زندگی چیزی نیست جز سایهای متحرک از بازیگری ناتوان که روی صحنه میخرامد و صحنه را میآراید و پردهها را کنار میزند و بعد بدون هیچ حرف و نمایشی صحنه را ترک میکند.[1]
کتاب من چگونه اِروین یالوم شدم[2] (2001) خودزندگینامهایست از اروین دی. یالوم[3] (1931) نویسندهی خوشقریحهی آمریکاییِ آثار داستانی فوقالعادهای چون «وقتی نیچه گریست» و روانپزشکی که پس از انتشارِ اثرِ غیرداستانیِ معروفِ خود «نظریه و کاربستِ رواندرمانی گروهی» در سال 1970 به شخصیتی برجسته در حوزهی رواندرمانی بدل شد. یالوم که همواره جهانِ مراجعینش را به تصویر میکشد، در این خودزندگینامه روایتِ زندگیِ خود را شرح میدهد، به واکاویِ خود میپردازد، زندگیِ شخصی و حرفهای درهمتنیدهاش را وصف میکند و چگونگی شکلگیری آثارش و مسیری را شرح میدهد که از او یالومِ کنونی را ساخت.
یالوم در این کتاب از کودکیْ برخاسته از خانوادهی یهودیِ روسیتباری سخن میگوید که به واشنگتن دی. سی. مهاجرت میکنند و این سرآغازی میشود برای احساسِ بیریشگیِ او؛ از کابوسهای دورانِ کودکی که خاطراتِ وحشتانگیزش همچنان با اوست؛ از محلهی سطحپایین و پرخطرِ دورانِ کودکیکه تنها مأمنگاهش کتابخانهای بود که میتوانست تمامِ روز را در آنجا آرام گیرد و از هیاهویِ جهانِ بیرون در امان باشد؛ از مادر و پدری عامی و بیسواد که خواسته و ناخواسته بسترگاهِ شکوفایی او را فراهم کردند؛ از جهانِ ادبیات که از کودکی در وجودِ او نهادینه شد؛ از عشقی پرشور که ادامگی با وجودِ آن معنا مییافت؛ از جهانِ حرفهای (پیشه) که عاشقانه به آن پا گذاشته بود؛ از مسیرِ شغلیِ بیهموارِ خود که پیمودنش حقیقتاً عزمی راسخ میطلبید؛ از شکستها و پیروزیهایِ پیاپی؛ از چشمهی جوشانِ اندیشهها و شوقِ وافرش به نوشتن و روایتگری؛ از مراجعینی که با حضور و چگونگیهاشان آبشخورِ این چشمهی جوشان شدند؛ از جهانِ اندیشههایی نابِ برخاسته از تأملگری و ژرفنگریِ اندیشمندان و فلاسفهای که مهرِ باورهایشان همواره بر قلب و روحِ او نقش بست؛ از آثارِ قدرتمندی که تبلورِ زندهی جهانِ او و مراجعینشاند، آثاری که از دریچهی آنها به جهان معرفی شد.
مروری بر چندی از برترین آثارِ یالوم:
«دژخیم عشق و دیگر روایتهای رواندرمانی» (1989) دومین اثر داستانیِ یالوم است با محوریت رنج هستی که همواره زیرِ پوستهی زندگی به کمین نشسته است. یالوم در این کتاب به شرحِ ماجرای دَه تن از بیمارانِ دچار به مشکلاتی اساسی و کاوشِ ریشههای عمیق این مشکلات که تا بستر وجود ژرفا گرفتهاند و همچنین روایتِ تجربیات و حتا گاه درماندگی خود در مقام یک درمانگر میپردازد. هر روایت بُرشیست از زندگیِ انسانی متفاوت، شرحی از اسارتی منحصربهفرد و تصویرگرِ دردی ناهمگون. عنوان کتاب برگرفته از فرنامِ یکی از پرکششترین روایتهای آن است، روایتِ زن هفتادسالهای به نام تلما که گرفتارِ، بهزعم خود، عشقی آتشین نسبت به درمانگر خود است، او که درنهایت ... .
