راز مخوف خانه‌ی پدربزرگ

مروری بر کتاب استخوان نوشته‌ی علی اکبر حیدری

فاطمه آل آقا

یکشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱

(1 نفر) 5.0

عکس روی جلد کتاب استخوان نوشته علی اکبر حیدری

« مرجان، کم‌کم انگار ناامید شده باشد، فاصله‌اش با پدربزرگ بیش‌تر می‌شد. حتم فهمیده بود پدربزرگ می‌رود به مزرعه گندم. کاوه شک نداشت مرجان هم، با این‌که مثل خودش مدت‌ها بود سر نزده بود به سرزمین پدری، بدو‌بدو دنبال پدربزرگ از خانه تا مزرعه را فراموش نکرده بود. پدربزرگ رفت توی مزرعه و مرجان عقب سرش. کاوه خیلی دورتر ایستاد. پدربزرگ رفت توی کلبه‌ی کناره و در را بست. مرجان سعی کرد خودش را بالا بکشد و از پنجره‌ی کوچک داخل را نگاه کند. غیرممکن بود قدش برسد. برگشت و اطراف را نگاه کرد. دوید و رفت و بلوک سیمانی‌ای را خرکش کرد آورد گذاشت زیر پنجره و بالا رفت. سمج بود. تا کاری را که می‌خواست نمی‌کرد، دست‌بردار نبود. اخلاق خانوادگی‌شان بود، اما کاوه این‌طور نبود. چه فاید داشت برایش؟ مگر بقیه‌ی خانواده از این نمد چه کلاهی نصیب‌شان شده بود؟ مرجان از بلوک پایین آمد و روی آن نشست. کاوه خیره شد به او که چادر از سرش افتاده بود و انگار مستقیم به او نگاه می‌کرد. تکانی به خودش داد، اما مرجان حرکتی نکرد. شاید افتاده بود به خیال بافتن که پدربزرگ در کلبه چه می‌کند یا پیش خودش جمع و تفریق می‌کرد که برود توی کلبه یا نه. کاوه برگشت. بیخود افتاده بود دنبال‌شان. اگر هم مرجان خبطی می‌کرد، حتما باباخان جلوش را می‌گرفت و نمی‌گذاشت کار به جای باریک بکشد. بعید بود باباخان، با آن خلق خوش که تمام فامیل عاشقش بودند، بخواهد باد دماغ جوانی_ آن هم نوه‌اش_ را بخواباند.»[1]

همه‌ی ما داستان‌های زیادی از ماجراها و اتفاق‌های ترسناک و جنایی شنیده‌ایم. بارها در اخبار به شرح قتل‌های خانوادگی پرداخته شده و صفحه‌ی حوادث روزنامه‌ها از حوادث هولناک و جنایی پر شده است. در صفحات مجازی از چندین و چند جرم و جنایت عمومی پرده‌برداری شده است و بسیاری از صفحه‌های پرمخاطب در شبکه‌های اجتماعی، به این‌گونه مسائل پرداخته‌اند. خبرنگاران متعددی برای تهیه‌ی خبر به سراغ اتفاقات تلخ جنایی رفته‌ و گزارش تهیه کرده‌اند. روزنامه‌نگاران مختلف درباره‌ی علل و شرایط این ماجراها نوشته‌اند و حتی بسیاری از اصحاب رسانه، در مقاله‌های متعددی از منظر روان‌شناسی این اتفاقات را بررسی کرده‌اند. این حوادث دل‌خراش در موارد مختلفی مانند علت قتل، سن قاتل و مقتول، نحوه‌ی انجام جنایت، مکان وقوع جرم، رابطه‌ی قاتل و مقتول و... با یک‌دیگر تفاوت‌ دارند؛ و تنها در یک نکته مشترک هستند. در بیشتر اوقات پلیس‌ها و کارآگاه‌ها در انتهای کار، گره‌ی کور معما را باز می‌کنند، پرده‌ها را کنار می‌زنند و باعث کشف حقیقت می‌شوند.

این افراد باتجربه‌ی غنی خود، باعث حل مشکلات می‌شوند. پلیس‌ها و کارآگاهان بخش جنایی، با هوش سرشارشان، پرونده‌های پیچیده را انتخاب می‌کنند و به حل سوال‌های بی‌پایان پرونده مشغول می‌شوند. تحصیل و علم‌آموزی در رشته‌های مرتبط و کسب علم و دانش در دانشگاه‌های مختلف، به کمک آن‌ها می‌آیند و برای یافتن پاسخ معما‌ی پرونده‌ها به آن‌ها کمک می‌کنند. البته هوش و استعداد و توانایی ذاتی و فردی این افراد را نباید نادیده گرفت. حقیقت این است که اگر پلیس‌های باتجربه و یا کارآگاه‌های باهوش نبودند، معمای بسیاری از پرونده‌های جنایی برای همیشه بدون پاسخ می‌ماند؛ اما بعضی از این پرونده‌های هولناک‌ هم به صورت اتفاقی، با کمک انسان‌های معمولی حل می‌شوند. افرادی که در کنار ما زندگی ‌می‌کنند، همراه با ما سوار اتوبوس می‌شوند، در رستوران کنار ما می‌نشینند و غذا سفارش می‌دهند و در ورزشگاه‌ها تیم محبوبشان را تشویق می‌کنند. علی‌اکبر حیدری در کتاب استخوان به سراغ داستان همین آدم‌ها رفته است. او در این کتاب با کمک آدم‌های معمولی و عادی، از رازی دهشتناک پرده‌برداری می‌کند.

