گتسبی بزرگ، مشهورترین اثر اسکات فیتزجرالد، در سال ۱۹۲۵ منتشر شد؛ در اوج روزهایی که آمریکا غرق در موسیقی و هیاهو، گذشته را پشت سر میگذاشت و آینده را در آغوش میکشید. دورهای که زندگی در پس زمینهای از موسیقی جاز دگرگون میشد، سیاستهای تازه پدید میآمد، جامعه پوست میانداخت و فرهنگ مدرن شکل میگرفت. اما در روزگاری که واقعیت روزبهروز بیشتر رنگ میباخت و جایش را به توهمی مبهم میداد، عشق همچنان ستارهای درخشان و نورانی بود که مه غلیظ رویاهای پوچ و وهمآلود را در هم میشکست و امید رسیدن به آیندهای روشن را در قلب زنده نگه میداشت. گتسبی بزرگ داستان این عشق است؛ عشقی طوفانی که به ناگهان آمد و زندگی گتسبی را به دریایی پرتلاطم بدل کرد و او را در میانهی این بحر بیکرانه به تقلا وا داشت؛ چراکه این عشق هرچند دور و دستنیافتنی مینمود، تنها راه نجات او بود.
قوم و خویش نهچندان دور شیطان
گتسبی از آن دسته آدمهای مرموز و شگفتانگیزی بود که یکباره از هیچ ظاهر میشوند، نامشان بر سر زبانها میافتد و پس از مدتی تبدیل به خاطرهای محو میشوند. هزاران داستان و شایعه دربارهشان دهانبهدهان میچرخد که گویی هم حقیقت دارند و هم دروغی بیش نیستند. نهایتاً اما هیچیک از این ماجراها اهمیت نداشت؛ اینکه او دانشگاه آکسفورد درس خوانده و افسر جنگ بوده یا اینکه برای تفریح آدم میکشد و جاسوس آلمانها، قاچاقچی یا از نوادگان شیطان است؛ تا زمانی که ثروت بیکرانش باقی و مهمانیهای دیوانهوارش برقرار است، گتسبی و قصر سحرانگیزش جادویی فریبنده در دل نیویورکاند که تمام ساکنان این شهر را مجذوب خود میکنند.
ظاهر اما هرچه قدر هم که زیبا و فریبنده باشد، در نهایت مغلوب حقیقتِ باطن میشود. گتسبی با نگاهی که آدم را به خیالبافیهای رمانتیک میانداخت، لبخند کمیابی که قلب را سرشار از اطمینانی ابدی میکرد و ثروت شگرفی که از زندگی لذتی بیپایان میساخت، جز رویایی گذرا چیزی نبود. گذشتهای نداشت که به آن تکیه کند؛ بیریشه، بیهویت، سست و شکننده. او خواب شیرینی بود که هر آن به پایان میرسید و از خاطر میرفت.
تمام هویت گتسبی در عشقی خلاصه میشد که نسبت به دیزی داشت. وجود او با امیدی دور و اندک به روزی که دیزی را در کنار خود داشته باشد، عجین شده بود. امیدی که او را به انجام هر کاری وا میداشت؛ ثروت اندوختن به هر قیمتی برای جذب دیزی، برپا کردن بزرگترین مهمانیهای شهر برای یافتن دیزی، فدا کردن خود برای دیزی. همه چیز تنها برای دیزی؛ برای زنی که به دنیایی دیگر تعلق داشت. عشق اگرچه میتوانست پلی میان این دو جهان بسازد و راهی برای ورود به آن پیش روی گتسبی بگذارد، اما تسخیر کامل آن امری ناممکن بود. «تصورات گتسبی از خود دیزی فراتر رفته بود، از هر چیزی فراتر رفته بود، گتسبی خود را با شور و شوقی بیحدومرز به بطن این تصورات انداخته بود. تمام مدت هم به آن افزوده بود، با پر و بال و آذین رنگینی که سر راهش سبز شده بود آن را آراسته بود. هیچ مایهای از گرما و سرما نمیتواند برابری کند با آنچه آدمی قادر است در قلب شبحآسای خود تلنبار کند.»[1]
