یک شرکت تئاتری در حال تمرین یک نمایشنامهی کمدی است. اندکی پس از شروع تمرین، شش فرد غریبه از در ورودی تماشاگران، به سالن نمایش وارد میشوند و تمرین را متوقف میکنند. کارگردان از این وقفه برآشفته میشود و از آن شش شخصیت میخواهد تا علت این کارشان را توضیح دهند. پدر توضیح میدهد که « ما شش شخصیت ناتمام هستیم که مؤلفمان ما را به حال خود رها کرده و اکنون داستان ما ناتمام است؛ بنابراین به دنبال مؤلفی جدید میگردیم که بتواند درام زندگی ما را نمایش بدهد». ابتدا کارگردان و بازیگران حرف پدر را باور نمیکنند؛ حتی برخی از بازیگران به آنها میخندند و کارگردان هم آنها را «دیوانه» خطاب میکند. حال آن شش نفر شروع به دعوا میان خودشان میکنند. گروه نمایشی در خلال دعوا متوجه داستان آنها میشود و کارگردان نظرش جلب میشود. او نویسنده نیست؛ اما میپذیرد که داستان ناتمام آنها را به روی صحنه ببرد.
این شروع عجیب نمایشنامهی شش شخصیت در جستجوی نویسنده[1] است؛ نمایشنامهای که نوشتهی نویسنده و شاعر ایتالیایی، لوئیجی پیراندللو، است. او در سال 1934 جایزهی نوبل ادبیات را به علت «قدرت جادوییاش در خلق تئاتر بر اساس تحلیلهای روانشناسانه» دریافت کرد. در نمایشنامهی شش شخصیت در جستجوی نویسنده نسبت به رهیافت علمی رایج دربارهی حقیقت تردید میکند. رهیافت علمی در دریافت حقیقت به این شکل است که حقیقت را همارز با «مشاهدهی مستقیم واقعیت» در نظر میگیرد؛ اما پیراندللو حقیقت را امری شخصی و ذهنی نشان میدهد؛ بنابراین هرکدام از کاراکترهای او حقیقت را به سیاق خود تعبیر میکنند و «حقیقت» در نمایشنامهی او مدام در حال تغییر و نوسان مستمر است. همچنین رابطهی میان هنر و طبیعت در این نمایشنامه بررسی میشود. هنر پس از خلق تا ابد ثابت میماند؛ اما حقیقت همواره در حال تغییر است؛ بنابراین او تئاتر را قانعکنندهترین هنر میداند؛ زیرا یک نمایشنامه در هر اجرا حتماً تغییر میکند و هیچ دو اجرایی از یک نمایشنامه باهم یکسان نیست.
در نگاه اول، دیدگاه پیراندللو شاید ما را به یاد افلاطون بیندازد. «حقیقت این است که هیچ فیلسوفی در طول تاریخ همچون افلاطون به طرد شعر و هنر نپرداخته است بهگونهای که حتی شعر را بیهودهگویی میداند و شاعر را نیز بیاطلاع از خویشتن»[2]. افلاطون معتقد است که جهان ما خود تقلیدی از یک جهان متعالی ( جهان مُثُل) است و تقلید از این جهان باعث میشود ما بیشتر از حقیقت دور شویم؛ یعنی هنر، تقلیدِ تقلیدِ جهان مُثُل است و هیچ فایدهای جز دور کردن ما از حقیقت ندارد. پیراندللو نیز معتقد است که نمایشنامههای واقعگرا در بهترین حالت تنها قادر به ارائهی تقلید یا تعبیر «مسخرهای» از واقعیت هستند؛ اما دیدگاه پیراندللو در نمایشنامهی شش شخصیت در جستجوی نویسنده با دیدگاه افلاطون متفاوت است. پیراندللو راهحل این مشکل(دور شدن از حقیقت) را در «اجتناب از هنر» نمیداند؛ بلکه او معتقد است که با فیسلوفانهکردن نمایشنامهها میتواند معضل «دور شدن از حقیقت» را حل کرد. در این نمایشنامه ذات تئاتر به پرسش گرفته میشود و شخصیتها دربارهی چیستیِ نمایش دادن مکالمه میکنند؛ مثلاً با «دیوانه» خطاب کردن شخصیتها از سوی کارگردان، این بحث میانشان شکل میگیرد:
پدر اگه کار ما واقعاً هم دیوانگی باشه؛ درعینحال تنها دلیل منطقی حرفهی شما هم هست.
[بازیگران نسبت به این گفته واکنشی تغیرآمیز نشان میدهند.]
کارگردان [به پا میخیزد و سراپای او را ورانداز میکند.] اوه، جدی؟ پس به نظر شما حرفهی ما کار دیوونههاست، بله؟
پدر بله، حقیقی وانمود کردن چیزی که حقیقی نیست... بیاینکه اجباری در کار باشه؛ فقط بهمحض تفریح؛ مگه کار شما این نیست که شخصیتهای خیالی رو روی صحنه جون بدید؟ ما هم برای همین اینجاییم. [3]
شش شخصیت در جستجوی نویسنده، دربارهی عمیقترین مسائل بحث میکند. همهچیز باید از حالت نمایشی بیرون بیاید و بیننده یا خواننده را به فکر فرو ببرد. هیچکدام از تمهیدات مرسوم تئاتری در این نمایش به کار گرفته نمیشود؛ همانطور که پیراندللو در ابتدا میگوید: « این کمدی تقسیمبندی پرده و صحنه ندارد. نمایش دو بار قطع میشود: بار اول، وقتیکه شخصیتها باکارگردان بیرون میروند تا متن را بنویسند و بازیگران هم صحنه را ترک میگویند؛ بار دوم هم وقتی است که مسئول پرده بهاشتباه پرده را پائین میاندازد»[4].
شش شخصیت در جستجوی نویسنده
[1] شش شخصیت در جستجوی نویسنده؛ لوئیجی پیراندللو؛ ترجمهی حسن ملکی؛ انتشارات تجربه؛ تهران؛ 1378
[2] مجموعه آثار افلاطون ؛آپولوژی؛ ترجمهی رضا کاویانی و محمد حسن لطفی.
[3] پیراندللو (1378:21)
[4] همان (1378:8)
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.