تمایلی ندارم با بیمارانی که عاشقاند کار کنم ... شاید به این دلیل که عشق و رواندرمانی اساساً باهم ناسازگارند. رواندرمانگرِ خوب با تاریکی میجنگد و در جستجوی روشنیست حالآنکه عشقِ رؤیایی آمیخته به رمز و راز است و همینکه در آن کندوکاو میکنیم، در هم میشکند. بیزارم از اینکه دژخیم عشق باشم.[4]
دژخیم عشق
«درمان شوپنهاور»[5] (2005) اثریست روایی که جرقهاش برخاسته از پرسشی بزرگ در ذهن یالوم بود: اینکه شرایط زندگی و ساختار شخصیتیِ افراد تا چه حد بر نتیجهگیری فلسفی آنها تأثیر دارد و اگر شوپنهاور به گروهدرمانی میپیوست چه چالشی برای گروه و رواندرمانگر ایجاد میکرد. داستانْ بسترِ دو روایت موازیست که ازنظر ساختار، مجزا و ازنظر محتوا، عمیقاً درهمتنیدهاند: روایتِ زندگیِ غریبانهی آرتور شوپنهاورِ فیلسوف و شرحِ سِیر جریاناتِ یک گروهدرمانی با عضوی که گویی تبلورِ زندهایست از شوپنهاور و رهبریِ درمانگری به نامِ جولیوس که سایهی مرگ بر زندگیاش خیمه زده. این مواجهه با مرگ، جولیوس را به مرورِ زندگیِ زیستهاش وامیدارد و در خلال این گذشتهنگری است که ناگهان پروندهای را مییابد که جزو شکستهای بزرگ او در حرفهاش محسوب میشود، پروندهای متعلق به بیستوپنج سالِ پیش که با درمانی بینتیجه رها شد؛ درنهایت، کنجکاویِ مقاومتناپذیری، جولیوس را به پیگیری این بیمار برمیانگیزد و در اوج حیرت درمییابد که ... .
«دروغگویی روی مبل» (1996) تصویری زنده از رابطهی بیمار و درمانگر است؛ شرح روایتِ روابطِ غیرمعمول سه درمانگر با بیمارانشان؛ درمانگرانی که هر یک اصول و شیوهای منحصربهفرد را پیشگرفتهاند و خود را یگانه رَهرویِ طریقِ راستی میدانند. داستانْ تصویرگرِ سیرِ درمانهاییست اسیرِ آماجِ بیامانِ دروغها، انکارها و فریبهایی که بیمار و درمانگر را در خود میکشند؛ فریب و دروغهایی که با آنها نهتنها دیگری و دیگران که در حقیقت خود را به بند میکشیم. در این اثر، درمانگران که در نظر عموم غالباً اَبرانسانهایی بری از خطا و کژروی قلمداد میشوند تا حد انسانِ جایزالخطا هبوط میکنند؛ هبوط از ماهیتی واهی بهسوی ماهیتِ حقیقیِ خود. داستان روایتگرِ افکاریست که در ذهن درمانگران جولان میدهند و احساساتی که آنها در خلالِ رواندرمانیها تجربه میکنند؛ احساسات و افکاری که درنهایت ... .
«مامان و معنای زندگی» اثریست متشکل از شش داستان؛ کتابی که خواننده را به سِیر درمان فرامیخواند؛ تجسمی از «چه میشود اگر»هایی که شاید هیچگاه درگیرش نبودهایم چراکه همیشه دور از ذهن و ورای توان خود تصورشان کردهایم و همواره شکست خود را معترف بودهایم. داستانهای کتاب روایاتیست واقعی و جذاب از مراجعین و تجارب بالینی یالوم و نامِ کتاب برگرفته از داستانِ آغازین آن است: یک فانتزی خودنگاشت برخاسته از کشمکشهای درونی نویسنده و گفتگوهای او با مادری که دیگر در قید حیات نیست اما سایه سنگین حضورش و فریاد بلند ناگفتههایشان همواره بر روحِ یالوم جولان میدهد.
