کتاب محاکمهی خوک نوشتهی اسکار کوپ-فان داستان جذاب و عجیب و غریبی دارد. حقیقت این است که ایدهی اولیهی داستان متعلق به شخص نویسنده نیست و از یک واقعیت تلخ، غیرقابلباور و تاریک بین قرنهای سیزده تا هجده میلادی در کشورهای اروپایی سرچشمه میگیرد؛ اما اسکار درنهایت هنرمندی با پرداختی قوی و اثرگذار موفق شده اثری خواندنی برای مخاطبان خود خلق کند.
«نخستین شب زندان یک مرد دوباره به جسم فشار میآورد. ترس، عصبانیت، سرخوردگی، همهی اینها درهممیآمیزد؛ آدم خودش را شبیه موش احساس میکند. دیوارهای نمناک، صداهای خشن، درهای بسته، چفتهایی که ترقترق میکنند، نعرههای دیگران. زندانبانها باتومهایشان را روی نردهها میلغزانند تا استحکامشان را بررسی کنند. سمفونیای خشن، نوای مرگ. آدم خودش را میبیند که اینجا میپوسد، دوزخ پیش از الهههای سرنوشت. زندانی چندان بیاعتنا بهنظر میرسد که اول تصمیم گرفتند او را جدا کنند. از آنجا که نمیشد واکنشش را پیشبینی کرد، خطرناک بود که رهایش کنند تا با دیگران برخورد پیدا کند. یک قتل دیگر یا زد و خورد، یا بدتر، شورش؛ بهصرفهتر بود که خطر نکنند. او را در بال اچ، راهروی چموشها، جا دادند. نه خبری از هواخوری بود نه تقاضایی پاسخ میگرفت. هرکس را بهنوبت فقط هفتهای یکبار برای شستن پاها از سلولش بیرون میآوردند. به این میگویند جداسازی. غذاها سر ساعتی ثابت پرت میشد روی زمین سیاهچال. نان سفت ساعت شش. سوپ ساعت یازدهونیم. باز هم نان سفت و مقداری پنیر ساعت شش غروب. روی تشک کاه میخوابند. خودشان را توی سطل خالی میکنند و سرما، که به استخوانها میزند و با خوردن گوشتها بدن را آب میکند. بهجای اونیفرم، ملافهای خاکستری به پشتش بستند. وقتی به سلولش رسید اونیفرم را به زور دندانهایش کند و گوشهای پنهان شد. جریانهای هوا که خودشان را در قفسش جا میکنند هیچ از شکوه بادها در خود ندارند. دنیایی موذی است که رودررو شده با آن؛ زمین سخت است و آسمان سیاه. به چه فکر میکند؟ نمیتواند نوشتههای روی دیوارها را بخواند، این دیوار نوشتههای رکیک، کلمات امیدانگیز، تاریخها و همهی روزهای شماره شده. شاید اینطور بهتر است. آثاری که بعد از مرگ نویسندهشان باقی میمانند قربانگاه خاصی برپا میکنند. سخت بیمارگونه است خواندن امیدهای مدفون یک محکوم.»[1]
بسیاری از مردم به دنبال کردن پروندههای مختلف قضایی علاقهی خاصی دارند و اخبار مختلف مربوط به آنها را بهصورتهای گوناگون پیگیری میکنند. عدهای این اخبار را از تلویزیون دنبال میکنند. برخی به سراغ رادیو میروند و عدهای دیگر برای کسب اطلاعات از روزنامهها و نشریات مختلف کمک میگیرند. در زمانهای دور این امکان وجود داشت که بسیاری از دادگاهها در حضور مردم عادی برگزار شود. در روزگار گذشته افراد علاقهمند بهراحتی میتوانستند در دادگاهها حاضر شوند و از نزدیک در جریان اتفاقات و روند قضاوت قرار بگیرند. کتاب محاکمهی خوک داستان دادگاهی متفاوت است و اسکار کوپ-فان فضایی عجیب را به تصویر کشیده است.
