نجات از باتلاق خاطره

مروری بر کتاب گاوخونی نوشته‌ی جعفر مدرس صادقی

راضیه بهرامی

سه شنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳

(3 نفر) 5.0

جعفر مدرس صادقی عکس از Mehri Rahimzadeh برای مجله سان
جعفر مدرس صادقی (عکس از Mehri Rahimzadeh برای مجله سان)

خاطرات هم زندان‌‌اند هم پناهگاه و این ماهیت دوگانه را کیفیت و نوع رجوع ما به آن‌ها مشخص می‌کند. «گاوخونی» روایتی است از معاشرت با خاطرات و زیستن در مرز واقعیت و خیال، داستانی کم‌حجم اما عمیق و چندلایه که شرحی است معماگونه از پریشانی راوی و رفت‌وبرگشت‌های مکرر بین زمان حال و گذشته. این کتاب را جعفر مدرس‌صادقی نوشته و نشر مرکز آن را منتشر کرده است.

درباره‌ی کتاب گاوخونی

آثاری همچون گاوخونی را می‌توان از نظر لحن و سبک روایت و پردازش داستان در کنار آثاری چون شازده احتجاب و بوف کور قرار داد. آثاری که از سنت کلاسیک قصه‌گویی فاصله گرفتند و با خلق فضاها و مضامین جدید، تجربه‌ای نو از نوشتن و خواندن داستان برای فارسی‌زبانان به ارمغان آوردند. نوشته‌هایی که فارغ از سرگرم‌کنندگی، خواننده را به تأمل وامی‌دارند و با فضایی رازآمیز و پرابهام تمرکز و توجه بیشتری از خواننده طلب می‌کنند.

«گاوخونی» برای نخستین‌بار در سال ۶۲ انتشار یافت و ضمن مطرح کردن نام مدرس‌صادقی به‌عنوان نویسنده‌ای صاحب‌سبک، آغاز‌گر فصلی تازه‌ای از داستان‌نویسی در دوران پس از انقلاب بود. این کتاب داستان پسر جوانی را روایت می‌کند که از شهر زادگاهش، اصفهان برای کار به تهران آمده و در آن ماندگار شده اما خاطرات کودکی و گذشته‌ رهایش نمی‌کنند و بارها در خواب و بیداری به او هجوم می‌آورند و اسباب پریشانی‌اش می‌شوند. راوی که تا پایان داستان هم نامش را نمی‌فهمیم، در کتاب‌فروشی کار می‌کند اما آبش با کارفرما به یک جوی نمی‌رود، سودای نویسندگی دارد اما چیز دندان‌گیری ننوشته و هرازگاه خواب‌هایش را یادداشت می‌کند. او با دو جوان مجرد دیگر (حمید و خشایار) هم‌خانه است. جوانانی که یکی سودای ازدواج دارد و دیگری خیال شاعری و آن‌ها هم مثل او به‌نحوی درگیر حس ناکامی و فقدان‌اند.

داستان از زبان راوی اول‌شخص و در بعضی‌ قسمت‌ها در قالب گزارش و خاطره نقل می‌شود. انگار که راوی بخواهد افکار پریشانش را روی کاغذ بریزد و از این راه به آرامش و نظم ذهنی برسد. بخش عمده‌ی پریشانی راوی ناشی از خواب‌های اوست. خواب‌هایی با حضور پدرش. پدری که عاشق شنا در زاینده‌رود بوده و پسرک را در کودکی با خود همراه می‌کرده پسرک اما میل چندانی به شنا نداشته و حتی از آب می‌ترسیده و این آب، حضوری قوی در خواب و بیداری‌اش دارد و انگار کل فضای داستان هم در فضایی زیر آب می‌گذرد. فضاهایی پر از صداهای مبهم و ناآشنا. آب و پدر مدام در خواب‌ها و خاطرات راوی جولان می‌دهند و ذهنش را مشوش می‌کنند:

