«بیلی انتظار داشت جنگ و اشکال دیگر جنایات کرۀ زمین، ترالفامادوریها را متحیر و هراسان کند. انتظار داشت توحش زمینیها با سلاحهای شگفتانگیزی که سرانجام ممکن است قسمتی یا همهی جهان بیگناه را به نابودی بکشاند، ترالفامادوریها را بترساند. این را از داستانهای علمی-تخیلی یاد گرفته بود.
اما کسی هرگز کسی موضوع جنگ را پیش نکشید تا وقتی که خود بیلی آن را عنوان کرد. یک نفر از میان جمعیت داخل باغ وحش، از طریق سخنران، از او پرسید باارزشترین چیزی که تاکنون در ترالفامادور یاد گرفته است، چیست و بیلی پاسخ داد: «این که ساکنان یک سیاره چگونه میتوانند با صلح و صفا با هم زندگی کنند! همانطور که میدانید، من از سیارهای میآیم که از روز ازل، درگیر یک سلاخی بیمعنی شده است. من با چشمهای خودم بدن دختر مدرسهایهایی را دیدهام که زنده زنده در منبع آب شهر جوشانده شدهاند. این کار به وسیلهی هموطنان خود من، که در آن زمان با غرور ادعای مبارزه با شرّ ناب را داشتند، صورت گرفته است.» بیلی راست میگفت. این جنازههای جوشانده شده را در شهر درسدن دیده بود.»[1]
سلاخخانهی شمارهی پنج داستانی با لحنی طنز و محتوایی ضدجنگ است که حول زندگی چندپارهی بیلی پیلگریم، با محوریت فاجعهای هولناکتر از بمباران هیروشیما و ناکازاکی در تاریخ جنگ جهانی دوم، میگردد.
«بیلی پیلگریم، در بعد زمان، چندهپاره شده است»[2]؛ او که قهرمان ماجراست، در سال 1922 در یکی از شهرهای ایالت نیویورک متولد میشود. در جوانی سر و وضع مسخرهای دارد و بیشتر از هر چیزی، شبیه به یک بطری کوکاکولا است؛ زندگی تکراری و اسفباری دارد و در همان شرایط برای خدمت نظام وظیفه در جنگ جهانی دوم فراخوانده میشود. بیلی دوران آموزشی خدمت را به دستیار کشیش بودن و مسخره شدن توسط همرزمانش، پشت سر میگذارد و به محض رسیدن به اروپا، قبل از چشیدن سرد و گرم ماجرا، توسط آلمانیها اسیر میشود. آلمانیها او و چهار آمریکایی دیگر را که با هم اسیر شدهاند، به سلاخخانهی شمارهی پنج، واقع در درسدن میبرند و در همین حین شهر توسط هموطنان بیلی، آمریکاییها، بمباران میشود؛ بمبارانی که جان 134000 نفر از ساکنان شهر را میگیرد. بیلی پس از این قتل عام، مسئول بیرون کشیدن اجساد قربانیانی است که بوی گند جنازههایشان تنفس را غیر ممکن میکند؛ او که از معدود بازماندگان این فاجعه محسوب میشود، پس از گذراندن روزهایی سیاه در جهنم جنگ، به آمریکا باز میگردد.
به هیچ وجه تصور نکنید که این تمام ماجراست! داستان زندگی بیلی پیلگریم از آنهایی است که سر و تهش ناپیداست؛ او ادعا میکند خیلی قبلتر از تمامی این ماجراها، توسط آدمفضاییهایی از نسل ترالفامادوریها دزدیده شده و به سیارهای دیگر برده شده است؛ آنها بیلی را برای بازدید عمومی ساکنان سیاره درون باغوحشی زندانی میکنند. در آنجاست که بیلی پیلگریم بالاخره حقیقت زمان را میفهمد؛ «وقتی یک ترالفامادوری به یک جنازه نگاه میکند، تنها چیزی که بهنظرش میرسد این است که آن شخص مرده، در آن لحظه خاص از زمان، در شرایط بدی قرار دارد، اما همین شخص در بسیاری از لحظات دیگر، حال و روزش بسیار هم خوب است.»[3] درست است؛ او متوجه میشود که برخلاف شهود همهی ساکنان کرهی زمین، زمان و رویدادها خاصیت خطی ندارند و اتفاقی در گذشته، هماکنون در جایی از فضا و مکان در حال روی دادن است؛ شاید به همین خاطر بود که مفهوم مرگ و زندگی برای بیلی پیلگریم از بین رفت و توانست با جنگ و تمام جنایاتش کنار بیاید و بخواهد به زندگی ادامه دهد.
کورت ونهگات جونیور، داستان کلی سلاخخانهی شمارهی پنج را بر اساس تجربههای زندگی خودش به نگارش درآورده است؛ او که چهارمین نسل از یک مهاجر آلمانی است، در هنگام جنگ جهانی دوم برای خدمت نظام وظیفه توسط ارتش آمریکا فراخوانده میشود. همانطور که خود ونهگات در جایی از کتاب اشاره میکند، تمامی وقایع مربوط به جنگی را تجربه کرده است که برای بیلی پیلگریم رخ داده است. ونهگات برای شرح دادن خاطراتش از زبانی بیتفاوت و سبکی گروتسک استفاده میکند؛ او واقعیت و رویا را در هم میآمیزد تا بتواند عقاید و فلسفهی ذهنی خود را در قالب داستان و شخصیت بیلی پیلگریم به نمایش بگذارد. همانطور که خود نویسنده نیز در اوایل کتاب توضیح میدهد، نام دیگر سلاخخانهی شمارهی پنج، جنگ صلیبی کودکان است؛ ونهگات با انتخاب این نام، تصورات متفاوتی در ذهن مخاطبان به وجود میآورد و به بیهوده بودن جنگ و اساس آن اشاره میکند. سلاخخانهی شمارهی پنج یکی از مهمترین آثار پست مدرن به شمار میرود.
1- سلاخخانهی شمارهی پنج، کورت ونهگات جونیور، ترجمهی علیاصغر بهرامی، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان.
2- همان.
3- همان.
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.