«احساسی چون سوختن و خاکستر شدن. و چه عذابآورست که حتی نمیتوانم بگویم «دارم زجر میکشم.» بیخود تلاش نکنید؛ بیاعتنا از کنارِ این یگانه دوزخ تاریخ بشری بگذرید و آن را کمارزش جلوه دهید.
فلسفه؟ دروغ است. اصول اخلاقی؟ مشتی دروغاند. ایدهآلها؟ دروغاند. قانون؟ دروغ است. صداقت؟ دروغ است. پاکی؟ راستی؟ بیریایی؟ از دم دروغاند.
آوردهاند که گلهای فوجیِ یوشیجیما هزاران سال عمر دارند و فوجیهای کومانو به سدهها پیش باز میگردند. شنیدهام که خوشههای فوجیِ یوشیجیما در بیشینه رشدشان به نُه پا، و آنهایی که در کومانو هستند به پنج پا میرسند. دل من تنها میان آن دسته از شکوفههای خوشهی فوجی به رقص درمیآید.
منطق، بهناچار، عشقِ به منطق است. عشقی برای زندگان نیست.
پول و زن. منطق تشر میخورد، پا پس میکشد و بیمهابا میگریزد.
گواهی دلیرانهی دکتر فاوست مبنی بر اینکه لبخند دوشیزهای میارزد به تمام تاریخ، فلسفه، دین، قانون، سیاست، اقتصاد و دیگر شاخههای دانشاندوزی و یادگیری.
یادگیری نام دیگر بیهودگیست. تلاش انسان برای انساننبودن.»[1]
وقتی رمان شایو: پایین رفتن خورشید برای اولین بار در سال 1947 به چاپ رسید، اوسامو دازای نویسندهی ژاپنی آن، به تازگی چهارمین خودکشی ناموفق خود را پشت سر گذاشته بود؛ کتابی که بازتابی از وضع اجتماعی جامعهی ژاپن در زمان جنگ و کمی پس از آن است. شخصیت اصلی این کتاب کازوکو، زنی بیست و نه ساله از طبقهی اشرافی ژاپن است که همراه با مادرش در خانهی مجللشان در توکیو زندگی میکنند؛ اما مانند بسیاری از مردم ژاپن جنگ، زندگی و ثروت آنها را هم تباه کرده و حالا پس از تمام شدن پسانداز مادرش، مجبورند که خانهی باشکوه آبا و اجدادیشان را ترک کنند و به یکی از روستاهای اطراف نقل مکان کنند. مدتی کوتاه پس از استقرارشان در خانهی جدید، کازوکو تصمیم میگیرد که خورد و خوراکشان را با کار در مزارع تامین کند و به کار یدی روی میآورد؛ البته این اولینباری نیست که مجبور است از بدنش کار بکشد. در همین هنگام، نائوجی پسر کوچک خانواده به خانه باز میگردد که همگی تصور میکردند در جبهه جان خود را از دست داده است. با بازگشت نائوجی، که در جبههی جنگ به تریاک معتاد شده، آرامش تازه به دست آمدهی کازوکو از بین میرود و وضع جسمانی مادرشان رو به وخامت میگذارد. کازوکو از غیبت گاه و بیگاه نائوجی که تمام وقتش را در مهمانسراهای توکیو به نوشیدن میگذارند، استفاده میکند و سراغ دفتر شعرهای قدیمی و کتابهای برادرش میرود؛ در خلال خواندن مطالب، کازوکو کششی عمیق در وجودش، به نویسندهای به نام آقای اوهارا احساس میکند. احساسی که کازوکو را به جستجویی درونی و تلاش برای انقلابی اخلاقی سوق میدهد.
شایو: پایین رفتن خورشید ژاپن پس از جنگ جهانی دوم را به تصویر میکشد که در آن طبقهی اشرافی ژاپن، چیزی بیشتر از دورهی گذار از سنت به مدرنیته را تجربه میکند. اشرافزادگان ژاپنی پس از جنگ و خرابیهای آن، مجبورنداز ارزشهای اخلاقی و شیوهی زندگی سنتی خود دست بکشند، تا بتوانند زنده بمانند. راوی شایو: پایین رفتن خورشید یا همان کازوکو، زنی مطلقه از طبقهی اشراف است که پیشتر به خاطر رابطهای پنهانی با مردی از شوهرش طلاق گرفته و حالا با مادرش که حال و روز خوبی ندارد زندگی میکند. رمان با اعتراف کازوکو به این موضوع آغاز میشود که مادرش همواره با تمامی اعضای خانواده متفاوت بوده و هیچگاه نتوانسته ذرهای شبیه به او باشد. در نظر کازوکو و نائوجی، برخی از انسانها تنها نام اشرافزاده را یدک میکشند و خودشان نیز جزو همین دستهاند؛ اما در وجود مادرشان چیزی باشکوه و بیکران وجود دارد که او را به نجیبزادهای واقعی تبدیل میکند؛ حال کازوکو که دیگر از تقلید مادرش خسته شده، تصمیم دارد راه و رسم خودش را در زندگی پیدا کند. در ذهن او زایش پدیدهی منحصربهفردی است که میتواند به زندگیاش معنای حقیقی ببخشد؛ این باور آن چنان در ذهن کازوکو پررنگ است که به خاطرش حاضر است تمامی ارزشها و مفاهیم اخلاقیای را زیر پا بگذارد که تاکنون آموخته است و بچهی مردی را که همسرش نیست، باردار باشد.
شایو: پایین رفتن خورشید دارای نمادهای فراوان است؛ عبارت «پایین رفتن خورشید» به نسلی اشاره دارد که ماهیت و باورهایش مانند غروب خورشید، رو به زوال میرود و انسانهایش یک به یک تباه میشوند. توصیفی که در سرتاسر کتاب خودنمایی میکند و دازای با صدایی بلند و رسا از مخاطبش میپرسد: «آیا کسی هست که تباه نشده باشد؟»[2]
اما نمادی دیگر که در بخشهای مختلفی از کتاب به چشم میخورد «مار سیاه» است؛ اولین بار در کتاب، زمانی به «مار سیاه» اشاره میشود که کازوکو در خانهی قدیمیشان دوازده تخم مار پیدا میکند و سعی میکند با سوزاندن تخمها، از شرشان خلاص شود؛ اتفاقی که بعدها خوابهای کازوکو را تسخیر میکند و حس میکند که درست پس از سوزاندن تخمها، ماری سیاه در سینهاش شروع به رشد کرده است. تصویر «مار سیاه» هنگام مرگ مادر کازوکو نیز حضور دارد؛ همانطور که پس از فوت پدرش، مارهای سیاه فراوانی در حیاط خانه حضور داشتهاند.
در باور بسیاری از منتقدان، شایو: پایین رفتن خورشید خودزندگینامهی اوسامو دازای است؛ مردی اشرافزاده که پس از جنگ، ثروت و شرافتش توامان به تباهی کشیده شد و حتی از یکی از هوادارنش فرزندی داشت. دازای الهامبخش نسل بزرگی از نویسندگان ژاپنی همچون هاروکی موراکامی و کوبو آبه بوده است و شایو: پایین رفتن خورشید عنوانی جاودان در ادبیات جهان است.
شایو یکی از کتاب های اوسامو دازای نویسنده مشهور ژاپنی است که در سال 1947 نوشته شده است. کتاب دیگر این نویسنده با عنوان “ نه آدمی” به فارسی ترجمه شده است.
شایو: پایین رفتن خورشید
1- شایو: پایین رفتن خورشید، اوسامو دازای، ترجمهی مرتضی صانع، کتاب فانوس.
2- همان.
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.