اسکار کوپ-فان کیست؟
اسکار کوپ-فان در 15 دسامبر سال 1988 در فرانسه چشم به جهان گشود. هنگامی که او کوچک بود، پدر و مادرش تصمیم گرفتند از یکدیگر جدا شوند و این اتفاق باعث شد تا روزهای سختی در انتظار اسکار باشد. وی در 16 سالگی تصمیم گرفت زندگی مستقل را تجربه کند و از خانهی مادری خود خداحافظی کرد. او بعد از پایان دورهی دبیرستان و گرفتن مدرک دیپلم، تصمیم گرفت تمام وقت خود را به مطالعهی آثار بزرگانی چون مارسل پروست و فردینان سلین و نوشتن داستانهای گوناگون اختصاص دهد. اسکار در 20 سالگی تصمیم به مهاجرت گرفت. او به برلین رفت و برای مدتی در آنجا زندگی کرد و کتابهای مختلفی در همان روزها نوشت. وی کمی بعد مجبور شد به پاریس بازگردد. او در پاریس درآمد خوبی نداشت و مجبور بود برای گذراندن زندگی کارهای مختلفی انجام دهد. اسکار در شرایط سختی قرار داشت؛ اما ناگهان همه چیز عوض شد و او برای اولین رمان خود، هتل زنیت، جایزهی فلور را در سال 2012 دریافت کرد و به شهرت رسید. کتابهای هتل زنیت، فردا برلین، جویدن غبار، محاکمهی خوک و... از جمله تألیفات موفق این نویسنده محسوب میشوند.
کتاب محاکمهی خوک برای نخستینبار در سال 2019 منتشر شد. این اثر در سال 1398 به همت ابوالفضل اللهدادی ترجمه شد و نشر نو آن را منتشر کرده است.
در کتاب محاکمهی خوک چه میگذرد؟
این احتمال وجود دارد که مخاطبان با شنیدن اسم کتاب تصور کنند واژهی خوک بهصورت مجازی و کنایی در عنوان رمان استفاده شده، اما حقیقت چیز دیگری است. داستان این کتاب در مورد خوکی است که طبق غریزهی حیوانی خود بهصورت مداوم به دنبال غذا میگردد. او در همین جستجوها با یک نوزاد در سبدی حصیری مواجه میشود و بعد محکم شانه و گونهی لطیف او را گاز میگیرد و میخورد. مادر نوزاد خیلی زود متوجه مرگ تلخ فرزندش میشود. او از سایر مردم درخواست کمک میکند و از آنها میخواهد به دنبال قاتل وحشی و بیرحم نوزادش بگردند. همهی مردم بسیج میشوند و در مراتع اطراف به دنبال مظنون اصلی این اتفاق غیرمنتظره هستند. آنها درنهایت با خوکی مواجه میشوند که هنوز بر روی لثههایش آثار جنایت وحشتناکش دیده میشود. مردها با بیل و کلنگ او را دستگیر میکنند و به زندان تحویل میدهند.
خوک حالا اسیر شده است و در زندان انفرادی روزگار میگذراند. با او مانند یک انسان برخورد میکنند. او شاکی خصوصی دارد و به عنوان متهم باید در دادگاههای علنی حاضر شود و از خودش دفاع کند. برای خوک وکیل مدافعی هم انتخاب کردهاند تا در این شرایط به او کمک کند. در کمال ناباوری دادگاه محاکمهی خوک برگزار میشود. قاضی نظریات خود را بیان میکند و از هر دو طرف ماجرا سوالاتی جهت تکمیل پرونده میپرسد. شاهدان در جایگاه شهادت قرار میگیرند و وکیل سعی دارد از موکل خود دفاع کند و او را تبرئه نماید. اعتراف گرفتن از حیوانی که قدرت تکلم ندارد برای قاضی بهشدت دشوار است. او تصمیم میگیرد از حرکات بدن خوک به جواب مورد نظرش برسد. اگر یک گام به جلو آمد نشانهی اعتراف به گناه است و اگر به عقب رفت یعنی او باعث قتل نوزاد نشده است. همهی مردم از خوک متنفر هستند و دوست دارند او به سزای کارش برسد و قاضی انتقام خون بیگناه نوزاد را از او بگیرد.