علی‌اکبر حیدری کیست؟

علی‌اکبر حیدری در سال 1357 در تهران چشم به جهان گشود. او در رشته‌ی حسابداری تحصیل کرده است. حیدری در حوزه‌ی سینما فعالیت‌های گوناگونی داشته است. وی در سال 1382 برای اولین بار فیلم‌نامه نویسی را شروع کرد. او نگارش فیلم‌‌نامه‌ی فیلم‌های سینمایی ارغوان و گیلدا را بر عهده داشت. پس از چندی حیدری به عرصه‌‌ی ادبیات قدم گذاشت و به سراغ نگارش داستان و رمان رفت.

کتاب بوی قیر داغ اولین اثر و نخستین مجموعه داستان این نویسنده‌ی جوان است. تپه خرگوش دومین اثر علی‌اکبر حیدری است. استقبال از رمان تپه‌ خرگوش به شدت زیاد بود. از تپه خرگوش در جایزه هفت اقلیم تقدیر شده است و این کتاب به مرحله نهایی جایزه ادبی جلال آل‌احمد راه یافته است. آخرین اثر حیدری، استخوان نام دارد. این کتاب در سال 1397 توسط نشر چشمه منتشر شد. نوشتن این کتاب از مرداد 93 تا اردیبهشت 95 به طول انجامید. در کتاب استخوان با داستانی مواجه می‌شویم که جدید و تازه است و می‌تواند نظر خوانندگان را به خود جلب کند. این کتاب در بخش رمان جایزه‌ی ادبی مشهد مقدس برگزیده شد.

در کتاب استخوان چه خبر است؟

داستان استخوان در دل یک روستا و در منطقه مرزی سیستان و بلوچستان اتفاق می‌افتد. با این کتاب به روزهای جنگ هشت ساله‌ی ایران و عراق سفر می‌کنیم. کاوه سربازی فراری است که از تهران به روستای اجدادی‌اش در سیستان پناهنده شده است. او تصمیم دارد برای مدتی مخفی شود تا شرایط کشور کمی آرام شود و از این رو به خانه‌ی پدربزرگ خود می‌رود. وی به همراه دوستش در حال خدمت بودند و با دشمنان می‌جنگیدند؛ اما رفیق کاوه، مرتضی، شهید می‌شود و او از شدت وحشت و ترس می‌گریزد. کاوه می‌خواهد روزهای جنگ را فراموش کند. او به دنبال یک منطقه‌ی امن می‌گردد تا برای خود یک زندگی آرام و بی‌دغدغه بسازد؛ اما فکر و خیال روزهای خدمت رهایش نمی‌کند و مدام به گذشته فکر می‌کند. نحوه‌ی شهادت مرتضی، بر کاوه تاثیر ویژه‌ای گذاشته است. او حالا از مناطق جنگی دور شده است؛ اما هر روز کوهی از عذاب وجدان و استرس را با خود حمل می‌کند.

« کاوه جوابش را نداد. پشیمان نبود که رفته بود دنبال مرجان. اما مرجان کجا بود؟ اگر مستقیم برش می‌گرداندند تهران و از آن‌جا به خط، شاید نمی‌توانست جواب این سوال را پیدا کند. تازه اگر دادگاهی در کار نبود! تاوان فرار از خط مقدم چه بود؟ اما او که فرار نکرده بود. او و مرتضی تنها بازمانده‌های گروهان بودند. مرتضی هم که در راه... اگر او را پیدا نکرده بودند و خودش به طریقی برگشته بود، مرتضی می‌شد شهید، مفقودالاثر. اما حالا او فراری بود و مرتضی شهید مفقودالجسد. نمی‌دانست چه افتخاری بود که او خبر شهادت را برساند به خانواده‌ی مرتضی. چه‌طور توانست توی چشم‌های مادرش نگاه کند و بگوید پسرت شهید شده؟ باید تسلیت می‌گفت یا تبریک؟ چه‌طور تبریک می‌گفت وقتی آن چاه ویل خون‌آلود دائم جلوی چشمش بود؟ چگونه جواب پدرش را می‌داد که مرتضی چه‌طور شهید شد؟ شاید برای آن‌ها که بعدا ماجرای شهید شدن مرتضی را از دهان پدرش می‌شنیدند جالب بود، داستانی شنیدنی که باید دهان به دهان می‌چرخید، اما برای کاوه نه_ راوی دست‌اول جان کندن پسری جوان در دشتی سفید.»[2]

