ماریا مونتهسوری[1] رویاپردازی که دلیل شکلگیری رویکرد محبوب آموزشوپرورش با اصل «کودکمحوری» بود، تلاشهای اولیهاش را بر گروههایی متمرکز کرد که مدتها از مدارس ایتالیا کنار گذاشته شده بودند: کودکان فقیر، دارای معلولیت و آنهایی که بیماریهای روانی دارند. کریستینا دی استفانو[2] مینویسد: «در اولین مدرسهای که مونتهسوری اداره میکرد، با جوانان فراموششدهی یکی از فقیرترین و بدنامترین محله های رم، سن لورنزو[3]، کار میکرد؛ نوعی سرزمین غیرانسانی که پلیس تمایلی به ورود به آن ندارد. استفانو در کتاب کودک معلم است: زندگی ماریا مونتهسوری[4] _که بیوگرافی جدید این مربی مشهور است_ به ما میگوید: «بچههای سن لورنزو بیش از همه دلسوزی او را برمیانگیزند. آنها پابرهنه، بیدفاع و قربانی انواع آزار و اذیت بودند.»
در مدرسهی «خانهی کودکان»[5] که در سال 1907 برای کودکان 2 تا 6 ساله افتتاح شد، مونتهسوری رویکرد خود را سر و سامان داد؛ رویکردی که بر کاوش تحت رهبری کودکان، دستکاری اشیاء فیزیکی و مشاهدهی مداوم معلم تأکید داشت. او از همان ابتدا اصرار داشت که کودکان باید آزادی کامل حرکتی داشته باشند. اگر بخواهند باید اجازه داشته باشند روی زمین دراز بکشند یا زیر میز بنشینند.
این آموزش به دلیل کاربرد آن برای برخی از محرومترین کودکان ایتالیا در آن زمان رادیکال بود. یکی از اولین مقالات مونتهسوری در مورد آموزش، رفتار غیرضروری با دانشآموزان ایتالیایی اخراجشده از مدرسه را مستند کرد. دی استفانو مینویسد: «این مقاله یک اقدام اتهامی برضد دولت است که فکر میکند میتواند مشکل جوانان آشفته را با پنهانکاری حل کند.»
با این حال، همانطور که رویکرد مونتهسوری بهسرعت گسترش یافت، در برخی از نقاط جهان به چیزی بسیار متفاوت تبدیل شد: یک مد زودگذر آموزشی برای افراد طبقهی مرفه. دی استفانو گزارش میدهد که در سال 1911 اولین مدرسهی آمریکایی مونتهسوری در حومهی نیویورک افتتاح شد. این مدرسهی خصوصی که یک رئیس بانک ثروتمند حامی مالی آن بود، منحصراً به دانشجویانی خدمات میداد که خانوادههایشان بخشی از نخبگان مالی منهتن بودند. در دهههای اخیر، دهها برنامهی عمومی _و رایگان_ مونتهسوری در سراسر کشور افتتاح شدهاند که اغلب بخشی از تلاشهای صریح برای جداسازی مدارس است. در بسیاری از جوامع یک گزینهی انحصاری باقی میماند؛ زیرا تعداد مدارس خصوصی مونتهسوری در ایالات متحده پنج برابر مدارس دولتی است.
کتاب کودک معلم است مکرراً تنشِ میان «مونتهسوریسم» بهعنوان چیزی شبیه به یک «جنبش عدالت اجتماعی با هدف توانمندسازی نادیدهگرفتهترین افراد جامعه از طریق آموزش» و یک «استراتژی آموزشی که عمدتاً برای بهرهگیری از ممتازترین افراد جامعه به کار میرود» را تداعی میکند. این همان عنصر عدالت اجتماعی مونتهسوریسم است که آمریکاییها باید اکنون از آن استقبال کنند؛ زیرا ما از یک بیماری همهگیر بیرون آمدهایم که شکاف موجود در فرصتها و نتایج آموزشی را افزایش داده و موجب ناپدید شدن هزاران دانشآموز کمدرآمد از کلاسهای درس شده است.
در بسیاری از جوامع آمریکایی کودکان کمدرآمد کمترین دسترسی را به برنامههایی دارند که آزادی، خلاقیت و تفکر انتقادی را در اولویت قرار میدهند. بهعنوان مثال، اخیراً مطالعهای در مقیاس بزرگ دربارهی یک برنامهی عمومی قبل از مهدکودک برای کودکان کمدرآمد در تنسی[6] نشان داد که سالها بعد فارغالتحصیلان این برنامه در مدرسه نسبت به دانشآموزانی که در این برنامه شرکت نمیکردند، عملکرد ضعیفتری داشتند. یکی از محققان پریکی[7] را تا حدی مقصر رویکرد مستبدانه و متمرکز بر تمرینات دانست که رویکردی بود شگفتانگیز و متفاوت با آنچه اکثر خانوادههای با درآمد متوسط و بالا به دنبال آن بودند. این محقق به انپیآر[8] گفت: «معلمان زیاد صحبت میکنند، اما بهندرت به صحبتهای کودکان گوش میدهند. کودکان در حال یادگیری کنترل درونی نیستند؛ آنها در حال یادگیری نوعی واکنش تقریباً آلرژیک به کنترل خارجی هستند.»
در همین حال، حمایت دولت از حذف جوانان مشکلدار که مونتهسوری در اوایل قرن بیستم در ایتالیا از آن انتقاد کرد، تا قرن بیستویکم در آمریکا ادامه دارد. یک گزارش در سال 2020 نشان داد که در سال تحصیلی 2015_2016 دانشآموزان مدارس دولتی آمریکا بیش از 11 میلیون روز از آموزش را به دلیل تعلیق خارج از مدرسه از دست دادهاند و دانشآموزان سیاهپوست و لاتینتبار به طور نامتناسبی تحت تأثیر قرار گرفتهاند. همچنین هر سال بیش از صدهزار دانشآموز اخراج شده و اغلب به مدارسی به سبک بوت کمپ فرستاده میشوند که بیشتر بهعنوان نگهدارندهی موقتی آنها عمل میکنند تا مؤسسات آموزشی.
