کتاب سمفونی مردگان مشهورترین اثر عباس معروفی، نویسندهی معاصر ایرانی است که سالهاست در خارج از کشور (آلمان) زندگی میکند. عباس معروفی تنها یک نویسنده نیست، او چه در زمانی که در ایران بود و چه بعد از مهاجرتش، همیشه به عنوان یک فعال فرهنگی زندگی کرده است.
او در سال 1336 در تهران به دنیا آمد و سالهای جوانیاش را در این شهر گذراند و سالهای تحصیلش را در دبیرستان مروی و دانشکدهی هنرهای دراماتیک سپری کرد و از همه مهمتر شاگرد کسانی مثل هوشنگ گلشیری و محمدعلی سپانلو بود. او میگوید رویای کودکیاش این بود که مجله داشته باشد و روزنامهنگار شود که البته به این رویا هم رسید. او مجلههای آهنگ، گردون و آیینهی اندیشه را تاسیس کرد و مدتها مشغول زیستن در رویاهای کودکی خود بود. علاوه بر اینها، او سالها به عنوان مدیرهنری مشغول برگزاری کنسرتهای ارکستر سمفونیک تهران بود. معروفی در سالهایی که اجراهای ارکستر تهران را هدایت میکرد، مجلهی موسیقی آهنگ را تاسیس کرد تا به صورت تخصصی به هنر موسیقی بپردازد. پیوند معروفی با ادبیات همیشگی بوده است و سالهای سال تا زمانی که در ایران بود، در مدارس خوارزمی و هدف، به تدریس ادبیات مشغول بود؛ اما با نوشتن سمفونی مردگان هویت او به عنوان یک نویسنده تثبیت شد و دیگر مسائل شغلی او زیر چتر نویسندگی قرار گرفتند. اولین بار در سال 1368 بود که سمفونی مردگان به دست مخاطبان رسید و از همان ابتدا با استقبال و تحسین منتقدان روبهرو شد. این کتاب تاکنون بارها تجدید چاپ شده است و آن را به زبانهای مختلفی مثل آلمانی، ترکی، انگلیسی، عربی و آذربایجانی ترجمه کردهاند و در طول این سالها، دانشجویان و منتقدان بسیاری پایاننامهها و مقالههای زیادی دربارهی بررسی این کتاب نوشتهاند.
سیمین دانشور بعد از خواندن سمفونی مردگان، قلم جلال آلاحمد را همراه با یادداشتی به عباس معروفی هدیه کرد و نوشت حق به حقدارش رسید. معروفی در تمام این سالها نوشتن را ادامه داد و رمان، نمایشنامه، مجموعه داستان و مقالات بسیاری نوشت. کتابهایی مثل تماما مخصوص، سال بلوا، فریدون سه پسر داشت، ذوب شده، پیکر فرهاد و دریاروندگان جزیره آبیتر تنها بخشی از آثار اوست.
او بعد از انتشار این رمان، در سال 1369 مجلهی ادبی گردون را راهاندازی کرد که تا زمان حضورش در ایران، مشغول چاپ همین مجله بود. انتشارات او در آلمان نیز به همین نام است که در زمینهی نشر ادبیات مهاجر و نویسندگان ایرانی ساکن در خارج از کشور فعالیت میکند. این نشریه از مهمترین فعالیتهای ادبی او بود که تاثیر زیادی بر سرنوشت او داشت.
بعد از مهاجرت به آلمان مدتی از بورس مدرسهی هانریش بل استفاده کرد و بعدها بزرگترین کتابفروشی اروپا را تاسیس کرد. در سایت این کتابفروشی دربارهی تاسیس این کتابفروشی اینگونه نوشتهاند:
« نویسندهی بزرگ ایران، صادق هدایت وقتی درهتل کانت، خیابان کانت برلین اقامت داشت، این شهررا برای داشتن یک کتابفروشی ایرانی مستعد یافت، تصمیم گرفت یک کتابفروشی تاسیس کند؛ به دوستی نامه نوشت و از او کمک خواست؛ اما این خواستهاش عملی نشد و او به پاریس رفت وسرانجام درآنجا به زندگیاش پایان داد..
