیلی او برای کنار آمدن با این شرایط برقرار کند. سختیهای زندگی پسر به وضوح قابل درک است، اما روایت هیچگاه سنگین نمیشود. داستانی از بقا و جستوجوی عشق که از نگاه یک کودک تنها و آگاه روایت میشود:« دروتیلیا خیلی فقیرتر از من است. و بقیه دخترها اصلاً حاضر به بازی کردن با او نیستند. چون او هم سیاه پوست است و هم فقیر در نتیجه همیشه در گوشه ای تنها و منزوی ایستاده است من همیشه آن نان خامه ای اهدایی شما را با او قسمت می کنم.
شاید شما بتوانید بعضی اوقات جای این که به من محبت کنید، به او چیزی هدیه بدهید. مادرش رختشویی می کند و از این خانه به آن خانه جان می کند و کار می کند. مادربزرگ من هر شنبه مقداری برنج و لوبیا به مادر او می دهد تا به این خانواده پر جمعیت کمکی کرده باشد و من، همیشه نان قندی خودم را که مادر برایم گذاشته است با او قسمت می کنم. آخر ما فقیر و بیچاره ها باید در بدبختی هایمان با هم شریک باشیم و لااقل آن هایی از کا که وضعشان بهتر است، سهمی از فلاکت آن هایی را که خیلی بیچاره تر هستند، سبک تر کنند.»
ما با این روایت همراه می شویم بدون اینکه بدانیم قرار است با یکی از عجیبترین مفاهیم ادبیات در لابلای این سطور آشنا شویم. اما بالاخره نویسنده در لحظهای غیرقابل حدس ما را با مسالهای غیرقابل هضم روبرو میکند . به همین دلیل است که میتوان گفت درخت زیبای من یکی از شاهکارهای خواندنی ادبیات است.
چرا باید نوجوانها این کتاب را بخوانند؟
یکی از موضوعات محوری رمان، تابآوری روح انسان است. درخت پرتقالی ز زه به استعارهای از رشد و پشتکار خودش تبدیل میشود. در دنیایی که اغلب بیتفاوت یا خصمانه به نظر میرسد، این درخت یک دوست ثابتقدم و معتمد برای زهزه است. مکالمات آنها، آغشته به تخیل زنده ز زه، پناهگاهی از مشکلاتی است که او با آن مواجه است.
در ضمن این رمان به بررسی مضامین فقر و نابرابری اجتماعی هم میپردازد. واسکونسلوس تصویر واضحی از چشمانداز اجتماعی-اقتصادی برزیل در اوایل قرن بیستم ترسیم میکند، جایی که خانوادههایی مانند ززه با مشکلات اقتصادی، استثمار نیروی کار و فرصتهای محدود دست و پنجه نرم میکنند.
موضوع مهم دیگر از دست دادن معصومیت است. هنگامی که ززه سیر بلوغ را طی میکند، با اشکال مختلفی از خیانت و سرخوردگی مواجه میشود که درک او از جهان را به چالش میکشد. این رمان به طرز تلخی روند تلخ و شیرین بلوغ را به تصویر میکشد، جایی که خلوص رویاهای دوران کودکی ناگزیر با حقایق خشن واقعیت تعدیل میشود. تصویر حساس واسکونسلوس از سفر احساسی زهزه خوانندگان را دعوت میکند تا تجربیات خود را از رشد و تغییر تأمل کنند.
ویژگی اثر واسکونسلوس کیفیت غنایی و عمق عاطفی آن است. او روایتی ساده و عمیق را میبافد و از دیدگاه کودک برای کشف مضامین پیچیده با وضوح و تند استفاده میکند. دیالوگها، بهویژه مکالمات ززه با درختش، با ترکیبی از معصومیت و خرد ساخته شده است که عمیقاً در بین خوانندگان طنینانداز میشود. توانایی نویسنده در برانگیختن احساسات قدرتمند از طریق نثر ساده، رمان را در دسترس قرار میدهد و در عین حال تأثیری ماندگار بر جای میگذارد.
در پایان، «درخت زیبای من» داستانی جاودانه از انعطافپذیری دوران کودکی و قدرت پایدار امید است.
دربارهی ژوزه مائورو ده واسکونسلوس
ژوزه مائورو ده واسکونسلوس (۱۹۲۰-۱۹۸۴)، نویسنده و بازیگر برزیلی است.. نخستین رمان او «موز وحشی» (۱۹۴۲) بود، اما موفقیت اصلیاش با انتشار «روزینیا، قایق من» (۱۹۶۲) آغاز شد.
شناختهشدهترین اثر او «درخت زیبای من» (۱۹۶۸) است که به بیش از ۵۲ زبان ترجمه و در ۱۹ کشور منتشر شد. این رمان الهامبخش آثار سینمایی و تلویزیونی بوده و حتی به یک کمیک استریپ تبدیل شده است.
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.