
از همان سالهای پایانی قرن نوزدهم، زمانی که اولین تنشها میان ساکنان فلسطین و حامیان جنبش صهیونیسم زبانه کشید، این سرزمین دیگر رنگ آرامش به خود ندید و امنیت خود را بازنیافت. منازعاتی متعدد که پهنای سرزمینهای مورد مناقشه را با سرخی خون شستشو دادند و همچنان نیز بیرحمانه قربانی میگیرد: یک طرف با مدرنترین سلاحهای روز جهان بهپیش میتازد و طرف دیگر، راهی جز ترک املاک و تسلیم اراضیِ خود ندارد. آمار و ارقام نشان از آن دارد که طی این 140 سال نبرد نابرابر، بیشاز صدهزار فلسطینی، علاوهبر تسلیم و کنارهگیری از خانه و کاشانهشان، جانهای خود را نیز بر زمین نهادند و بهسوی آسمان پرکشیدند. احتمالاً، همین حالا که در حال مطالعهی این کلمات سیاه هستید، اَبدان فلسطینی با نقاطی سرخ بهمیزبانی گلولهها نشستهاند و خانوادههاشان بر سینهی شکافتهی فرزندان مویه میکنند.
اما باید توجه داشت که جنگ، تنها در خطوط مقدم شعله نمیکشد. گاهی جنگ در دلهایی آتش میافروزد که نه رخسارشان به چشم میآید و نه نالههاشان به گوش میرسد. در معرفی این کتاب، از زنان و دختران جوانی سخن بهمیان میآوریم که طعمهی امیال دهشتناک نظامیان میشوند و زخم خشونت جنسی توسط دشمن، تا آخرین ساعات عمر اعماق جان و تنشان را میسوزاند؛ روحشان را در خود میپیچد و تا هرزمان که بر خاک قدم میگذارند، سنگینی و سیاهی این فاجعه را، چونان باری سهمگین بر دوش میکشند. این دلهای گُر گرفته، در سیاهیِ دردناکترین و اندوهبارترینِ خرابههای جنگ اسیر گشته و اعضای بدن و پوست تنشان نیز، رزمگاهی برای پیشروی نیروهای دشمن میشوند. درد اینجاست که تعرض به زنان در دوران جنگ، بهدلیل حساسیتهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، کمتر گزارش شده و کمتر به ثبت میرسد؛ این بدنها محکوم به آناند که زیر تاریکترین سایههای جنگ، ناپیدا باقی بمانند.
برداشت دوم، بهقلم نویسندهی فلسطینی، عَدَنیَه شِبلی، دو روایتِ مختلف را برای خواننده به تصویر میکشد که هرکدام به نوعی با این مصیبت سروکار دارد: یک روایت در 1949 میلادی میگذرد و روایت دیگر در روزگار امروزیمان. شِبلی، با استفاده از همین دو روایت، ماجرای دردانگیز و فجیعی را برایمان بازگو میکند که دل هر خوانندهای را به آتش میکشد. سرگذشتی که حدود 75 سال پیش، جان دختری فلسطینی را بر لب رساند: او پس از کشتهشدنِ خانوادهاش، چند روزی را در اردوگاهِ نظامیان اسرائیلی گذراند!
اولین برداشت: یک نکبتِ تمامعیار
در درگیری سال 1948، یعنی همان جنگی که طرف اسرائیلی از آن به عنوان جنگ استقلال، و سمت فلسطینیِ کارزار از آن با نام جنگ نکبت یاد میکند، بیشاز هفتصد هزار فلسطینی مجبور به ترک وطن شدند و به آوارگی تن دادند. نخستین برداشت از برداشتِ دوم، حدود یک سال پس از «نکبت» آغاز میشود، از ظهر روز دهم اوت 1949، همانزمان که فرماندهی اسرائیلی و همراهانش، هنگام گشتزنی نزدیک مرزهای جنوبیِ سرزمینِ اشغالی، خانوادهای مبهوت و حیرتزده را یافتند که به نژاد عربیشان مجرم بودند. بیدرنگ و بیامان، گلولهها شلیک شد و گردوخاک از زمین بهپا خواست. بیشک، این بخت سیاهِ دختر عرب بود که مثل دیگر اعضای خانوادهاش، سیبلی برای گلولههای دشمن قرار نگرفت و زنده ماند. دخترک، همراه با گروه گشت، راهیِ اردوگاه نظامی ارتشِ اشغالگر شد؛ درست در همان اردوگاه بود که دخترک، سرنوشتی بسیار شومتر از مرگ را تجربه کرد: یک نکبت تمام عیار!
