روزی که من عاشق شدم
پنجشنبه 14 اسفند ساعت 11 صبح من عاشق شدم. هوا ابری بود و همهی بارانهای عالم سر من میریخت. گفتن از آن روزی که عاشق شدم چه خوب است. مثل این است که روی زخمی را بخارانی، نه بیشتر. عشق مثل دامنی گر گرفته است، به هر طرف که میدوی شعلهورتر میگردی. چیزی به ظهر نمانده بود، تا سه شمردم و پنجره را باز کردم و ناگهان عاشق شدم. روزی که من عاشق شدم، عالم توفانی شد. پنجرهها و درها باز و بسته میشدند و شرق و شورق به هم میخوردند. شیشهها میریختند و آینه ترک برداشت. قیامت بود. روزی که من عاشق شدم، دریای مازندران با جنگل و بیشتر درختاناش عازم من بودند. کوهها کج و معوج میشدند. غوغایی بود. آن روز اگر به اصفهان میرفتم، شیراز به استقبالم میآمد. من تا سه شمردم و پنجره را باز کردم. از همه جا صدای اذان میآمد، من هم از روی سپاسگزاری دولا شدم و دست خودم را بوسیدم. همان دستی که پنجره را باز کرده بود. من با وضو عاشق شدم. چون خودم پیشپیش خبر داشتم. میدانستم، چون حافظ برایم پیغام داده بود. دانشجو بودم، دانشجوی کارگردانی.
روزی حوالی دانشگاه تهران میرفتم تا کتابی از مارتین اسلین دربارهی کرگردن اوژن یونسکو پیدا کنم. ابتدای فرصت پیاده شدم. آن طرف خیابان پیرمردی را دیدم که گریه میکرد. پرسیدم «اِ پس چرا گریه میکنی؟» در میان بغضی گفت: «پولمو نداد و رفت... .» گفتم: «کی؟»
گفت: «فال ازم خرید. پاکت را پاره کرد، فالاشو دید، پول نداده گذاشت و رفت.» گفتم: «عیب نداره. بده به من. من خودم عاشق فال خونده شده، کاسهی لب پر، اشک ریختهام.»
فال را گرفتم:
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی
حالا من تا سه شمردم و عاشق شدم، خدای نکرده اگر تا هفت میشمردم چه میشد! زمین غمگین بود. روزی که من عاشق شدم، زمین متبسم شد و سراسیمه دور خورشید میچرخید، جوری که عالم فقط دو فصل میشد؛ برای عاشق یا بهار است یا پاییز.
روزی که من عاشق شدم، به سختی شب شد؛ آن هم چه شبی، بیپایان!
محمد صالح علا
اجازه می فرمایید گاهی خواب شما را ببینم
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.