واحدهای ما عقبنشینی میکنند، جنازهها روی هم انباشته است، چند کشتی در آسمان میخزد و از ته آن پروانههای بزرگ بیرون میپرند. بیرق رنگین دشمن را روی نیزهای زده اند و بین اجساد بلند کردهاند. آرام آرام میخزم، مثل یک مرده میخزم، پرچم را پایین میکشم و بعد از توی زخم، پرچم مخفی افتخار را بیرون میآورم و چه زود بالا میرود.
فرماندهی بزرگ از جایگاه فریاد میزند: آهای سرباز، اون لکه چیه که پرچم را کثیف کرده؟
از توی شیپور فریاد میزنم: «چیزی نیس، یک لکه خون، یک دست که زیر ساطور له شده، یک مغز مغشوش، یا ... زاغچهای قرمز بالا سر اموات.» (ساعدی، 1393: 186)
خودش میگفت نویسنده است و وظیفهاش مبارزه با مرگ است، پس از آن نیز مبارزهاش شروع میشود: باید نوشت، باید نوشت. در نوشتن سبکی ویژهی خود داشت، ذهن او پر بود از فضاهای هولناک، کابوسهای وحشتناک و تصاویر دهشتناک. اغلب آثارش زیر سایهی این گونه داستانها و روایتها نگاشته شدند؛ او زندگی واقعی را به واقعیترین شکل خودش به تصویر میکشید، بیهیچ تحریفی در اصل آن. او شکارچی لحظههای کابوسوار زندگی روزمره بود، او نویسندهی بزرگ ادبیات فارسی بود: غلامحسین ساعدی.
ساعدی در سال 1314 در تبریز دیده به جهان گشود و با نام مستعار گوهر مراد بیشتر آثار نمایشی خود را به چاپ رساند. او در دانشگاههای تبریز و تهران، پزشکی و روانپزشکی خواند و با درک خاص شخصیتهای روانپریش و آشفتهذهن و کشف دردها و آسیبهای روحی آنان، توانست به خوبی از این کاراکترها در داستانهای خود بهره بگیرد. فضای داستانها و نمایشنامههایش آکنده از درهمآمیختگی کابوس و واقعیت است که فضایی وهمناک به آثارش میدهد.
نخستین مجموعه داستان ساعدی در سال 1339 به نام شبنشینی باشکوه منتشر شد. در مجموعه داستانهای بههمپیوستهاش عزاداران بیل (1342) ترس و لرز (1346) و توپ (1348) از بدویت جغرافیایی برای ترسیم فضایی شگفتی آفرین و ترسناک به خوبی بهره جست. از دیگر آثار داستانیاش میتوان به واهمههای بینامونشان (1346)، گور و گهواره (1350) و از تک نگاریهای او اهل هوا (1345) اشاره کرد. ساعدی در عرصهی تئاتر و نمایشنامهنویسی نیز از نامدارترین افراد است و منتقدان او را در کنار اکبر رادی و بهرام بیضایی از موفقترین نمایشنامهنویسان ایرانی میدانند، از آثار نمایشیاش میتوان لالبازیها، چوب به دستهای ورزیل، آی باکلاه، آی بیکلاه و دیکته و زاویه را نام برد. او سرانجام پس از یک دورهی طولانی از مبارزهی سیاسی و تحمل مصیبتهای فراوان سال 1364 در فرانسه درگذشت و در جوار صادق هدایت در گورستان پرلاشز به خاک سپرده شد.
مجموعه داستان آشفتهحالانِ بیداربخت از شگفتانگیزترین و حیرتآورترین آثار اوست که داستانهایی را از سالهای مختلف زندگی او شامل میشود و همین امر گستردگی معنایی و همزمان پیوستگی خاصی به کل کتاب داده است. داستانهای آشفتهحالان بیداربخت، همانطور که از ناماش پیداست، دربارهی آدمهای وازده و راندهشدهای است که تشخیص مرز میان وهم و واقعیت برایشان میسر نیست. در نخستین داستان کتاب با دو انسان تنها و افسرده آشنا میشویم که از فرط غربت و تکافتادگی نسبت به جامعهی بیرونی به یکدیگر پناه بردهاند و زندگیشان بدون بازیهای کودکانهای که با هم انجام میدهند، معنا و هدفی ندارد. آنچه نظم و آرامش زندگی این افراد را بر هم میزند حضور مسلط و قاهر اصل واقعیت است که آنها را به درون گردابی سهمگین میکشاند که دیگر ادامهی زندگی گذشتهشان امکانپذیر نیست و باید خود را برای زندگی با تنهایی بیشتر و مصیبتهای غریبتر آماده کنند؛ مانند ئی. جی. پروفراگ خودِ داستان آشفتهحالان بیداربخت که سرانجام درمییابد در زندگیاش مسیری دیگر جز تنهایی و آشفتهحالی وجود ندارد.
