قهرمان من یک بزدل بود. یا اینکه گاهی خودش را بزدل میدانست. یا اینکه در وضعیتی قرار داشت که بزدلی تنها چاره بود. من و شما هم اگر جای او بودیم بزدل میشدیم و اگر تصمیم میگرفتیم که به جای بزدلی قهرمان باشیم، تصمیم بسیار احمقانهای گرفته بودیم. کسانی که در آن روزگار در برابر قدرت به پا خاستند، کشته شدند. اعضای خانواده، دوستان و همکارانشان رسوا شدند یا به اردوگاه کار اجباری فرستاده شدند یا اینکه اعدام شدند. پس بزدلی تنها تصمیم منطقی بود.
او دمیتری دمیتریوویچ شاستاکویچ بود؛ کسی که بیش از هر آهنگساز دیگری در تمام تاریخ موسیقی، هر روز و هر ماه و هر سال و تمام عمرش زیر فشار قدرت بود. او نخستین سمفونیاش را در سال ۱۹۲۶ نوشت، زمانی که نوزده سال بیشتر نداشت. این سمفونی موفقیتی جهانی بود. سه سال بعد شخصی که این سمفونی به او تقدیم شده بود، دستگیر و کشته شد. آنها قصد جان اشخاصی را میکردند که سمفونیها بهشان تقدیم میشد؟ بله، همینطور موسیقیشناسان. و هر کسی که اندکی به نظر بدگمان استالین مشکوک می آمد.
موسیقی شاستاکوویچ نیم قرن با من بوده است و خودش از زمان انتشار خاطرات مستمر زندگیاش با نام شهادتنامه. تیخون خرنیکف، رئیس طویلالخدمت و قدرتپرست اتحادیۀ آهنگسازان، فریبکارانه ادعا کرد این آهنگساز «مرد شادابی بود و چیزی هم نبود که او را بترساند». اما طبق ضربالمثلی روسی، گرگ نمیتواند دربارۀ ترس گوسفند نظر بدهد. اغلب شاستاکوویچ مرعوب میشد (و دقیقاً در دهۀ 1930 از دام مرگ گریخت). محتاط و مشکوک بود. با اینکه او به درستی از قدرت استالین واهمه داشت، از شخص استالین نمیترسید (در حالی که خرنیکف در حضور دیکتاتور از ترس شلوارش را خیس می کرد).
شاستاکوویچ بر سر حرف خود ایستاد، خراجش را به قیصر داد (قیصر آن روزگار حریص بود)، در کنار موسیقی عمومی، کارهای خصوصی خود را هم نوشت، از خانوادهاش محافظت کرد و چشم به راه روزهای بهتر ماند. تعریفهای دیگری هم از قهرمانی هست، تعریفهایی متفاوت از آنچه عیان است.
آوانگارد: جولین بارنز رمانی بر اساس زندگی شاستاکوویچ نوشته است. این رمان را سپاس ریوندی با نام هیاهوی زمان به فارسی ترجمه کرده است.
منبع: گاردین
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.