«پاهام و تمام تنم خیس بود. اول فکر کردم رخت‌خوابم را خیس کرده‌ام. چون بچگی هم، هر وقت خواب آب می‌دیدم، رخت‌خوابم را خیس می‌کردم. حالا ولی از بچگی خیلی گذشته بود ـ بیست‌وچهار سالم بود ـ و خیلی وقت بود که دیگر خودم را خیس نمی‌کردم. تا سال‌ها بعد از این‌که دیگر خودم را خیس نمی‌کردم، هر وقت خواب آب می‌دیدم، همان توی خواب، هر جای خواب که بودم، پا به زمین می‌زدم، بالا و پایین می‌پریدم، تا خودم را بیدار کنم. و بیدار که می‌شدم، می‌دیدم چیزی نمانده بود که خودم را خیس کنم و باید پا می‌شدم و می‌رفتم دست به آب.»

آب در فرهنگ ایران نماد روشنایی و پاکی و زایندگی است و در این داستان هم ماهیتی دوگانه دارد. هم در حکم یکی از شخصیت‌های داستان است که بدون حضور و ذکر نامش، تاروپود داستان از هم می‌پاشد و هم عاملی است برای به‌هم‌ریختن بنیان‌های فکر و اندیشه‌ی راوی. راوی‌ای که در طول داستان و از خلال مرور خاطراتش درمی‌یابیم رابطه‌ی عاطفی عمیقی با پدر و مادرش نداشته و حالا هم که بزرگ شده، اهل ارتباط و معاشرت با آن‌ها نیست و انگار سردی آب زاینده‌رود که صبح‌ها به همراه به پدرش تنی به آن می‌زده به روح و روانش هم نفوذ کرده و موجب سردی، کرختی، بی‌عملی و انفعال و حیرانی او شده و نمی‌گذارد تکلیفش را با خودش و دنیا و آدم‌هایش روشن کند.

این داستان بیان و زبانی ساده و روان دارد ولی اگر از سطح این سادگی گذر کنیم و به لایه‌های عمیق‌تر داستان برسیم؛ رابطه‌ی والد و فرزندی و فاصله‌ای که همیشه از نظر جسمی و روحی بین راوی و پدر و مادرش بوده، کم‌حرفی و انزواطلبی راوی که انگار ریشه در همان روابط نیم‌بند گذشته با خانواده دارد، بی‌کاری و بی‌پولی و ازدواجی که معلوم نیست از سر عشق است یا نوعی وظیفه، همه و همه را می‌توان نشانه‌ای از تغییرات جامعه و فاصله‌ای که راوی با آن دارد، در نظر گرفت. جامعه‌ای که خواهان مشخص شدن هر چه سریع‌تر وضعیت زندگی و به‌اصلاح سروسامان گرفتن آدم‌هاست اما انگار چیزهایی هست که مانع طی شدن روند معمول و متعارف زندگی راوی می‌شود. چیزهایی از کودکی که در قالب خواب و خاطره به روح و روان شخصیت اصلی چنگ می‌اندازند و به جای مرور روزهای خوش، همچون باتلاقی او را می‌بلعند. او در یکی از خواب‌هایش، خود و پدرش را سوار بر قایقی به سوی باتلاق گاوخونی می‌بیند:

«گفتم بابا، بیا برگردیم. گفت این همه پول داده‌ایم که ما را بیاره تا اینجا ـ حالا تو می‌گی برگردیم؟ گفتم به جهنم که پول دادیم! آخه کجا داریم می‌ریم؟ گفت چه‌طور دیدن نداره پسرم؟ همه‌ی زندگی ما تو این باتلاقه. هست و نیست ما، دار و ندار ما، ریخته این تو. همه‌ی آب‌هایی که به تن ما مالیده رفته این تو. اون‌وقت، تو می‌گی برگردیم؟ گفتم خب، حالا خود ما هم داریم می‌ریم این تو ـ شما هم همینو می‌خواهید؟ گفت به‌جهنم که داریم می‌ریم!»

