
بهار را موسم بیداری و زندگی دوباره میدانند، نمادی از زایش، رویش و جنبش؛ تکاپویی برای آغاز، شروع دوباره و از سر گرفتن. اما بهار مرسه رودوردا هممعنی مرگ است. مرگی تدریجی و تاحدی خودخواسته. مرگ به وقت بهار، آخرین اثر مرسه رودوردا نویسندهی بیپروا و آزاداندیش اسپانیایی است. رمانی از زندگی مردمانی در دهکدهای رازآلود که به آئینهای کهن و عجیب و خشونتبار پایبندند و آنها را چون قوانینی مسلم پذیرفتهاند حتی اگر به قیمت جانشان تمام شود. این کتاب را نشر بیدگل با ترجمهی نیلی انصار منتشر کرده است.
دربارهی کتاب مرگ به وقت بهار
نام مرسهرودوردا نسبت به دیگر نویسندگان اسپانیاییزبان، کمتر شنیده شده است و میتوان مهمترین علت آن را پایبندی نویسنده به نگارش آثارش به زبان کاتالان دانست. او اهل کاتالونیا، منطقهای خودمختار در شمال شرق اسپانیا بود. جایی که مردمانش سالیان سال بر طبل استقلال و جداییطلبی میکوبیدند و زبان ویژهی خود را داشتند، زبانی که تکلم به آن تا سالها و به ویژه در زمان اوج دیکتاتوری مارشال فرانکو در دههی ۵۰ و ۶۰ میلادی ممنوع بود. این ممنوعیت مشوق و محرکی شد تا رودوردا آثار خود را به زبان کاتالان بنویسد و از این طریق ضمن تلاش برای حفظ استقلال هویت فرهنگی کاتالونیا، به مبارزهی ادبی و قلمی با نظام حاکم بپردازد. مبارزهای که سبب سالهای طولانی تبعید و دوری ناخواستهی او از وطنش شد.
رودوردا در این داستان و از زبان پسرکی چهاردهساله دهکدهای بینام را تصویر میکند که مردمانش به شدت اسیر سنن خرافیاند و باوری راستین به آنها دارند. مثلاً معتقدند روستایشان روی سنگهایی در اعماق رودخانه بنا شده است و هر بهار برای این که مطمئن شوند آن سنگها هنوز سر جایشان هستند، مردی را به قعر آب میفرستند تا یا خودش زنده از آب بیرون بیاید و خبر ایمنی روستا را بدهد یا جنازهاش را از آب بگیرند. مردانی که اگر بخت یارشان باشد و زنده بمانند، باید با زخمهای عمیق حاصل از برخورد صورتشان با سنگهای کف رودخانه سر کنند و عمری بیچهره و ازریختافتاده باشند.

نویسنده در این داستان با زبان نماد و به مدد سبک رئالیسم جادویی جهانی را تصویر میکند که هر چند ارتباط گرفتن با آن دشوار به نظر میرسد اما نشانههایی آشنا برای مخاطب دارد و او را در هر زمان و مکان به یافتن مشابهتهایی در اوضاع و احوال زندگیاش وا میدارد؛ زندگی زیر لوای حکومتی توتالیتر و تمامیتخواه که بهشدت خواهان کنترل افکار و چیرگی بر تمام ساحات زندگی خصوصی شهروندان است. رئالیسم جادویی این امکان را به نویسنده میدهد که عناصر جادویی یا فراطبیعی را بهصورت عادی و طبیعی در دنیای واقعی روایت کند بدون اینکه موجب شگفتی خاصی در شخصیتهای داستان شود. رودوردا با اتکا به همین سبک در جایجای داستان با بهرهگیری از عناصر طبیعت و توصیفات قوی، فضایی پر از تناقض میآفریند تا ذهن خواننده را بیشتر درگیر تکاپو برای یافتن معنای نهفته در نشانهها کند. شیوهای که نشان هوشمندی نویسنده برای دخیل کردن مخاطب در گرهگشایی و رها کردن او از بند سکون و انفعال حاصل از مواجههای یکطرفه با اثر است:
«آب در ابتدای مسیرش آرام بود، اما پیش که میرفت کف میکرد و دیوانهوار میخروشید. انگار آن همه وقت حبس کشیدن در تاریکی وحشتزدهاش کرده بود.»
تناقض مورداشاره از عنوان کتاب آغاز میشود. عنوانی که حاوی تضاد و طعنه است و بهار را نه نشان زندگی که ورطهی مرگ و زوال و فرو افتادن در قعر نابودی و جهالت میداند. جا و زمانهای که همهچیز حتی بهار زیبا و دلکش و عناصر دلفریبش میتوانند به عواملی تهدید آفرین بدل شوند و مرگ، تنها گزینهی رهایی و نجات باشد. مرگی دردناک که با توصیفات بیپرده و روشن نویسنده پیش چشم خواننده ترسیم میشود و او را به این فکر میاندازد که زندگی در ذلت بهتر است یا مرگی پر افتخار در آزادی؟
«آن سوی رودخانه، دیگر بوی برگهایی که کرمهای ابریشم خورده بودند به مشام نمیرسید و حالا دیگر عطر اقاقیا بود و بوی گند کود. بوی مرگ به وقت بهار.»