هفتاد سال بعد در سال ۲۰۰۳ ادیب و نویسنده ایرانی، عباس معروفی آرزوی هدایت را عملی کرد و درهمان خیابان کانت یک کتابفروشی به نام و برای ”هدایت” تاسیس کرد و به آرزوی او جامهی عمل پوشاند.
“خانهی هنر و ادبیات هدایت” بزرگترین کتابفروشی ایرانی در اروپاست.»
عباس معروفی حالا در همان کتابفروشی، کلاسهای نویسندگیاش را برگزار میکند، مینویسد و کتابهای دیگر نویسندگان مهاجر را به چاپ میرساند.
بگذارید تا نویسنده برایتان سمفونی بنوازد
در موسیقی کلاسیک به قطعهای ارکسترال که از چند بخش مجزا ساخته شده باشد، سمفونی میگویند. سمفونیها عموما چهار بخش دارند و به هربخش آن موومان گفته میشود.
در دنیای نویسندگان، هیچ کلمهای بیعلت نیست و هیچ کلمهای جایگزینی ندارد. این کتاب چه در ساختار و چه در محتوا یک سمفونی است. این داستان، سمفونی کلماتی است از صدای ناساز یک خانواده، خانوادهای که سازهای زندگیشان سنگین مینوازد. در این صدای سنگینی که به گوش میرسد همه به یک اندازه مقصرند و همه به سرنوشتی مشابه دچار میشوند: مرگ.
از ابتدا تا انتهای این رمان، نوای یک سمفونی تکرار میشود، صدایی که هیچ تکنوازیای در آن به گوش نمیرسد. هر کسی در گوشهای ایستاده است و از زاویهی نگاه خود به صحنه نگاه میکند.
کتاب به چهار بخش تقسیم شده است که با نام موومان (به هر بخش از چهار بخش سمفونی، موومان میگویند.) از یک دیگر جدا شدهاند.
موومانها نامی ندارند، چرا که قرار است همه چیز برابر باشد. آنچه اهمیت دارد خود موومان است. قرار است از خواندن این موومانها تنها صدای یک قصه بیررون بیاید. یک قصه که با چندین صدا نواخته میشود. صداهایی که همگی آنها تلخ و سنگیناند.
موومان اول به دو بخش تقسیم شده است. نیمی از آن در ابتدای کتاب آمده است و نیمی دیگر در انتها. کتاب با آغاز داستان، تمام میشود چرا که هیچ نقطهی شروع و پایانی در این کتاب وجود ندارد.
اگر به شیوهی روایت سیال ذهن عادت ندارید و از خواندن کتابهایی با روایتهای خطی و سر راست لذت میبرید، کتاب سمفونی مردگان مناسب شما نیست؛ اما پیشنهاد میکنم از خواندن این کتاب صرف نظر نکنید. صبور باشید و به نویسنده اعتماد کنید. در نهایت داستان برایتان به روشنی روایتهای تک خطی خواهد بود.
نویسنده در این کتاب علاوه بر اینکه در ذهن شخصیتهای مختلف خود گشتزنی میکند، خط زمانی داستان را نیز درهم میشکند. با سه پیشفرض خواندن این کتاب را ادامه دهید: اول اینکه بخش عمدهای از داستان را از زبان راوی یا دانای کل میشنوید. دوم اینکه لابهلای صدای راوی، صدای ذهنی شخصیتها را نیز میشنوید که از زاویهی دید خودشان داستان را روایت میکنند.
و سومین نکته اینکه در این داستان خط زمانی وجود ندارد. یعنی در یک سطر راوی، به طور مثال اورهان، بیست ساله است و از اتفاقات بیست سالگی خود حرف میزند و در سطر بعدی چهل ساله است.
با این سه فرض داستان را بهتر متوجه خواهید شد. نکتهی دیگر این است که این داستان هرچه جلوتر میرود، پیش نمیرود، بلکه عمیقتر میشود. به این معنا که اتفاق جدیدی رخ نمیدهد، چرا که تمامی اتفاقات در گذشته رخ داده است و حالا همه مشغول روایت خاطرات گذشتهاند. هر کدام که حرف میزنند تنها زاویهی دید جدیدی همراه با احساسات و تجربیات درونی شخصی و تازهای را به قصه اضافه میکنند.