چرا حالا برای او دست تکان میدهم، وقتی سالهای متمادی بیوقفه با خصومت با او زندگی کرده بودم. ... با او جنگیدم، به مبارزه طلبیدمش، بر سرش فریاد زدم، از او دوری کردم. ... حتی یکبار هم پیش نیامد که به او افتخار کنم یا از اینکه او مادر من است، احساس خوشحالی کنم.[6]
«هنر درمان»[7] (2002) چکیدهایست از چهلوپنج سال کارِ بالینی یالوم و فرصتی برای او تا این بار نه همانند آثارِ رواییِ خود از زبان شخصیتهای داستان بلکه از زبانِ شخصِ خودش به بیان تجارب و افکارش بپردازد. یالوم معترف است که در این کتاب از مداخلات دلخواهِ خود سخن میگوید و نه از دستورالعملهایی تجویزی یا وحیِ مُنزل. عنوانِ هر فصل از کتاب گزارهایست که گاه رنگی از هشدار، گاه رنگی از توصیه و گاه رنگی از توصیفی صِرف دارد. «هنر درمان» درواقع کتابیست در بابِ هنرِ ارتباط با دیگری. اگر بپذیریم که واژهی «بیمار» آنقدرها که تصور میکنیم از ما دور نیست چراکه بیشک تمامیِ ما روانرنجیدههایی هستیم که تنها تفاوتمان در عمقِ رنجیست که متحمل شدهایم و حتی آنقدرها که تصور میکنیم از واژهی «درمانگر» فاصله نداریم چراکه تمامی ما در ارتباطاتمان میتوانیم مؤثر واقع شویم و مرهمی بخشیم یا حداقل اینکه رنجی را فزونی نبخشیم، آنگاه درمییابیم که «هنر درمان» تمرینیست برای روابطِ میانفردی، تمرینی برای تبدیل شدن به خویشتنی بهتر، صادقتر و با خود بهصلحرسیدهتر؛ تمرینی برای صراحتهایی جسورانه، صداقتهایی رهاییبخش و واکاویهایی روشنگرانه.
«رواندرمانی وجودی»[8] (1980) اثریست غیرروایی و جستارگون در باب فلسفهی وجودی و رویکردهای آن به رواندرمانی خطاب به کارآزمودگان بالینی. یالوم در این کتابْ چکیدهوار و مدون از مکتب وجودگرا پیرامونِ غاییترین دغدغههای هستی سخن میگوید: از اجتنابناپذیری مرگ، از آزادی که به نحوی مسئولیت چگونگیمان را به دوشمان میاندازد، از تنهاییِ غایی که گویی از ازل تنها بودهایم و تا ابد نیز چنین خواهد بود و از فقدانِ معنایی آشکار برای زندگی. یالوم اشاره دارد که رواندرمانی وجودی بهعنوان درمانی پویا که بر نگرانیهای غایی بشر معطوف است، مبتنیست بر این اصلِ بنیادین که نیروهای ناخودآگاه بهعنوان محرکی قدرتمند بر کارکردِ خودآگاه تأثیر میگذارند. رواندرمانی وجودی هنگامی برای یالوم رو به آغازیدن گرفت که دریافتْ پرسشهایِ بنیادینْ پیرامون مسائلِ عمیقِ هستی به پژوهشهای تجربی راهی نیافتهاند و اینگونه شد که به مکتبِ «رواندرمانی وجودی» روی آورد و پژوهشهای فلسفیِ برخاسته از اندیشههای خود و دیگر متفکرین سنگبنای تمرکزِ اصلیِ وی بر رواندرمانی وجودی شدند.
سخن آخر:
آثارِ یالوم آمیزهایست از دانشِ آموخته در حوزهی روانپزشکی، تجربهی زیسته در حوزهی رواندرمانی و تخیلِ بالنده و هنریْ همواره بارور در توصیفگری. یالوم، بهویژه در آثارِ داستانی خود، همواره از دریچهی روانکاوی به کشفِ ماهیت آدمی میپردازد و نشان میدهد که همیشه بازشناختِ مرز باریکِ میان وهم و حقیقت آسان نیست. یالوم رواندرمانی را در سِیر زندگی معمولِ آدمها به جریان میاندازد؛ از همین روست که گویی همواره روایتْ روایتِ ماست.
[1]- نقل شده از نمایشنامهی مکبث، اثر شکسپیر
[2]- Becoming Myself: A Psychiatrist's Memoir
[3]- Irvin D. Yalom
[4]- اروین دی. یالوم (1989، ترجمه م. کیانی، داستان دژخیم عشق)
[5]- 0The Schopenhauer Cure
[6]- یالوم، اروین (1999). ترجمه سعید نیکمنش (1396: 6-5)
[7]- The Gift of Therapy
[8]- Existential Psychotherapy
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.