«این بو را حس میکنید؟ دلتان آشوب میشود و بدنتان هم به همین سیاق. اینطور نیست؟ امروز بدنهی اجتماعی است که باید مانع ایجاد کند. ما قلب و ریه و شکم هستیم. انزجار نباید میخکوبمان کند! باید به او پاسخ دهیم و به دست خودمان از بینش ببریم و عقوبتش کنیم. دود جهنم اصلاحپذیر نیست. باید محوش کرد. خطر در هوا شناور است. اگر دست روی دست بگذاریم، دود جهنم همهجا را فرو میپوشاند. دشتهایمان را میآلاید و خانههایمان را در چنبره میگیرد. به فرزندان و زنانمان آسیب میزند. جانمان را ضایع میکند و دنیایی که ما را در برگرفته ویران میشود. وحشت سیاه همچون غشایی همهچیز را خواهد پوشاند. اگر همین حالا دست نجنبانیم، گذاشتهایم که تا همیشه پیروز شود. میخواهید دنیا را نابود کنید؟ امان میدهید که خشنترین و مختصرترین توحش، وحشیانهترین توحش، بدون کیفر بماند؟ کشتن یک کودک! رذالتی بدتر از این سراغ داریم؟ تهدید استعاره نیست، روبهروی شماست. آنجاست، با طنابها بسته شده. بوی گند میدهد. بیشرمانه و بیپشیمانی میکشد. توضیح نمیدهد چراکه متولد شده تا ویران کند، تا هر چیز ناب را بسوزاند. انتخاب با شماست. یا طنابها را تنگ میکنیم و گردن شر را میشکنیم یا گره را باز میکنیم و همه با هم محض خوشی فرمانروای مستبد سر تسلیم فرود میآوریم.»[2]
اینکه درنهایت قاضی چه حکمی به خوک میدهد و سرانجام این دادگاه باورنکردنی چه میشود، داستان این رمان جذاب را تشکیل میدهد.
سبک کلی کتاب محاکمهی خوک
کتاب محاکمهی خوک داستانی بلند است که بهشیوهی نمایشنامه نوشته شده است. نثر کتاب بهشدت ساده است و اللهدادی ترجمهی خوب و روانی از آن ارائه داده است. سوم شخص این رمان را روایت میکند.
اسکار کوپ-فان در کتاب خود تصاویر درخشانی میآفریند. او تکنیکهای فضاسازی را خیلیخوب میداند و با ارائهی جزئیات دقیق، خوانندگان را با خود همراه میسازد و آنها را به دل دنیای قصهها میکشاند. شخصیتپردازی نویسنده بینظیر است و او برای بیان روایت خود از شخصیتهای متفاوتی مانند خوک، قاضی، مادر و پدر نوزاد، وکیل، منشی دادگاه، مأمور اجرا و... استفاده میکند و احساسات مختلف آنها را مانند ترس، خشم، تنفر، انتقامجویی و... را به خوانندگان نشان میدهد. مخاطبان حوادث و اتفاقات مختلف را از دید افراد گوناگون میبینند و این مسئله باعث شده متن کتاب بههیچوجه یکنواخت نباشد و بیشتر بر دل بنشیند.
هیچ اطلاعاتی از موقعیت دقیق زمان و مکان داستان در کتاب وجود ندارد و نویسنده تلاش کرده تا ذهن مخاطبان خود را در دنیای خیال آزاد بگذارد. کتاب محاکمهی خوک 5 بخش اصلی به نامهای «جنایت»، «دادرسی»، «انتظار»، «شکنجه» و «بازی کورها» دارد.
نویسنده در این اثر تلاش کرده با بیانی کنایی به سیستمهای مختلف حکومتی و قضایی انتقاد کند. او در قالب داستان نشان میدهد که وضع تعداد زیادی از مقررات قدیمی اشتباه بوده است و قانونگذاران باید در جهت اصلاح بسیاری از این قوانین برآیند. وی نهایت ظلم و ستم آدمیزاد را به همگان نشان میدهد و فضایی ناعادلانه را ترسیم میکند که مردم در آن به دنبال واژهی عدالت میگردند. کوپ-فان به دنبال این است مخاطبان خود را آگاه کند تا نسبت به هیچ مسئلهای قطعیت کامل نداشته باشند و با تردید و شک به همهی قوانین ساختهی بشری نگاه کنند.
کتاب محاکمهی خوک داستانی تلخ؛ اما بهشدت خواندنی دارد. مطالعهی این اثر کوتاه را بههیچوجه از دست ندهید.
[1]- (کوپ-فان، 1398: 20)
[2]- (کوپ-فان، 1398: 64 و 65)
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.