بههم ریختگی زمانی در داستان نیز به همین دلیل است، چرا که در ذهن ما خاطرات بر اساس نوع احساسات درونی ما دستهبندی میشوند. ممکن است خاطرات رفتن به شهربازی که مربوط به چند سال مختلف است، همزمان به یاد بیایند، بدون آنکه زمان تقویمی وقوع آنها مهم باشد. در نقل خاطره اصل تجربه و احساس است نه زمان وقوع.
خلاصهی داستان سمفونی مردگان
داستان روایت زندگی خانوادهی اورخانی است که چطور از هم پاشید و هر کدام از اعضای این خانواده در این از هم پاشیدگی چه نقشی داشتند؟ آنها این اتفاقات را چطور احساس کردند؟ و چطور همه چیز از بین رفت؟
در هر کدام از این موومانها یکی از اعضای خانواده راوی اصلی است و اتفاقات از دریچهی نگاه او روایت میشود. جابر اورخانی که چهار فرزند دارد، در میان سالهای جنگ جهانی دوم همراه با خانوادهاش در اردبیل زندگی میکنند. جابر اورخانی در بازار آجیل فروشها مغازهای دارد و به اصطلاح یک حاجی بازاری است. او در راس خانواده قرار دارد و با افکارش فضای روانی فرزندانش را هدایت میکند.
جابر اورخانی: جابر اورخانی پدر خانواده و نماد تعصب و خرافات است. چیزی را که درک نمیکند به سخره میگیرد، شعر و کتابهای آیدین را میسوزاند و به گمانش شیطان است که میسوزد. در داستان معروفی، او نماد سنت در جامعه است، نماد سنت به شکل افراطی یا سنتزدگی که راه را به روی هرگونه تغییری میبیند. در خانوادهی اورخانی، امور به شیوهی پدرسالاری اداره میشود. زن و فرزند و دختر در جایگاهی پستتر، تنها به امور آشپزخانه میرسند و جایی در خانه ندارند. دعوای اصلی جابر با پسرش ، آیدین ، است. او از اینکه آیدین مدام با کتاب و درس سروکار دارد، ناراحت است. او را مسخره میکند و سعی در نابودی او دارد. این افکار و شیوهی رفتار در پدر خانواده خلاصه نمیشود بلکه او این رفتار را به اورهان پسر کوچکترش نیز منتقل میکند و بذر کینه و دشمنی را در دل دو برادر میکارد. هر چقدر که آیدین برای پدرش آزاردهنده و مایهی ننگ است، اورهان عزیز و دوستداشتنی است. او از کودکی در مغازهی جابر کار کرد تا روزی جانشین او شود. اورهان کارهایش را مطابق میل جابر انجام میداد تا بتواند تایید او را به دست بیاورد. در برخورد با دیکتاتور هیچگونه رضایتی نمیتوان داشت. یا باید با از خودگذشتی به میل دیکتاتور رفتار کرد تا پذیرایمان باشد و یا باید درد طرد شدن و مجازات مخالفت کردن را بپذیریم. هر کدام از پسرهای جابر اورخانی نمایندهی یکی از دو سر این طیفاند.
یوسف اورخانی: یوسف، پسر بزرگ خانواده و فرزند ارشد است. ویرانی برای او بسیار زودهنگام اتفاق میافتد. آرزوی پرواز و بالندگی قبل از آیدین او را زمینگیر میکند. داستان کوتاه و تلخی که در تمام طول داستان حضوری دردآور دارد. ویرانی او شروعی زودهنگام و پایانی دیر، تلخ و وحشتناک به همراه دارد. یوسف، داستان کوتاه و تلخیست. پسری با آرزوی پرواز.
آیدا: آیدا، تنها دختر خانواده و قُل آیدین است. همانقدر سرکش، بیپروا و زیبا، زیباییای که جابر را میترسانَد و باعث میشود تنها دختر خانواده را تمام مدت در آشپزخانه نگهدارد. کمکم سرکشیها و شیطنتهایش در نطفه خفه میشوند و رماتیسماش در ذهنش به درد بیدرمان بدل میشود. تلخی و ویرانی برای او از نوع متفاوتی است. افکار سنتی پدر او را به واسطهی جنسیتش محدود میکند. جابر به مادر میسپرد که آیدا نه تنها از خانه بیرون نرود، بلکه در جایی جز آشپزخانه نیز نباید باشد. روزها سپری میشود و آیدا سر به زیرتر، ساکتتر و گوشهگیرتر میشود، آنقدر که هیچکس او را نمیبیند. او در نهایت برای فرار از خانه ازدواج میکند و از خانه و شهرشان دور میشود؛ اما افسردگی و حزن او را رها نمیکند. با خبر مرگ دردناک آیداست که سراشیبی ویرانی خانواده اورخانی شدت میگیرد.