مرجان دخترعمه‌ی کاوه است. او به تازگی از همسر خود جدا شده است و حالا در روستا همراه با پدربزرگ خود زندگی می‌کند. پدربزرگ، خان روستا است و نفوذ زیادی بر روی اهالی محل و روستاییان دارد. مرجان به دنبال کشف یک راز قدیمی است که فقط پدربزرگ جواب آن را می‌داند. بعد از مدتی سوالات مرجان، برای کاوه هم اهمیت فوق‌العاده‌ای پیدا می‌کند و این مسئله باعث می‌شود تا به دنبال حل معما بروند و در جهت افشای حقیقت گام بردارند. داستان این کتاب بوی خون می‌دهد. کاوه به دنبال آرامش است؛ اما ناخواسته وارد ماجرایی می‌شود که تمام آرامش را از او سلب می‌کند و کابوس جدیدی به کابوس‌های قدیمی‌اش اضافه می‌شود. منزل پدربزرگ و نهاد خانواده که قرار بود محیطی امن برای کاوه و مرجان باشد، ناگهان به یک محیط پر تنش و خطرناک تبدیل می‌شود و خانه‌ای که قرار بود خانه‌ی امید نوه‌ها باشد، به زندان اسارت آن‌ها بدل می‌شود.

باباخان تصمیم ندارد جواب روشنی به سوالات مرجان و کاوه بدهد و برای آشکار نشدن حقیقت دست به هر کاری می‌زند؛ اما در نهایت ابرها از روی خورشید حقیقت کنار می‌روند و رازهای قدیمی خاندان آشکار می‌شود و کاوه و مرجان در جریان جنایت‌های بی‌شمار پدربزرگ قرار می‌گیرند. چگونگی فهمیدن علت این جرم و جنایت‌های خان روستا، دلیل قتل‌ها و جنایات وحشتناک، گیر افتادن کاوه و مرجان در دل این داستان و... از جمله هیجان‌انگیزترین اتفاقات کتاب هستند و آن را به رمانی پر کشش تبدیل می‌کنند.

سبک کلی رمان استخوان

نویسنده‌ی جسور استخوان، این کتاب را در ژانر معمایی و وحشت نوشته است. مرز بین وحشت و طنز به باریکی یک مو است. بسیاری از نویسندگان قصد نوشتن رمان ترسناک را دارند؛ اما در نهایت کتابشان به جای ایجاد ترس و وحشت در دل مخاطبان، آن‌ها را می‌خنداند. حیدری این مرز را به خوبی می‌شناسد و با شگردهای خاص خود، داستانی جذاب خلق کرده است. وی استرس، هیجان، ترس، وحشت زیاد و... را به مخاطب خود منتقل می‌کند. حیدری در کتاب استخوان با فضای کلیشه‌ای ادبیات داستانی ایران در چند سال اخیر مقابله کرده و داستانی جدید در فضایی تازه آفریده است. فضای داستان استخوان به شدت تاریک است و رگه‌هایی از داستان‌های گوتیک و نوآر در آن دیده می‌شود.

این رمان ابتدا، میانه و انتهای خوب و جذابی دارد. در ابتدای کتاب داستان آرام است ولی هرچه بیشتر پیش می‌رویم، داستان هیجان بیشتری پیدا می‌کند. نویسنده با قلم خود کاری می‌کند تا مخاطبان برای خواندن ادامه‌ی داستان مشتاق شوند، داستان را نصفه رها نکنند و تا انتهای کتاب، داستان را دنبال کنند. استخوان با تعلیق همراه است. خالق کتاب در هر چند صفحه یک گره جدید خلق می‌کند و ما با یک سوال تازه مواجه می‌شویم. حیدری به خوبی در طول داستان گره‌گشایی می‌کند و جواب سوالات خوانندگان را در متن رمان می‌دهد. داستان استخوان ریتم تندی دارد و حوادث، پشت سر هم اتفاق می‌افتد. خواندن این کتاب به تمرکز بالایی نیاز دارد زیرا ممکن است از داستان جا بمانید. این نکته در قسمت‌های پایانی کتاب اهمیت بیشتر پیدا می‌کند چون ریتم داستان در انتهای کتاب، در بالاترین سرعت خود قرار می‌گیرد.

