«اسکارلت اوهارا زیبا نبود. اما مردانی مثل دوقوهای تارلتون که شیفته جذابیت او بودند، کمتر این نکته را متوجه می شدند. در چهره اش امیزه ای از سیمای ظرافت و اشرافی مادری فرانسوی و صورت متین و شاداب پدری ایرلندی مشاهده می شد. از چشم هایش سبزی روشنی بیرون می ریخت که از رنگ میشی فاصله می گرفت و مژگان سیاهش در انتها کمی برجسته به نظر می رسید.» [1]
اگر شما هم عاشق خواندن داستانهای قدیمی و کلاسیک هستید؛ پیشنهاد میکنیم حتما داستان بر باد رفته را بخوانید. بر باد رفته رمانی است به قلم مارگارت میچل نویسنده نامدار آمریکایی که بارها تجدید چاپ شده است. او برترین تک رمان نویس جهان شناخته میشود. از نویسنده اثر داستانی دیگری بر جای نمانده است. بعد از مارگارت میچل نویسندهای با نام دونالد مک کیج داستان بر باد رفته را ادامه داده است و کتابی با نام اسکارلت در ادامه آن نگاشته است. به نظر میرسد کتاب اسکارلت از نظر نگارش به پای کتاب بر باد رفته نمیرسد. از روی کتاب در سال ۱۹۳۹ فیلمی با همین نام ساخته شد که مورد استقبال قرار گرفت.
این کتاب حکایت دختری به نام اسکارلت را روایت میکند که در مسائل عشقی سردرگم است. داستان در دوران جنگهای داخلی امریکا رخ داده است و اسکارلت جوان توانسته در شرایط نابهسامان جامعه روی پای خود بایستد. او در تمام داستان به دنبال عشقی میگردد که همیشه در کنارش بوده؛ ولی او قادر به درکش نبوده است. اسکارلت سه بار ازدواج میکند ولی همواره ناراضی باقی میماند. در انتهای داستان او به معنای عشق پی میبرد؛ اما دیگر برای درک آن دیر شده است.
این کتاب از جهتی بیانگر روایات تاریخی است و از این لحاظ تا حدی به کتاب کلبه عمو تم هریت بیچر استو و جنگ و صلح تولستوی نزدیک میشود؛ با این حال جنبه عاشقانه کتاب قویتر است و این کتاب بیشتر از اینکه یک رمان تاریخی باشد یک رمان عاشقانه است و مخاطبان عامه پسند دارد. داستان از 18 سالگی زندگی اسکارلت اغاز میشود و یک دهه از زندگی او را روایت میکند. اسکارلت در این یک دهه فراز و فرودهای بسیاری را پشت سر میگذارد. شخصیت اسکارلت یک دختر سرزنده، مغرور و جذاب است که قادر است هر مردی را شیفته خود کند. با این حال در انتهای داستان مشخص میشود، او اگر چه در جذب مردان موفق عمل کرده؛ ولی از زندگیش ناراضی است و فرد مورد علاقهاش، یعنی رت باتلر را به دلیل سبکسری از دست میدهد.
داستان بر باد رفته از پیرنگ قوی برخوردار است و بیان فراز و فرودها از تبحر نویسنده در بیان وقایع حکایت میکند. توصیفها و نقل قولها کاملا به ادبیات عامیانه نزدیک است. چنانچه در جایی از کتاب می گوید: «بئاتریس تارلتون زنی بود که مشغله فراوان داشت، یک کشتزار وسیع را اداره می کرد. یک صد برده و هشت فرزند داشت ولی آتشی مزاج بود.»
در این کتاب اگر چه در پرداخت شخصیتها دقت و ظرافت به خرج داده شده است؛ به نظر میرسد در بیان جزییات بیش از حد اغراق شده و برخی از بخشهای کتاب دارای طول و تفصیل زاید است. این طول و تفسیرها ممکن است خواننده را خسته کند.
شخصیتهای داستان نه سیاه سیاهاند و نه سفید سفید. جنبههای خوب و بد را در کنار هم دارند. یکی دیگر از ویژگیهای شخصیت پردازی در کتاب ثابت بودن شخصیتها است. شخصیتها کمتر دچار تغییر و تزلزل میشوند و تقریبا بر روی یک خط صاف پیش میروند.
یکی از شاخصههایی که موفقیت نویسنده را نشان میدهد جملات قصاری است که در کتاب بیان شده است. برای مثال در جایی میگوید: من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعههای شکسته ظرفی را با حوصله جمع کنم و به هم بچسبانم و بعد خود را فریب دهم که این ظرف شکسته همان است که اول بوده است. یا در جای دیگر از قول اسکارلت بیان میکند: الان راجع به این مسئله فکر نمیکنم. اگر الان در مورد آن فکر کنم دیوانه میشوم. فردا در موردش فکر خواهم کرد.
در پایان میتوان گفت اگرچه بخشهایی از داستان دارای طول و تفسیرهای زاید است و در بیان بعضی مشکلات اغراق شده؛ به هر حال به نظر میرسد مارگارت میچل توانسته است، مخاطب را در فراز و فرودهای داستان با خود همراه کند و برای مخاطب جذابیت ایجاد کند. بنابراین میتوان گفت این کتاب تا حد زیادی موفق عمل کرده است.
بر باد رفته (دو جلدی)
[1] (ص 71)
[2] (ص ۴۰۲)
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.