آیدین: پررنگترین تضاد خانوادگی، تضاد و تقابل آیدین و جابر است. آیدین نماد روشنفکری است که در برابر تفکر سنتی قد علم میکنند. او کتاب میخواند، مینویسد و جز اینکه بتواند در آرامش کتاب بخواند و به دانشگاه برود، هیچ چیز نمیخواهد. او مدتی از در مدارا با جابر وارد میشود. به حجرهی او میرود و در کنار اورهان و پدرش کار میکند و شبها در زیرزمین نمور و تاریک ـ وقتی همه خوابیدهاند ـ به سراغ کتابهایش میرود؛ اما پدرش تحمل همین مقدار را هم ندارد، کتابها و نوشتههای آیدین را میسوزاند. حتی حضور مخالف منفعل هم برای جابر اورخانی قابل تحمل نیست. ویرانی برای آیدین، ویرانی لحظه به لحظهی زندگی است. برای یک روشنفکر مرگ ویرانی نیست بلکه زوال عقل است که مرگ راستین او را رقم میزند. اورهان ادامهدهندهی تسلط و تفکر پدر، کار نیمه تمام او را تمام میکند و آیدین را به ورطهی نابودی میکشاند.
اورهان: او آخرین فرزند خانواده و میراثدار اخلاقی پدرش و ادامهدهندهی نسل تفکر سنتی است. کسی که همه چیز را در مال و ثروت میبیند. مادرش او را طرد کرده است و از کودکی با ضربههای روحی طرد شدن بزرگ شد برای همین به پدرش پناه برد و با تقلید از رفتارهای او برای جلب توجهاش تلاش میکند و موفق هم میشود. بعد از مرگ پدر و وصیت او ـ که همه چیز را بین خودت و برادرانت تقسیم کن ـ دچار یأس و ناامیدی زیادی میشود چرا که انتظار دارد پدرش آیدین را طرد کرده باشد. اورهان به وصیت پدرش عمل نمیکند و نابودی برادرانش را منطقیتر از تقسیم اموال با آنها میداند.
مادر: سمفونی مردگان بدون هویت منفردی از مادر نواخته میشود. مثل بسیاری از زنانی که بعد از مادر شدن نام آنها نیز فراموش میشود. مادر تنها مادر است. نه نام او مشخص است نه سن او، نه حالات انفرادی او. مادر هیچ گاه راوی نیست، تنها مادر است. این تصویر از یک زن با هویت مادر، تصویر درستی است از زن در خانوادهی سنتزدهای که حضور زن را تنها در آشپزخانه تحمل میکند و برای او وظیفهای جز در خانه ماندن و رسیدگی به امورات خانه در نظر نمیگیرد. آیدین دردانهی مادر است. مادر اورهان را دوست ندارد و غمخوار دو فرزند دیگرش یوسف و آیدا نیز هست. این دوست داشتنهای بیحد آیدین و نادیده گرفتنهای اورهان، کینهی اورهان را نسبت به آیدین بیشتر و عمیقتر میکند. شاید اگر دست مادرانهای اورهان را نوازش میکرد، او کمی آرامتر و روشنتر میبود.
سورملینا: قطعهای از سمفونی به دست معشوقهی آیدین، سورملینا نواخته میشود. این بخش بیش از آنکه دربارهی سورملینا باشد در وصف آیدین است که سورمه او را مسیح خود میخواند.« من نمیدانم آیا مادرش هم او را به اندازه من دوست داشت؟ آیا کسی می تواند بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد و آدم را به چه ابدیتی نزدیک می کند؟ آدم پر می شود. جوری که نخواهد به چیز دیگری فکر کند. نخواهد دلش برای آدم دیگری بلرزد و هیچ گاه دچار تردید نشود.»[۱]
سورملینا ناجی آیدین و معشوق او است. زمانی که آیدین خانوادهاش را ترک میکند، به خانوادهی ارمنیای پناه میبرد. این آشنایی باعث به وجود آمدن عشقی میان او و سورملینا میشود. هرچند که این عشق نیز محکوم به ویرانی است و خوشیهای آیدین هرگز دوامی ندارد؛ اما نتیجهی این رابطه دختری است که وجود او از میان این همه ویرانی ادامه پیدا میکند.