ما ممکن است مانند بیش از یک قرن پیش در ایتالیا، فرزندان خود را که دارای کمترین امتیاز هستند به طور عمده محروم یا زندانی نکنیم؛ اما گاهی اوقات به انجام این کار نزدیک میشویم. ما به یک انقلاب مونتهسوری در این کشور نیاز داریم، اما انقلابی که به طور گسترده بر اولین اصل مونتهسوری متمرکز باشد: ما به احیا و گسترش اصولی احتیاج داریم که دربرگیرندهی تمامیت جسم و ذهن کودکان است و دسترسی و احترام به آنها را تعریف میکند.
به گفته دی استفانو کتاب کودک معلم است اولین زندگینامهی مونتهسوری است که به دست فردی نوشته شد که او را دنبال نمیکرد و هیچ ارتباطی با جنبش یا بنیانگذار آن نداشت. او مینویسد: «من متخصص آموزش نیستم و وظیفهی توضیح افکار ماریا مونتهسوری را با تمام پیچیدگی آن به دیگران واگذار میکنم» او میگوید آرزویش صرفاً گفتن «داستان یک زندگی» است و زندگی مونتهسوری گزینهی جالبی بوده است. به طور خلاصه، دی استفانو در فصلهایی به سبک وینیت، مسیر شغلی غیرمعمول و پیشگامانهی مونتهسوری را از یکی از اولین پزشکان زن در ایتالیا تا تبدیل شدن به یک استاد مردمشناسی در دانشگاه رم و یک رهبر فمینیست فعال که مصرانه به دنبال حق رأی زنان بود، روایت میکند. در بیشترِ این دوره، مونتهسوری به رفاه کودکان علاقه داشت.
نویسنده قویاً اشاره میکند که بخشی از علاقهی اولیه مونتهسوری به کودکان ناشی از بیگانگی طولانی مدت با پسر کوچکش بود. این کودک به دلیل نامشروع بودن، عمدتاً در مدارس شبانه روزی مطابق قرارداد خانوادههای طبقهی متوسط آن زمان بزرگ شد. در پانزدهسالگی، او دوباره با مادرش متحد شد و در آن زمان جنبش مونتهسوری بهسرعت در حال گسترش بود. این مادر و پسر تا پایان عمر شرکای نزدیکی در گسترش جنبش بودند.
مونته سوری بهشدت تحت تأثیر کار ادوارد سگوین[9]، پزشک فرانسوی، بود که در اواسط قرن نوزدهم اولین کلاس آموزش ویژه اروپا را آغاز کرد. سگوین که منحصراً با دانشآموزان دارای ناتوانی ذهنی در آسایشگاهی در پاریس کار میکرد، تمام حواس آنها را از طریق کار با طیف وسیعی از موارد مانند پر، صدف، نخود، آرد و توپهای بلبرینگ تقویت کرد و توسعه داد. مونتهسوری جذب رویکرد عملی و همهجانبهی سگوین و تأکید او بر کودکانی شد که از لحاظ تاریخی از مدارس سنتی طرد شده بودند.
دی استفانو قدیسی را به تصویر نمیکشد که به طور مداوم و منحصراً زندگی خود را وقف خدمت به افراد محروم کرده است. مونتهسوری بهویژه با رشد جنبش خود زودرنج و کنترلگر شد. او نگران پول، توسعه و پایبندی سخت به اعتقاداتش بود. در سال 1919 یکی از پیروان سوسیالیست آلمانی، برنامهی مونتهسوری را با هدفِ صریحِ استفاده از آن بهعنوان ابزار رهایی برای فرزندان پرولتاریا[10] افتتاح کرد. مونتهسوری در ابتدا از امضای مدارک امتناع کرد، زیرا نگران بود که تعداد زیادی از کودکان بیخدا شوند. او سالها با بنیتو موسولینی[11]، رهبر فاشیست ایتالیا، همکاری کرد و از حمایت قدرتمند او برای احیای مجدد و گسترش مدارس مونتهسوری در کشور خود استفاده کرد. ارتباط آنها با افزایش خصومت موسولینی از هم پاشید، شکافی که مونتهسوری را مجبور به فرار از ایتالیا قبل از جنگ جهانی دوم کرد؛ در اواسط دههی 1930 موسولینی و آدولف هیتلر آلمانی تمام برنامههای مونتهسوری را در کشورهای خود تعطیل کردند.
با این حال، مونته سوری هرگز ایمان خود را به این عقیده که ارزش همهی کودکان _اعم از ثروتمند و فقیر_ باید بیشتر دانسته شود و حمایت و توانمندسازی شوند، از دست نداد. چه روشهای آموزشی او را بپذیریم چه نه، دربارهی این باور همهی ما باید بیشتر مانند مونتهسوری باشیم.
منبع: واشینگتن پست
مترجم: نگار فیروزخرمی
[1]- Maria Montessori
[2]- Cristina De Stefano
[3]- San Lorenzo
[4]- The Child Is the Teacher: A Life of Maria Montessori
[5]- The Children’s House
[6]- Tennessee
[7]- pre-K
[8]- NPR
[9]- Édouard Séguin
[10]- proletariat: افراد طبقهی کارگر (اغلب با اشاره به مارکسیسم استفاده میشود).
[11]- Benito Mussolini
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.