«گاهی فقط میایستادم. از درختها آب میچکید. فقط از خودم اثری بود: تنهای تنها، به خاطر همین یک تکه شکلات خوردم. زمان از دستم در رفته بود. باران زمستانی آسمان را تیره کرده بود. [...] از لای بوتهها که درآمدم رسیدم به یک تکه زمین پر از کُنده و یک جاده در میان درختهای بریده شده که میپیچید و میرفت پایین دره. کندهها تازه بودند، لابد درختها را همان سال بریده بودند. شاید بهار. جاده میپیچید و میرفت پایین دره.
باران آرام گرفت، بعد قطع شد و سکوت عجیبی همه جا پیچید. شفق بود و زیاد طول نمیکشید.» [۱]
با خواندن این سطرها چشمانم را بستم و فضایی را تصور کردم که براتیگان برایم خلق کرده بود. بوی چوب، خاک بارانخورده، مدتها بود چنین فضاهایی را با این حال و هوا تصور نکرده بودم. جنگلهایی انبوه و رودخانههایی که با خود ماهی میآوردند. در واقع هیچکدام از اینها را تا به حال تجربه نکرده بودم اما به لطف قلم شگفتانگیز و سادهی ریچارد براتیگان، حالا این تصاویر طوری در ذهنم میدرخشند که انگار تمامشان را خودم تجربه کردهام. وینسنت بنت [۲] برای توصیف داستان کوتاه مینویسد: «روایتی که در یک ساعت خوانده میشود و تا پایان عمر در ذهن میماند.» اگر بخواهیم داستانهای براتیگان را با این تعریف دستهبندی کنیم، نام داستان کوتاه برازندهی آنها خواهد بود. اما اگر از خطکشهای خشک و نامنعطف قوائد و دستورها برای سنجیدن این داستانها استفاده کنیم، به هیچ وجه نمیتوان آنها را داستان کوتاه نامید. داستانهایی که نیمیشان هیچ قصهای -طبق تعریف کلاسیک قصه- ندارند و در حد موقعیت باقی میمانند و اگر بخواهیم ساختارشان را بررسی کنیم، چیز زیادی گیرمان نمیآید.
پس چه چیزی این نوشتهها را داستان کوتاه میکند، یا از آن مهمتر: خواندنی؟
با خودم فکر میکنم: میتوان آنها را داستان شاعرانه نامید. یا حتی شعرهایی به نثر. حجم این داستانها نیز که اکثرا از دو صفحه بیشتر نمیشوند، بیشتر به شعر میمانند تا به داستانِ کوتاه. زمانی که از کلمه شعر استفاده کنیم، دیگر نیازی نیست به دنبال گرهافکنی و پیرنگ و کشش و شخصیتپردازی و دیگر عناصر داستان باشیم. البته از داستانِ کوتاهِ کوتاه [۳] هم حرف نمیزنم. در نظر من، نزدیکترین واژه به تعریف این نوشتهها همان شعر خواهد بود، اما چطور؟
(خود براتیگان زمانی گفته بود: «هفت سال شعر گفتم تا یاد بگیرم چهطور جمله بسازم، چون خیلی دلم میخواست رمان بنویسم و میدانستم که تا نتوانم جمله بنویسم نمیتوانم رمان بنویسم.» [۴])
زبان داستانهای او به شدت ساده و بیتکلف است. خبری از کلمات یا ترکیبات پیچیده یا رنگ و لعابهای ادبی نیست. (مثل جوانی خودش که در فقر و سادگی گذشت) در عوض، پیچیدگی و ایجاز در ترکیبهای نو و جدید و تشبیههایی یافت میشود که در داستانهایش به کار میبرد. مثلا «مادربزرگی که در تاریخ طوفانیِ آمریکا برای خودش یک پا فانوس دریاییست.» [۵] یا «صدایش مثل موسیقی مذهبیست» [۶] یا «ساقههای تمشکی که مثل دمهای اژدهایی سبز همه جا میروییدند و بالا میرفتند.» [۷] گاهی هم تشبیههایی عجیبتر که سخت میتوان علتهایی منطقی برایشان یافت اما احساسی لمسشدنی را بر میانگیزانند: «حالا آفتاب مثل حشرهای، زنبوری، چیزی که گیر افتاده باشد و روی شیشه جلو وز وز کند، داغ میتابید توی ماشین.» [۸]
موقعیتهای او نیز گاه ساده و معمولی و گاه عجیباند. مثلا در داستان «مشکلات پیچیده بانکی» فردی را میبینیم که در صف بانک منتظر است تا چک ده دلاریاش را پاس کند اما با افراد بسیار عجیبی در صف روبرو میشود و انگار تا ابد باید منتظر نوبتاش بماند یا در داستان «ادای احترام به باشگاه جوانان مسیحی سان فرانفرانسیسکو» که در آن مردی عاشقِ شعر تصمیم میگیرد سیستم لولهکشی منزلش را با اشعار گرانبها جایگزین کند و یکی یکی چیزهایی از قبیل سینک دستشویی، وان، لولهها و ... را جدا میکند و با تاریخِ ادبیات جایگزین میکند.