شخصیتهای فرعی زیادی نیز در این داستان وجود دارد. ایاز پاسبان که یار غار جابر اورخانی و بعد از او اورهان است. عمو صابر، برادر جابر که الگوی دشمنی دو برادر است و اورهان و آیدین از کودکی شاهد دشمنی دو برادر بودند. لرد که نماد ثروت و استعمار است و رابطهی تنگاتنگی با سنت دارد. آبادانی همسر آیدا که مانند خود آیدا حضور مبهمی دارد. همه و همه هرچند کوچک اما نقش مهمی در روایت داستان دارند.
موومان اول را که به دو نیمه تقسیم شده است، اورهان روایت میکند. موومان اول بسیار مهم است، چرا که نویسنده در این بخش تمام نشانهگذاریها را ـ که به واسطهی آنها داستان برای خواننده مفهوم میشود ـ در این بخش پایهریزی میکند. تقریبا میتوان گفت تمام اتفاقات داستان در همین بخش اول تعریف میشود و سه موومان دیگر تنها به ذکر جزئیات بیشتر میپردازد.
در موومان دوم به گذشتههای دور میرود و از اوضاع کودکی آنها میگوید و به نوعی به تحلیل شخصیتها میپردازد. تحلیل روانکاوی شخصیتها که دلیل رفتارهای بزرگسالی را نشان میدهد و سیر چگونگی ویران شدن خانواده را در طول زمان نشان میدهد.
موومان سوم را سورملینا را روایت میکند؛ اما نه از زاویهی دید خود بلکه سورملینا در ذهن آیدین مینشینید و از دید او، اما زبان خودش اوضاع را روایت میکند.
در قطعهی چهارم دیوانهای مغموم، مجنونوار، سازی دلنشین و بیسر و ته مینوازد.این قطعه توصیف دیوانگی است و شما را به درون ذهن یک دیوانه میبرد. جملههای بیسر و ته اما با معنی شما را رنج میدهند. رنجی دوستداشتنی و خواستنی.
موومان چهارم را آیدین روایت میکند. آیدینی که حالا به تمامی ویران شده است. سوجی دیوانهای که حرفهایش بیش از پیش نامفهوم است. موومان چهارم غمبار است، نهایت تاریکی و سیاهی است. کسی که روزی بیشتر از همه میفهمید، حالا سوجی دیوانهای شده است که راه به جایی ندارد.
عباس معروفی را نمیتوان نادیده گرفت و کتابی را نخواند که بیش از نیم میلیون نسخه از آن فروش رفته است. سمفونی مردگان قطعهای کلاسیک است که معروفی آن را طوری با قلمش نواخته که به سختی میتوانید کنارش بگذارید. سمفونی مردگان داستان نسلی را روایت میکند که مرگ را به دوش میکشند و زندگی را پس میزنند؛ آیدین اما با همهی آنها فرق دارد. جوانی روشنفکر، شاعر و رادیکال که در میان این نسل گیر افتاده است؛ نسل مردگان. در خانوادهای با پدری تعصبی و مذهبی که از سرکشی پسرش رنج میبرد؛ از اینکه هر بار از او میپرسد :« آخه تو دنبال چی هستی پسرجان؟» جواب میگیرد:« دنبال خودم.» با این وجود آیدین و پدرش تنها شخصیتهایی نیستند که عباس معروفی به آنها میپردازد. بلکه هر کدام از شخصیتها بخشی از سمفونی را مینوازند که برای خود قطعهای کامل است عباس معروفی روح تمام شخصیتها را برایتان میشکافد و شما را درگیر سیری در دنیای مردگان میکند.
[1] - سمفونی مردگان،عباس معروفی،نشر ققنوس، تهران 1397
دیدگاه ها
یکی از عالی ترین و زیباترین کتابهایی بود که خوندم و مدتها پس از خوندنش طعم دلپذیرش رو همچنان حس میکردم روح جناب معروفی شاد و صد حیف که اینقدر زود از بین ما رفتن......
داستان جالبی و کمی کنگ ...