«بابام آدم کله شقی بود، انصاف نداشت، حساب هیچ چی رو نمیکرد، همیشه به فکر خودش بود. تا میتونست راه میرفت، کوچه پس کوچههای خلوتر دوست داشت، در خانههای خالی را میزد، از خیابانهای شلوغ میترسید، از جاهای دیدنی فراری بود.»(ساعدی1:1345)
غلامحسین ساعدی پزشک، رمان نویس، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس و روزنامهنگار ایرانی با لقب گوهرمراد است. ساعدی در سال 1314 در تبریز به دنیا آمد. وی بعد از دبیرستان، وارد دانشکده پزشکی شد. عزادارن بیل، آشفته حالان بیداربخت، واهمههای بینام و نشان، غریبه در شهر و...، نمایشنامههای آی بیکلاه و آی باکلاه، چوب به دستهای ورزیل، بهترین بابای دنیا و...، فیلمنامههای ما نمیشنویم، فصل گستاخی، عافیتگاه، گاو و...از معروفترین آثار ایشان هستند. ساعدی در آثارش نگاهی انتقادی به جامعه داشته است. کتاب گور و گهواره شامل سه داستان زنبورکخانه، سایه به سایه و آشغالدونی است که در سال 1345 توسط انتشارات نیل منتشر شده است. کتاب آشغالدونی، داستانی است کوتاه که فقر و معضلات جامعه در آن به تصویر درآمده است. ساعدی در سال 1360 با بدری لنکرانی ازدواج کرد و به پاریس مهاجرت کردند. در سال 1364 به علت مصرف بیش از حد الکل، خونریزی معده کرد و درمان بینتیجه ماند و درگذشت. قبرش در کنار صادق هدایت در گورستان «پرلاشز»است.
داستان حول محور زندگی پسری 16 یا 17 ساله به نام علی و پدرش میچرخد. آن دو جایی برای زندگی ندارند و به قول معروف خانه به دوش هستند. علی پسری ساده و فقیر که هنوز درسن نوجوانی است و پدرش مردی است که حال و روز مساعدی ندارد و هرچه میخورد، بالا میآورد. یک روز که مثل تمام روزها گرسنه و در حال گدایی و چرخیدن در خیابانها و کوچهها هستند، با شخصی به نام آقای گیلانی آشنا میشوند که به آنها پیشنهاد کاری میدهد. از قضا کارشان دادن خون در ازای بیست تومان پول است. پس طبق قول و قرارشان با آقای گیلانی، صبح روز بعد به آزمایشگاه میروند. به علت مریض بودن پدرِعلی آدرس مریض خانهای را میگیرند. با ورود به مریضخانه که محیطی مرموز و در عین حال کثیف و پُر از فساد است و تنها کاری که کمترین اهمیت را دارد، معالجهی بیماران است، همه چیز تغییر میکند. علی با شخصی به اسم زهرا آشنا میشود که با وجود نیتهایی که در ذهنش مانند تمام زنانِ مریض خانه دارد، علی را خواهرزادهی خود معرفی و برایش کار دست و پا میکند.
«بذار برات بگم مریض خونه چه جور جائیه. مریض خونه همینه که هس، بعضیها خیال میکنن مریض خونه جائیه که مریضا میرن اونجا میمیرن و یا خوب میشن. اما واسه ماها، مریض خونه جای خوبیه. یعنی یه باغه، یه باغ گنده، پر درخت و پرگل، ساختمان بغل ساختمان، اتاقها پرآدم که همه روی تختها دراز کشیدهن و وول میخورن، حالا چه مرگشونه، به من و تو ربطی ندارد.»(ساعدی36:1345)
علی پسرک ساده ایست که پس از ورود به مریض خانه تغییر میکند. هر کاری را حتی اگر هیچ ذهنیتی از انجام آن نداشته باشد، بدون فکر به عاقبت آن، فقط به خاطر پول، انجام میدهد. با پولهایی که از این راه به دست میآورد، برای پدرش قهوه خانهای کنار همان مریض خانه بر پا میکند و پلوی کثیف مریض خانه را به مردم فقیر میفروشد، مردمی را به فروختن خونِشان تشویق میکند که خودش روزی مثل آن ها بوده است.
«ببین پسر، من این مدت خوب تو رو شناختم، میدونم چه گه لولهای هستی، از هیچ چی و هیچ کار رو گردان نیستی، با این سن و سالم هر غلطی که بخوای میکنی و واسه پول خودتو به آب و آتیش میزنی. خیال نکن که ما خریم و چیزی سرمون نمیشه، تو اصلا واسه کارساخته نشدی، تو فقط بگنی، میفهمی بگن یعنی چی؟ یعنی دلال، یعنی جاکش، یعنی خفاش، عمله خون، کلاه وردار، دزد، یعنی یکی که کارنکنه و جیبش پر باشه.»(ساعدی99:1345)
تماشای فیلم دایرهی مینا، ساختهی داریوش مهرجویی که برگرفته از این نمایشنامه است، خالی از لطف نیست.
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.