«آدم از جانی به نسبت هر دوست دیگری دورتر است. هیچ کس نمیتواند از او عامیتر، معمولیتر، و به شرایط زندگی فلاکتبار گرهخوردهتر باشد؛ از همه طرف در دسترس است، به وضوح. هیچ استثنایی نیست، آشکارا. هر کسی میتواند مثل جانی باشد، اگر بپذیرد شیطانی بدبخت و مریض و فاسد و بیاراده و پر از شعر و استعداد باشد. من که عمرم را به ستایش نوابغ گذراندهام، پیکاسوها، آینشتاینها، همهی سیاههی مقدسی که هر کسی میتواند تو یک دقیقه بسازد (و گاندی، و چاپلین، و استراوینسکی)؛ مثل هر کس دیگری حاضرم بپذیرم که این پدیدهها تو ابرها سیر میکنند و نباید از هیچچیزشان حیرت کرد. متفاوتند اینها، بالا بروی پایین بیایی همین است که هست. در عوض تفاوت جانی یک جورهایی اسرارآمیز است؛ از فرط اسرارآمیز بودن، آزارنده؛ چون هیچ توضیحی ندارد. جانی نابغه نیست، هیچ کشفی نکرده، جاز کار میکند مثل هزاران سیاهپوست و سفیدپوست؛ و گر چه این کار را بهتر از همه انجام میدهد، باید در نظر داشت که این کمی به سلایق جمعی بستگی دارد؛ به مدها؛ مخلص کلام، به زمان.»[1]
پیجو داستانی از روزهای شکوفایی موسیقی جاز است؛ زمانی که سیاهپوستان آمریکایی ضرورت نواختن موسیقیای مملو از نتهای محزون[2] را در خود احساس کردند و این سبک موسیقی شگفتآور پدید آمد، که عدهای از منتقدان آن را اولین نخستین فرم هنری پدید آمده در آمریکا میدانند. جانی با بداههنوازیهای شورانگیز ساکسوفون آلتویش، نابغهی بیچون و چرای جاز است؛ ستارهای که حالا، برای همیشه، در شرف خاموشی است. جانی بهترین نوازندهی معاصری است که موسیقی غرب به خودش دیده و حالا او تنها و پریشان بر لبهی تاریکی راه میرود و پدیدآورندهی تمامی آن نوآوریهای ملودی، ریتم، هارمونی و بداههنوازی، حالا دارد دیوانه میشود و هیچ انسانی نیست که بتواند نجاتش دهد.
پیجو از مهمترین و تحسینشدهترین رمانهای خولیو کورتاسار از زمان انتشارش در سال 1959، تا به امروز است. داستانی که مانند تعداد دیگری از نوشتههای نویسنده، در حال و هوای موسیقی جاز و رویدادهای فرهنگی آن دوران، سیر میکند. چارلی پارکر نوازندهی بیهمتای موسیقی جاز، منبع الهام کورتاسار برای خلق این رمان بوده است؛ نوازندهای که در سالهای پایانی زندگیش دچار مشکل عصبی دردناکی شد. او نمیتوانست موسیقی پیچیدهی بداههنوازیهایش را آنالیز کند و آنها را بفهمد؛ اختلالی که چارلی پارکر را به کام مرگ کشید؛ درست شبیه به جانی! جانی دچار جنون است و همین جنون او را به زودی از پای در خواهد آورد؛ برونو که در حال نوشتن زندگینامهی جانی کارتر است، این موضوع را بهتر از هر کسی میداند. او مدتهاست که دیگر نمیتواند چیزی بنوازد و دیوانه نشود؛ تمامی اجراهایش یا کنسل میشود و یا از میانهی آنها شروع میکند به گریه و داد و بیداد. دیگر اعضای گروه حتی نمیدانند که چهطور بدون جانی اجرا کنند، چه برسد به این که جایگزین مناسبی برای او پیدا کنند. حالا جانی کارتر بر لبهی درخشش و ویرانی راه میرود و هذیانهایی راجع به کوزهها و زمان و ماهیت وجودیاش سر هم میکند؛ حرفهای تبآلودی که برونو هیچوقت در کتابش نخواهد آورد تا باقی دنیا، چیزی از پایان اسفبار این نابغهی نفرین شده نداند.
کورتاسار که از او با اصطلاح «بوم –Boom» یاد میکنند، رمان پیجو را در فرانسه به اتمام رسانید؛ رمانی که با رویکردی اگزیستانسیالیستی و پرداختی استادانه به سرنوشت اسطورهی جاز چارلی پارکر میپردازد و داستان واپسین روزهای او را تا مرگ نابهنگامش در جوانی روایت میکند و بسیاری از منتقدان این اثر را همچون داستان معروف مانند لیلیبازی، تجربهای خلاقانه دانستهاند. کورتاسار با داستانهایش نسلی از نویسندگان آمریکای لاتین را تحت تاثیر خود قرار داده است و در دوران شکوفایی ادبیات این قاره و حضور بزرگانی مانند گابریل گارسیا مارکز، ماریو بارگاس یوسا، کارلوس فوئنتس، خوان کارلوس اونتی، گیرمو کابررا اینفانته، آلخو کارپانتیه، خوان رولفو، آدولفو بیوی کاسارس، ادواردز، خوزه دونوسو، از بزرگترین و تاثیرگذارترین نویسندگان دههی 60 میلادی به شمار میرود.
خوسه مونیوث هنرمند و تصویرساز مشهور آرژانتینی، با طرحهای سیاه و سفید خود، پا به پای متن، داستان این تراژدی را به تصویر کشیده است تا درک احساسات و حال و هوای متن برای مخاطب، راحتتر میسر شود.
پی جو
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.