تونی موریسون را مدت کمیست که ازدستدادهایم. این برندۀجایزۀنوبل ادبیات، زادۀ شهر لورین ایالت اوهایو بود. او که همیشه خنده بر لب داشت درجایی در پاسخ به این سوال که او چگونه اینچنین خندان است داستانی را نقل میکند: یک روز در زمان کودکیاش صاحبخانۀ آنها خانهشان را به دلیل عقب افتادن اجارۀ چهار دلاریشان به آتش میکشد، آنهم درحالیکه آنها همه در خانه بودند. او میگوید: «اگر چنین اتفاقی را جدی بگیرید عمیقاً و حقیقتاً افسرده خواهید شد چراکه این اتفاق ارزش زندگیتان را نشانتان میدهد؛ اینکه یک نفر حاضر است شمارا به خاطر چهار دلار در آتش بسوزاند. پس کاری که بهجایش میکنید خندیدن است، خندیدن به آن مرد، به آن پوچی و به آن بیرحمی عظیم. در این حالت است که شما خودتان را از چنین اتفاقی جدا میبینید و معانی ضمنیای که چنین اتفاقی به وجود میاورد را به خودتان نمیگیرید. این آن کاری است که خندیدن میکند، باعث میشود که شما آن را پس بگیرید، زندگیتان را و موجودیتان را.»
او کتاب خانه را در حالی به اتمام میرساند که پسرش را بهتازگی ازدستداده است. در تمام طول اثر با دانستن این حقیقت او و شخصیتهای کتابش را تحسین میکنیم، که همچون خود او، برای از پای درنیامدن توسط حقیقت زندگی به جلو میروند.
داستان روایت بخشی از زندگی سربازی به نام فرانک مانی است که پس از بازگشت از جنگ کره برای نجات خواهرش از بیماری مسیری را طی میکند که کمحادثه هم نیست، و او را به لوتوس، شهر دوران کودکیاش میآورد. میتوان داستان را به دو بخش عمده تقسیم کرد: بخشی که فرانک در مسیر یافتن خواهرش است و با یادآوری خاطرات، راوی ما را با او و روابطش آشنا میکند. در همین بخش است که نویسنده وفادار به هر یک از شخصیتها فصلهایی را به دو شخصیت زن اصلی کتاب (لیلی همسر فرانک و سی خواهر او) اختصاص میدهد و متواضعانه به ما میگوید که این دو زن نهفقط در جایگاه همسر و خواهر فرانک، بلکه در جایگاه شخصیتهای اصلی داستان، زندگیهایی شنیدنی دارند. بخش دوم پس از دیدار فرانک و سی است. برخلاف بخش اول، در بخش دوم ما و فرانک درراه و سرگردان نیستیم، بلکه در خانهایم و فضاهایی امن را تجربه میکنیم. در این بخش از کتاب داستان سی در ارتباط با زنان لوتوس، که دانششان را از تجربه زندگی کسب کردهاند، جریانی دیگر مییابد.
راوی در بخش عمدۀ کتاب دانای کلی است، بیطرف و باحوصله؛ به بعضی از شخصیتها فصلهایی کامل را اختصاص میدهد تا سر فرصت داستانشان را تمام و کمال بگویند. به این صورت است که ما امکان شناختن و درک بیشتر شخصیت را مییابیم. در قسمتهای کوتاهی از کتاب، در فصلهایی، فرانک با ما مستقیم حرف میزند، راوی اولشخص میشود و انگار در گوشمان حقایقی را زمزمه میکند تا اعترافهایی کرده باشد. او که وجدانش آسوده نیست و اثرات جنگ هرلحظه و همهجا با اوست به دنبال زندگی میگردد.
تونی موریسون بهعنوان یک فمینیست و یک مدافع حقوق سیاهپوستان به ادبیات سمت و سویی دیگر داد. در کتاب خانه اش او بسیار فروتن است. او که شخصیت اصلیاش را مردی ازجنگبرگشته و آسیبدیده انتخاب کرده، در کنار برانگیختن همدردی عمیق خواننده با او، داستان را با نگاهی زنانه روایت میکند، گهگاهی شخصیت اصلی را در حاشیه قرار میدهد و با تمرکز بر ابعاد مختلف زندگی دیگر شخصیتها به ما نشان میدهد که فمینیسم در پی جنگ بین جنسیتها نیست. همزمان با در لفافه گفتن سیاهپوست بودن شخصیتهایش، نه از زبان راوی بلکه از خلال مکالمههای شخصیتها، مبارزهاش برای حقوق اقلیتها و رنگینپوستان را نه در قالب بیانیه که در قالب ادبیات پی میگیرد. او در نشان دادن ارتباط فرانک با کودک زباله جمع کن، روابط و خاطرات او دربارۀ دوستانش در جبهه و درگیریهای درونیاش با خود نمونهای کوچک از تأثیرات غیرقابلانکار جنگ در زندگی تکتک افراد را به ما یادآوری میکند. او به معنای دقیق کلمه در پی صلح است.
در ادبیات فمینیستی، ادبیات ضد نژادپرستی، ادبیات آمریکا و ادبیات جهان جای او خالی ست. بااینحال او خانهای ساخت که گرچه خود دیگر در آن نیست اما میتوان تا رفع تمام تبعیضهای نژادی و جنسیتی در آن سکونت کرد و راه او را ادامه داد.
خانه | نشر مروارید
تونی موریسون ، خانه ، چاپ ،مترجم یگانه وصالی ، نشر مروارید
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.