روایت رفت‌وآمد شخصیت‌های مختلف مثل معلم کلاس چهارم و پدر و مادر در خواب‌های راوی گاه آن‌قدر سورئال می‌شود که تشخیص مرز بین خواب و بیداری را برای خواننده دشوار می‌کند و ازقضا این نه نکته‌ای منفی که حاکی از هوشمندی نویسنده در فضاسازی و شناساندن دنیای ذهن شخصیت اصلی است. شخصیتی که تنها تماشاگر اتفاقات و ماجراها از دور است و برای حفظ عشقی هم که زمانی برایش اساطیری و شورآفرین بوده، تلاشی نمی‌کند:

«در همه‌ی مدتی که من شوهر زنم بودم، یک بار هم دست به او نزدم. چون او دخترعمه‌ی سابقم بود و من هیچ‌وقت از نزدیک و مثل یک دختر معمولی دوستش نداشتم. همیشه از دور و مثل اینکه الاهه‌ای باشد دوستش داشتم و دلم می‌خواست زنم باشد، نه اینکه با او کاری بکنم.»

تمام آدم‌های داستان از فقدان رنج می‌برند. از نبود و عدم بسیاری چیزها و انگار آن را پذیرفته‌اند و تلاشی برای حل کردنش نمی‌کنند. به همین دلیل نوعی لَختی و سنگینی در متن این داستان وجود دارد که خواننده را با خود می‌کشاند و او را وامی‌دارد همراه راوی در دنیای خواب و رویا قدم بردارد و برای فهم داستان، صبر پیشه کند. صبری که مدت‌هاست از زندگی روزمره‌ی ما نقش بربسته است.

خواندن این اثر برای علاقه‌مندان به داستان‌های مدرن فارسی که به فضای رازآلود و پرابهام علاقه دارند خالی از لطف نخواهد بود. گفتنی است که مدرس‌صادقی برای این کتاب برنده‌ی جایزه‌ی بیست سال ادبیات داستانی ایران شد و بهروز افخمی در سال ۸۱ فیلمی براساس آن ساخت که جایزه‌ی ویژه‌ی هیئت داوران جشنواره‌ی فجر و جایزه‌ی اصلی جشنواره‌ی فیلم سئول (کره‌ی جنوبی) را دریافت کرد.

درباره‌ی جعفر مدرس صادقی

جعفر مدرس‌صادقی متولد ۲۹ اردیبهشت ۱۳۳۳ در اصفهان است که در اوایل دهه‌ی پنجاه برای ادامه‌ی تحصیل و کار راهی پایتخت شد و فعالیتش را در همکاری با روزنامه‌های اطلاعات و آیندگان و در حوزه‌ی ترجمه و نقد ادبی آغاز کرد. انتشار کتاب گاوخونی به‌عنوان نقطه‌عطفی در کارنامه‌ی ادبی مدرس‌صادقی بود که راه او را در دنیای نوشتن هموارتر کرد. علاوه‌براین او به ترجمه‌ی آثار نویسندگانی مثل آنتوان چخوف، ریموند کارور، شرلی جکسون و توبیاس ولف نیز پرداخته و در حوزه‌ی تصحیح متون کهن فارسی مثل تاریخ بیهقی و مقالات شمس و نیز بازنویسی بعضی از آن‌ها مثل بیژن و منیژه هم صاحب نظر و اثر است. لازم به ذکر است که آثار دیگر او ازجمله روزنامه‌نویس، خاطرات اردی‌بهشت، من تا صبح بیدارم، توپ شبانه، دیدار در حلب، کافه‌ای کنار آب، بهشت و دوزخ، سفر کسرا، سرزمین عجایب و بالون مهتا نیز منتشر شده و در اختیار علاقه‌مندان است.

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

سفری برای کشف مجدد

سفری برای کشف مجدد

نقد و بررسی رمان زندگی غیرممکن اثر مت هیگ

در جستجوی زمان از دست رفته‌ی پدران و پسران!

در جستجوی زمان از دست رفته‌ی پدران و پسران!

مروری بر کتاب بیژن و منیژه نوشته‌ی جعفر مدرس صادقی

چون پرده برافتد...

چون پرده برافتد...

مروری بر کتاب دروغ‌های کوچک بزرگ نوشته‌ی لیان موریارتی

کتاب های پیشنهادی