دیزی فوقالعاده بود. دختری برازنده که تمام عمر خود را با آسودگی در یک حباب شیشهای گذرانده؛ حبابی از زیبایی، لذت و ثروت که مانند گلبرگهای طلاییرنگ و شکنندهای از او محافظت میکند. «دنیای ساخته و پرداختهاش پر بود از عطر ارکیده و فخرفروشیهای دلنشین و شادیبخش و ارکسترهایی که ریتم سال را مینواختند و چکیدهی حزن و وسوسهی زندگی را در نغمههای نو میسرودند.»[2]
رویای عشق گتسبی توانست کمی ذهن او را به دنیای بیرون جذب کند، اما آنقدر قدرت نداشت که حباب را بشکند و او را بیرون بکشد. دیزی زندگی در آن حباب شیشهای را انتخاب کرده بود؛ یک انتخاب امن و ساده: ازدواج با تام بیوکنن، مردی از دنیای خودش، تنومند، ثروتمند و اصیل. مردی که برای آسودگی خیال دیزی یک تضمین ابدی بود. پس او ترجیح داد گتسبی را چون خاطرهی تلخ یک عشقِ دور به اعماق ذهنش بسپارد و زندگی خود را بر پایههای نیرومندتری بنا کند؛ نیروی واقعیتهای مسلّم. «دیزی غیب شد و رفت توی خانهی گرانقیمتش، توی زندگی گرانقیمت و سرشارش، و گتسبی را واگذاشت با – هیچ.»[3]
تام بیوکنن و دیزی هر دو متعلق به یک جهان بودند. هرقدر هم که از یکدیگر فاصله میگرفتند، متنفر و سرد میشدند و خود را سرگرم عشقهای جدید میکردند، همچنان نقطهی امن یکدیگر بودند؛ آنها در یک خاک ریشه داشتند و هر بار راهی برای بازگشت به هم پیدا میکردند. عشق برای آن دو بازی کودکانهای بود که آهنگ یکنواخت روزهایشان را تند میکرد و به آن هیجان میبخشید. اگر تکراری یا غیرقابلتحمل میشد، بهراحتی از آن میگذشتند و هرگز به آشوبی که پشت سرشان بر جای میماند، گوشهچشمی نمیانداختند. آدمها با احساسات بهبازیگرفتهشان تنها رها میشدند و یکباره خود را از عشقی که سراسر غرق آن شده بودند، تهی مییافتند؛ عشقی ازدسترفته که حاضر بودند هر کاری برای پر کردن جای خالی آن بکنند.
دیزی گتسبی را شیفته و مجنون در گذشته رها میکند و تام معشوقهی جدید و سادهلوحش، مرتل ویلسن، را به دیوانگی میکشاند. عشق برای آدمهایی مثل گتسبی و مرتل تنها یک سرگرمی گذرا نیست، همه چیز است. زندگی و هویت آنها با این رویا معنا پیدا میکند و بدون آن «هیچ» خواهند بود؛ پس چارهای جز دنبال کردن آن ندارند. هر دو به دنبال این آرزوی موهوم پا به دنیای خشن و بیرحمی میگذارند که راه و رسم آن را بلد نیستند. گتسبی به ثروت و شهرت میرسد، اما هرگز نمیتواند همرنگ جماعتی شود که از آغاز در چنان وضعیتی چشم گشودهاند و مرتل به شخصیتی تصنعی و سطحی بدل میشود که تمام ادا و اطوارهایش تظاهری و گواه بر فاصلهی طبقاتی او از اجتماعیست که سعی در ورود به آن را دارد.
فیتزجرالد داستان به هم گره خوردهی زندگی این افراد را از نگاه نیک کاراوی روایت میکند؛ فردی که خود را جدا از بازیهای پیچیده و دردآور عشق نگه داشته و از دور به تماشای این دیوانگی نشسته است. نیک از قوم و خویشان دیزی است که به واسطهی دوران دانشگاه آشنایی دوری نیز با تام بیوکنن دارد. او پس از تصمیمگیری برای ساختن زندگی مستقل و دور از خانوادهی خود، از غرب به شرق آمریکا مهاجرت میکند و زندگی و کار تازهای دست و پا میکند و تصادفاً همسایه گتسبی میشود، همسایهی عجیب و مرموزی که هر هفته مهمانیهای بزرگ برگزار میکند و شایعات بسیاری دربارهاش وجود دارد.