ساعدی در این داستانها به سادگی عنصرهای خیالی و باورنکردنی را در کنار عنصرهای کاملا واقعی قرار میدهد و بر ژرفای رئالیسم داستانهایش میافزاید، به طوری که دشوار بتوان او را به سادگی در یک طبقهبندی معین جای داد. اغلب گفتهاند که او با به کارگیری رئالیسم خام در داستانهایش به ترسیم عادی روابط انسانی پرداخته است؛ اما با خواندن داستانهای این مجموعه این نظرات خام دربارهی ساعدی از میان میرود. ساعدی با فضاسازی درگیرکنندهی خود به راحتی فضای نامتعارف داستانهایش را برای خواننده عادی جلوه میدهد و از او میخواهد حادثهها و شخصیتهایی تخیلی، مانند سرباز زخمی داستان صداخونه، ولگرد بی نامونشان داستان واگن سیاه، معلم سادهدل داستان میهمانی و ... را چونان انسانهایی عادی در کنار خود احساس کند. به آغاز درخشان داستان ایوای، توهم! نگاه کنید. آیا تاثیر کافکا و رمانهای مدرن بر آن کاملا مشهود نیست؟ داستان از ادامهدادن مسیر خود در جهت گسترش درام پرهیز میکند و با طفره رفتن در پیشروی خط قصه، فضا و روابط شخصیتها را موکد میسازد: «وقتی ناشرین دورهگرد، مجموعهای از مقالات فرامرز رضوی را که با امضای مستعار «م. حاتم» در نشریات زیرزمینی چاپ شده بود، بدون اطلاع او و با نام اصلی نویسنده، با تیراژ زیاد چاپ و منتشر کردند، تمام دوستان، آشنایان و حتی خوانندگان ناشناس هم شک نکردند که خطری بسیار بسیار جدی در چند قدمی اوست.»
زبان ساده، تصویرسازی بدیع، واقعگرایی تلخ و عریان و نگاه روشنگرانهی او به جامعهی خود از ویژگیهای کتاب حاضر است. یکی از تکنیکهایی که ساعدی پیوسته به کار میبرد تلفیق ذهنیت شخصیتها با عینیت آنهاست، به گونهای که در برخی از داستانهایش باید بپذیریم که کارهای آن شخصیتها فقط یک توهم است که واقعیت را برمیانگیزاند. در داستانهایی مانند پادگان خاکستری، آشفتهحالان بیداربخت، فضا از یک کار رئال و واقعی، کمکم وارد فضایی جادویی و شگفتانگیز میشود. خلق این فضای وهمی، مدیون بسیاری از عاملهاست: از جمله ماهیت تراژیک، مشمئزکننده و ناطبیعی، بدبختی همراه با وحشت، طنزهایی که پشت انسان را بلرزانند، ترس موهوم، ناهنجاری جسمی و آمیختن عناصر نامتجانس و افراط و اغراق. این عوامل و عناصر برای تاکید ساعدی، در راستای نمایش ساحت ناخودآگاه انسان و نشان دادنِ شکل درهمریختهی واقعیت بسیار موثر بود.
ساعدی که در پی سالها فعالیت جدی سیاسی، شکسته و زخمدیده شده بود در این مجموعه از داستانها هم حضور فراگیر و نیرومند خفقان سیاسی و اجتماعی و علاوه بر آن آمادگی همیشگی دستگاه سرکوب رژیم شاه را در پسزمینهی برخی از داستانهایش آورده است. داستانهایی که در آنها، انسانهای خوش قلب و نیکاندیش، به پیشواز سایههایی میروند که دست آخر آنها را درون خودشان میکشند و تبدیل به سایه میکنند. سایههایی که قصدشان آن بود تا نور حضور نویسندهای توانمند و مبارزی ارجمند را در شکنجهها و زندانهایشان خاموش کنند؛ اما او که داغ تبعید و فرار را همیشه بر پیشانی داشت، با اینکه غریبانه و در غربت درگذشت، غربتش را با هنری جدلی درهم شکست. برای فهمیدن راز ماندگاری این ادبیات، باید راز یک نام بزرگ را فهمید: غلامحسین ساعدی.
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.