راوی داستان استخوان، سوم شخص است. استفاده از راوی سوم شخص بسیار هوشمندانه بوده است و باعث شده تا دید کلی‌ و جامع‌تری نسبت به حوادث داستان داشته باشیم. راوی سوم شخص باعث افزایش تنش و تعلیق در طول داستان شده و به کتاب عمق و هیجان بیشتری افزوده است. این کتاب ۱۴ فصل دارد و متن کتاب به شدت روان و گیرا است و نثری تمیز دارد. نویسنده به خوبی شخصیت‌های داستان خود را می‌سازد. این شخصیت‌ها نکات مثبت و منفی زیادی در لایه‌های درونی روح و روان خود دارند و به همین دلیل مخاطب، این شخصیت‌ها را از زندگی عادی خود دور نمی‌بیند و به راحتی آن‌ها را باور می‌کند و با آنان همراه می‌شود.

علی‌اکبر حیدری شیوه‌ها و تکنیک‌های فضاسازی را به خوبی می‌داند و فضاهای درخشان و اثرگذاری خلق می‌کند. تصاویر این کتاب به‌ شدت زنده است. فضای داستانی رمان استخوان شباهت زیادی به یک فیلم‌نامه‌ی بی‌نظیر دارد. نویسنده‌ی کتاب به کمک عنصر توصیف، فضاهایی قابل باور می‌سازد. ما به همراه کاوه و مرتضی در کوه و محیط برفی گیر می‌کنیم و صدای گلوله‌ها را می‌شنویم. همراه با مرجان در زیرزمین تاریک و وحشتناک اسیر می‌شویم. در بازداشتگاه با سرباز درگیر می‌شویم و به همراه کاوه فرار می‌کنیم. بوی تعفن جنازه‌ی حیوانات کلبه را حس می‌کنیم. به همراه پیرزن ساده‌‌ی قصه به دنبال گمشده‌های خود می‌‌گردیم. مثل کریمان با اتوبوس قدیمی خودمان را به روستا می‌رسانیم و یا  همراه باباخان از خود بیخود می‌شویم و در قبرستان راه می‌رویم و چهره‌ی حقیقت را آشکار می‌کنیم.

حیدری در این کتاب از تکنیک جدیدی استفاده می‌کند. وی ضمن خلق فضاهای فوق‌العاده، به‌هیچ‌وجه آدرس دقیقی به خواننده‌ی خود نمی‌دهد. او مکان وقوع داستان را یک روستا در سیستان و بلوچستان معرفی می‌کند؛ اما مکان دقیق و موقعیت جغرافیایی و نام روستا را به مخاطب خود نمی‌گوید. او همچنین زمان دقیق قصه خود را مشخص نمی‌کند. مخاطب تنها می‌داند که داستان در زمان هشت سال جنگ تحمیلی بوده است؛ اما سال دقیق وقوع این حوادث مشخص نیست. ندادن اطلاعات در مورد روستا و مشخص نکردن تاریخ دقیق وقوع قصه، به کمک نویسنده آمده است و باعث ساخت فضایی ناشناخته شده است. این نوع فضاسازی سبب افزایش حس کنجکاوی و هیجان در مخاطبان داستان می‌شود. علی‌اکبر حیدری در کتاب خود اشاره‌هایی جزئی به نوع نگرش و آثار دولت‌آبادی دارد.

رمان استخوان، داستانی جذاب و هیجان‌انگیز دارد. در این کتاب با داستانی جنایی و ترسناک روبه‌رو می‌شویم. اگر به خواندن داستان‌های ترسناک علاقه‌مند هستید، دوست دارید هنگام خواندن کتاب ضربان قلبتان بالا برود، از فضای داستان‌های معمایی خوشتان می‌آید و به دنبال داستانی پرکشش و حیرت‌انگیز می‌گردید، به‌هیچ‌وجه خواندن این کتاب بی‌نظیر را از دست ندهید.


[1]- (ص 15_17)

[2]- (ص 88_87)

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

پرسش های متداول

داستان استخوان در دل یک روستا و در منطقه مرزی سیستان و بلوچستان اتفاق می افتد. با این کتاب به روزهای جنگ هشت ساله ایران و عراق سفر می کنیم. کاوه سربازی فراری است که از تهران به روستای اجدادی اش در سیستان پناهنده شده است.

مطالب پیشنهادی

رودخانه‌ی پرتلاطم یک جانِ شیفته

رودخانه‌ی پرتلاطم یک جانِ شیفته

مروری بر کتاب جان شیفته نوشته‌ی رومن رولان

روانکاوی یک فیلسوف

روانکاوی یک فیلسوف

مروری بر کتاب وقتی نیچه گریست نوشته‌ی اروین د. یالوم

تلخ و شیرین با پادشاه کمدی‌های هولناک

تلخ و شیرین با پادشاه کمدی‌های هولناک

مولیر: مروری بر زندگی و آثار

کتاب های پیشنهادی