شاهکار پنهانمانده از دید جهان
فیتزجرالد گتسبی بزرگ را نیز مانند دیگر آثار خود با الهام از زندگی و تجربیات خود نوشته است. او که از همان دوران نوجوانی رویای نوشتن در سر میپروراند، تحصیلات خود را در دانشگاه پرینستون نیمهکاره رها کرد، اما با شروع جنگ جهانی اول به عضویت ارتش آمریکا درآمد. در نخستین سالهای پس از جنگ بود که شیفته و دلباختهی زلدا شد؛ نویسندهی زیبا و ثروتمندی که پیشنهادِ ازدواجِ فیتزجرالد را رد کرد اما او که شیفتهی زلدا از هیچ تلاشی برای به دست آوردنش فروگذار نکرد. فیتزجرالد نوشتن را با چندین داستان کوتاه و یک رمان بلند آغاز کرد. اینسوی بهشت، نخستین رمان او با موفقیتی چشمگیر روبهرو شد و ثروت و شهرتی برای او به همراه آورد که مهمترین ثمرهاش زلدا بود. تجربه آشنایی و ازدواج با زلدا بود که ایدهی اولیهی گتسبی بزرگ را در ذهن او شکل داد.
در خلال سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۴ فیتزجرالد به یکی از پردرآمدترین نویسندگان آمریکا تبدیل شد. آثارش همگی پرفروش بودند و با نقدهای بسیار خوبی مواجه میشدند؛ اما از دیدگاه خودش هنوز رمانی ننوشته بود که از او نویسندهای برجسته و ماندگار بسازد، تا اینکه در سال ۱۹۲۴ در فرانسه نوشتن گتسبی بزرگ را آغاز کرد و حدود یک سال بعد آن را به چاپ رساند. گتسبی بزرگ برخلاف دیگر کتابهای او محبوبیت کمتری یافت. با وجود نقدهای فوقالعادهای که از سوی بزرگان ادبیات دریافت کرد، کتاب فروش کمی داشت و درآمد چندانی از آن حاصل نشد. این سیر ناموفق و ناامیدکننده برای فیتزجرالد که شیفتهی تحسین و موفقیت بود، تا حدود بیست سال بعد و پس از مرگش نیز ادامه یافت و او هرگز موفقیت بینظیر شاهکار بزرگ خود را ندید.
«نقاد نشریهی ترانسکریپت بوستن در ۲۳ می ۱۹۲۵ نوشت: "هیچ نقادی، حتی در آیندهی دور، بدون توجه به گتسبی بزرگ از کار آقای فیتزجرالد سخن نخواهد گفت، ولو جناب نویسنده بسیاری کتابهای دیگر هم بنویسد. گرترود استاین در نامهای به فیتزجرالد از "لذت واقعی" خود با خواندن این کتاب سخن گفت، تی. اس. الیوت رمان را "سحرانگیز" و "مقاومتشکن" و "نظرگیر" خواند و ادیت وارتن نوشت: "گتسبی را بسیار دوست دارم" و تکنیک فیتزجرالد را "استادانه" خواند؛ بااینحال فیتزجرالد پس از انتشار رمان به ادموند ویلسن نوشت: "در میان همهی نقد و نظرها، حتی گرمترینشان، کسی حتی کوچکترین تصوری نداشته که معنای کتاب چیست."»[4]
تا اواسط دههی چهل میلادی نیز ارزش واقعی کتاب را کمترکسی درک کرد؛ اما با گذشت زمان و تغییر الگوهای نقد در قرن جدید و تحولاتی که در جهان ادبیات پدید آمد، نگاه جهان بار دیگر به سوی این کتاب جلب شد و این بار گتسبی بزرگ با دیدی متفاوت خوانده و نقد شد. کتاب ناگهان به یکی از بزرگترین شاهکارهای قرن بیستم بدل شد. از زوایای بسیاری مورد بررسی قرار گرفت، از منظر روانشناسی، فرهنگی و تاریخی نقد شد و جلوههای پنهان آن آشکار گشت. گتسبی بزرگ در آخر به سرانجامی که شایستهاش بود رسید و فیتزجرالد را به یکی از بزرگترین نویسندگان ادبیات معاصر بدل کرد؛ شاهکاری که پس از گذشت نزدیک به یک قرن از انتشار آن همچنان از محبوبترین آثار ادبی به شمار میرود. در سال ۲۰۱۳ نیز فیلمی با اقتباس از این داستان ساخته شد که مانند کتاب محبوبیتی چشمگیر به ارمغان آورد و جوایز متعددی را از آن خود کرد.
منابع: فیتزجرالد، اسکات، گتسبی بزرگ، ترجمهی رضا رضایی، تهران، نشر ماهی، ۱۳۹۴.
[1]- فیتزجرالد، ۱۳۹۴: ۱۰۹
[2]- همان، ۱۶۳
[3]- همان، ۱۶۱
[4]- همان، 13
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.