نتیجههایی که او از موقعیتهای عجیب داستانیاش میگیرد، گاه عمیق ميشوند و داستان در کلیتِ خودش تبدیل به نوعی تمثیل میشود که از طریق تفسیر آن میتوان به مقصود داستان دستیافت. با این حال داستانها به قدری جذاب و نو هستند که بدون این واکاوی هم خواندنشان خالی از لطف نخواهد بود.
نکتهی دیگری که موقعیتهای داستانی او را خواندنی میکند، تیزبینی براتیگان در رسم کردن و توصیفشان است. او لحظهها و احساسهای گذرا و بسیار شخصیِ انسانی را به کلمه در میآورد و نتیجه این میشود که میفهمیم ما نیز آنها را تجربه کردهایم، اما انقدر ظریف یا کوتاه بودهاند که متوجهشان نبودهایم.
در کنار همه اینها، طنز و شیطنت منحصر به فردی در نوشتههایش میبینیم که به نوعِ خاصی از معصومیت یا سادگی کودکانه میماند. مثلا در داستان «باغچه نیازمندیم» ماجرای چند نفر را میخوانیم که با تلاشی بسیار عبث و کودکانه، میخواهند شیری را زنده به گور کنند و «شیر مثل همیشه با صبر و حوصله با قضیه برخورد میکند» [۹] و چون ابعاد خیلی بزرگی دارد، به خوبی در قبر جا نمیشود. یا داستان «قهوه» که در آن فردی که از قهوه بدش میآید، به بهانه قهوه به دیدار معشوقهای قدیمی خود میرود و در نهایت هیچکدام به او اهمیت نمیدهند و تمام تلاشهایش به نوشیدن قهوهای بدمزه در سکوتِ اتاقهای آنها منجر میشود. موقعیت تلخی که از سادهانگاری شخصیتهایش در مواجهه با مسائل دشوار زندگی ساخته شده است؛ بزرگسالی که با منطق و ذهنی کودکانه به استقبال مسائل دنیای بزرگسالان میرود.
برای توصیف داستانهای براتیگان، نمیتوان از نظریهها یا مکتبهای ادبی موجود کمک گرفت. بهترین راه برای شناخت آنها، خواندن خودشان و مقایسهشان با خودشان است، درست مثل هر اثر ادبی بزرگ و قابل توجه دیگر.
او با صمیمیت و شوری بزرگ از زندگی حرف میزند؛ از طبیعت، آفتاب و عشق.
امیدوارم شما هم مانند من، از خواندن داستانهای او سر ذوق بیایید و خلاقیت تکرار نشدنی این نویسنده قرن ۲۰امی را تحسین کنید!
اتوبوس پیر یکی از رمان های ریچارد براتیگان نویسنده شهیر آمریکایی است که در سال 1971 نوشته شده است. رمان های دیگر این نویسنده با عناوین “در قند هندوانه”، “در رویای بابل”، “هیولای هاوکلاین" ، “صید قزل آلا در آمریکا” و “یک زن بدبخت” به فارسی ترجمه شده است.
۱- اتوبوس پیر، براتیگان، ۱۳۹۰: ص۱۱۹، نشر مرکز
۲- شاعر و داستان کوتاه نویس آمریکایی
۳- Flash Fiction قالبی در داستاننویسی است که در چند خط یا حداکثر یک صفحه نوشته میشود و در پی یک کشف ضربهزننده است. ویکیپدیا
۴- اتوبوس پیر، براتیگان، ۱۳۹۰: ص۳، نشر مرکز
۵- همان، ص۸
۶- همان، ص۶۶
۷- همان، ص۹۰
۸- همان، ص۱۰۱
۹- همان، ص۷۴
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.