"خون از شقیقه راست دختر بر ماسهها ریخت و ماسهها پیوسته خون را فرومکیدند. آفتاب بعدازظهر بر پایینتنه برهنهاش که آن هم به رنگ ماسهها بود میتابید." (برداشت دوم، نشر هرمس، صفحه 49)
دومین برداشت: در جستجوی محل جنایت
دومین روایتِ کتاب درحالی آغاز میشود که دختر فلسطینی دیگری، معاصر ما، مقالهای از جنایتی را میخواند که پیشتر و در برداشتِ ابتدایی کتاب خواندیم. تصادف عجیب اینجاست که این جنایت درست صبح روزی به وقوع پیوسته که راوی، 25 سال پس از آن، درست در همان روز چشم بر جهانِ گشوده.
"در مورد واقعهی آن مقاله هم شاید به این علت آن نکتهی خاص نظرگیر برایم تاریخ وقوعش بود که جزئیات اصلی به هیچوجه غیرعادی نبودند، مخصوصاً در مقایسه با آنچه هرروز در جایی تحت اشغال و کشتار بیوقفه رخ میدهد. بمباران آن ساختمان فقط شمهای از این جریان است. حتی تجاوز، که نه فقط در جنگ بلکه در زندگی روزمره هم اتفاق میافتد. تجاوز یا قتل یا گاهی هردو. پیش از این هرگز ذهنم درگیر چنین وقایعی نشده. حتی این واقعه هم که در مقاله نوشته بود چندین کشته داده فقط به خاطر نکتهای دربارهی یکی از قربانیانش ذهنم را مشغول کرد. تنها نکتهی غیرعادی دربارهی این کشتار که مرحلهی پایانیِ یک تجاوز گروهی بود تا حدی همین رخ دادنش در صبح روزی که درست بیستوپنج سال بعد مصادف میشد با روز تولد من. همین." (برداشت دوم، نشر هرمس، صفحه 58)
مصادف شدن تولد راوی با بیستوپنجمین سالگرد این جنایت، بهشدت کنجکاویاش را برمیانگیزد. او تصمیم میگیرد برای گشودن رمز حقیقت، به بخشهای ممنوعه از سرزمین اشغالی گام نهد؛ در جستجوی اسنادی از آنچه در سال ۱۹۴۹ رخ داده، به موزهها و بایگانیهایی سر میزند که ورود به آنها بر هر فلسطینی، قدغن شده و به محاق رفته است. دومین «برداشت» از این کتاب، تجربهایست ممنوعه از سیروسیاحت در سرزمینهایی که سالهاست از صاحبانشان غصب شده؛ و بهانهای میشود برای جستجو در پی جنایتی هولناک...
جای خالیِ یک جایزه
فاطمه ترابی عسگری، مترجم کتاب، در قسمتی از بخش «یادداشت مترجم» نوشته است:
"از طرفی، خلاف تصور رایج، حجم مطالب فضای مجازی فارسی در مورد فلسطین چندان زیاد نیست و آنچه هست بیشتر با نگاه اسلامگرایانه و نه انسانگرایانه تهیه و ترجمه و نوشته شده است. چه خوب است اگر ما هم به پیروی از جهانیان این قضیهی انسانی را با نگاه انسانگرایانه از نو واشکافی کنیم و برای رسیدن به چنین نگاهی چیست رساتر از ادبیات؟" (برداشت دوم، نشر هرمس، صفحه 6)
نگاه انسانگرایانهی برداشت دوم، موجب شد که این داستان در سالهای 2020 و 2021 نامزد دریافت جایزهی ملی آمریکا و جایزهی بوکر شود. همچنین شبلی، نویسندهی کتاب، پیشتر و در سالهای 2002 و 2004 برندهی جایزهی نویسندگان جوان از بنیاد عبدالمحسن القطان نیز شده بود.