به نظر میرسد «مرگ در این داستان» نه تنها از زوال و انهدام جسم که از لحظهی ناامیدی؛ از جایی که شخصیت راوی با بزرگ شدن به درک عمیقتری از واقعیتهای جامعه میرسد و بین واکنش و انفعال سرگردان است آغاز میشود. ناامیدیای که چون میراثی شوم به نسل بعد میرسد و مسبب دلسردی و کرختی است:
«فکر کردن به زندگی بچهام حالم را بد میکرد، چون باید نفس میکشید بیآنکه بداند چرا، بیآنکه بفهمد چرا نور به رنگهای گوناگون درمیآید و چرا باید راهش را عوض میکند. دلم میخواست به حال آن بچه که تازه داشت انسان کاملی میشد گریه کنم. چشمانش برق میزدند اما هنوز حرف زدن را یاد نگرفته بود.»
بسیاری این داستان را همردیف ۱۹۸۴ جورج اورول و فارنهایت ۴۵۱ ری بردبری و دیگر آثار پادآرمانشهری میدانند با این تفاوت که فضاسازی و سبک روایت رودوردا در این اثر پیچیدهتر از آثار مشابه است و خواننده نیاز به کوشش بیشتری برای فهم معنا و مقصود نویسنده دارد و بهراحتی دیگر آثار این ژانر موفق به همذاتپنداری با شخصیتها نمیشود. بنابراین خوانندهی تازهکار یا شخصی که به خواندن داستانهایی با سبک روایت خطی عادت دارد، محتاج تمرکز بیشتری برای رمزگشایی از این قصه است و چه بهتر که مطالعهی داستانهایی در این حالوهوا را با آثار سادهتری که ذکر نامشان رفت، آغاز کند.
ترجمهی اثر نیز بسیار خوشخوان است و از عهدهی بازتاب حسوحال سنگین و گنگ و پرابهام اثر بهخوبی برآمده و بخشی از دشواری مواجهه با این اثر را برای خوانندهی فارسیزبان هموار کرده است.
اگر به آثاری در ژانر پادآرمانشهری (دیستوپیایی) و تلفیق آن با سبک رئالیسم جادویی علاقه دارید، این کتاب پیشنهاد مناسبی است.
دربارهی مرسه رودوردا نویسنده کتاب
مرسه رودوردا متولد ۱۹۰۸ در منطقهی کاتالونیای اسپانیا و متوفی به سال ۱۹۸۳، از تأثیرگذارترین نویسندگان زن ادبیات اسپانیا بعد از جنگ جهانی دوم است که بهعلت سرسختی در نگارش آثارش به زبان ممنوعه و روبهفراموشی کاتالان و ناسازگاری با دیکتاتوری مارشال فرانکو سالهای بسیاری را در تبعید سپری کرد. این نویسنده که با توانایی بیبدیلش در فضاسازی و توصیف تحسین نویسندهی بزرگ، گابریل گارسیا مارکز را برانگیخته بود از ۱۹۳۰ در کنار نگارش مقالههای سیاسی به نوشتن داستان کوتاه نیز میپرداخت. وی در سالهای دوری از خانه چندین رمان و داستان کوتاه از خود به جا گذاشت که مرگ به وقت بهار آخرین آنهاست. اثری که ۳۰ سال پایانی عمر رودوردا را به خود اختصاص داد و بعد از مرگش چاپ شد. مضمون عمدهی داستانهای او انتقاد به مردسالاری، اشاره به عناصر طبیعت و جنگهای داخلی اسپانیا است. از این نویسنده، مجموعه داستان سفرها و گلها و نیز رمان پرواز کن کبوترم به فارسی ترجمه و در دسترس علاقهمندان است. گفتنی است که نسخهی صوتی مرگ به وقت بهار نیز در برنامکهای کتابخوان موجود و قابل دریافت است.

دربارهی نیلی انصار مترجم کتاب
نیلی انصار دانشآموختهی رشتهی ادبیات انگلیسی از دانشگاه علامه طباطبایی است که ترجمه را پس از اتمام دانشگاه و از طریق شرکت در کارگاههای ترجمهی ادبی فرا گرفت و به فضای نشر راه یافت. از دیگر کتابهایی که با ترجمهی او راهی بازار نشر شدهاند میتوان به شرم، کاغذ دیواری زرد و چند عنوان کتاب کودک ازجمله ما باغبانها و خرگوشهای سفالی اشاره کرد.
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.