بنا بر آن بود که در نمایشگاه کتاب فرانکفورت 2023، جایزهی لیبراتور نیز به شبلی اهدا گردد و با برگزاری نشستی از او تقدیر شود، اما در پیِ وقایع 7 اکتبر 2023 و حملهی نیروهای حماس به نیروهای صهیونیست، موسسهی لیتپروم، حامی آلمانی مراسم، از لغو اهدای جایزه خبر داد.
برداشتی واقعی از جنگ
آنچه در برداشت دوم میخوانیم، روایتی خیالی است که بر اساس گزارشی واقعی از سوی ارتش اسرائیل به رشته تحریر درآمده. اما باید دانست که این «برداشت»، یکی از دهشتناکترین و مخوفترین چهرههای جنگهای بشری را نمایان میکند. برای نمونه، تنها تعدادی اندک از این خیلِ این جنایات پرشمار آورده شده است:
در جریان نسلکشی رواندا (1994 میلادی)، هزاران زن تونسی نهتنها مورد تجاوز گروهی قرار گرفتند، بلکه با چاقو، قمه یا دیگر سلاحهای سرد، سینههایشان بریده شد. در سالهای اخیر، گزارشهایی منتشر شده که نشان میدهد طالبان نیز چنین جنایتی را بر زنان افغانستان تحمیل کرده است.
در حملهی داعش به مناطق ایزدینشین عراق (۲۰۱۴ میلادی)، هزاران زن و دختر ایزدی ربوده شدند و در بازارهای بردهفروشی، بهعنوان بردهی جنسی عرضه گشتند.
در جریان اشغال آلمان توسط نیروهای شوروی (1945 میلادی)، هزاران زن آلمانی، که در میانشان زنان باردار نیز به چشم میخوردند، بارها مورد تجاوز قرار گرفتند. در جنگ داخلی سیرالئون (1991 الی 2002 میلادی)، گروههای شبهنظامی پس از تعرض به زنان باردار، بر سر جنسیت جنین شرطبندی میکردند و برای آشکار شدن نتیجه، شکم مادران را با چاقو میدریدند.
تعدی، تعرض و تجاوز، گاه بهدلیل فضای محافظهکارانهی اجتماعی و فرهنگی، گاه به علت نبود تحقیقات مستقل و مستندات رسمی، و گاهی به سبب تمرکز بر دیگر جنایات جنگی، نادیده گرفته شده است.
روزنامهی صبح کابل در گزارشی بهقلم ساره ترگان، ماجرایی غمانگیز را نقل کرده است که در اینجا قسمتی از آن را میخوانیم (در این متن، رسمالخط روزنامه حفظ شده است):
"مادر ربابه، گریه و التماس میکند که به دخترش کاری نداشته باشند. او، التماس میکرد که این دختر نامزد دارد. در همین حال یکی از افراد طالب دست به جیبش میبرد و چاقوی بزرگی که بیشتر شباهت به کارد دارد را بیرون کرده و به دست فرماندهی شان میدهد، میگوید: « ملاصایب وظیفه ما امر به معروف و نهی از منکر است. خودت یک جزا برای این دختر در نظر بگیر.»
ربابه میگوید: «خیلی ترسیده بودم، فکر میکردم حتماً مرا میکشند.»
گریه مجال حرف زدن را به این زن نمیدهد؛ با صدای بلند هقهقکنان گریه میکند و در میان گریههایش میگوید که ایکاش طالبان مرا کشته بودند؛ اما سینههایم را نمی بریدند."[1]
این جملهی ربابه، پژواکی است که در گوش این سیارهی خاکی میپیچد؛ پژواکی از نالهی هزاران زن و دخترِ ستمدیده، که زخمِ عمیقِ جنایات جنسی را در عمق جان خویش حس کرده و درمیان هقهق گریههاشان فریاد زدهاند: «ای کاش مرا کشته بودند، اما...»
[1]- (روزنامهی صبح کابل)
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.