اینگمار برگمان اگر نگوییم بهترین فیلمساز تاریخ سینما، دستکم یکی از نوابغ و بزرگترینهای سینماست. از لحاظ سبک و سیاق فیلمسازی با هیچ کارگردانی قابل مقایسه نیست و کمتر کسی است که اندک علاقهای به سینما داشته باشد و دستکم چند فیلم مهم از این کارگردان بینظیر را ندیده باشد. علاوه بر اینها او در حوزهی تئاتر نیز یکی از پرکارترین کارگردانهای زمان خویش بود که متأسفانه ما شانس دیدن هیچیک را نخواهیم داشت. کتاب فانوس خیال زندگینامهی برگمان است به قلم برگمان. چه توضیحی میتوان به آن افزود؟! بیشتر هنرمندان بزرگ بهترین تحلیلگران خودشان هستند. گویی یک دورهی روانکاوی را با خودشان برگزار میکنند و بارها و بارها خودشان را با دقت بسیار تحلیل میکنند. مطالعهی زندگی این نوابغ نهتنها به کار علاقهمندان به هنر که به کار همه میآید. چه این که زندگی کردن نیز خود هنری است که میتوان از این نوابغ آموخت. صراحت و دقت برگمان در یادآوری زندگی فردیاش حیرتانگیز است، گویی حتی کوچکترین اتفاقات زندگیاش را از یاد نبرده است. کتاب از لحظه تولد برگمان با جزئیات دقیق آغاز میشود: «وقتی در سال ۱۹۱۸ به دنیا آمدم، مادرم مبتلا به آنفلوآنزای اسپانیایی بود. من در وضعیت جسمانی بدی بودم و برای احتیاط در بیمارستان، تعمید داده شدم. یک روز که پزشک پير خانوادگیمان برای معاینه خانواده آمده بود، نگاهی به من کرد و گفت: "دارد از بیغذایی میمیرد". مادربزرگ مادریام، مرا با خود به خانهی تابستانیاش در دالارنا برد و در راه سفر با قطار، که در آن روزها یک روز کامل طول میکشید، به من کیک کماجی خیسخورده در آب میداد. وقتی سرانجام به مقصد رسیدیم، من تقریبا مرده بودم، اما مادربزرگ، موفق شد یک دایه پیدا کند؛ دختری مهربان و موبور از دهکدهی مجاور. حالم بهتر شد، اما پشت هم استفراغ میکردم و دردهای دائمی معده داشتم. از چندین بیماری نامشخص رنج میبردم و در واقع، هرگز معلوم نبود قرار است اصلا زنده بمانم یا نه. میتوانم در اعماق خودآگاهیام وضعیت واقعیام را به یاد آورم؛ بوی گند ترشحهای بدنم، لباسهای نمناکی که پوست را میسایید، تابش ملایم روشنایی شب، دری که به اتاق مجاور باز میشد، کاملا نیمهباز بود، تنفس عمیق دختر پرستار، صدای گامهای کوتاه، نجواها، بازتابهای اشعهی خورشید در تُنگ آب. قادرم همهی اینها را به خاطر آورم. اما هیچ ترسی را به یاد ندارم. این، بعدها آمد»[1]. حیرتانگیز است که کسی از لحظه تولد خودش چیزی به یاد داشته باشد!
برگمان آنقدر صریح و صادقانه با خودش مواجه میشود که هر چه پیش میروید آرامآرام این صداقت در قلب شما نفوذ میکند و بهزودی ذرهای شک ندارید که هرچه میگوید بیکموکاست عین واقعیت است. بهویژه در جاهایی که به عجیبترین بخشهای زندگیاش اشاره میکند و کوچکترین گناهانش را نیز اعتراف میکند:«وقتی چهار ساله بودم، خواهرم به دنیا آمد و اوضاع، کاملا تغییر کرد. یک موجود عظیمالجثهی فربه، ناگهان نقش اصلی را به دست آورده بود. بهخاطر این بقچه زوزهکش از بستر مادرم و همینطور از تیر مالبند درشکهی پدرم رانده شدم. اهريمن حسادت، چنگالهایش را به قلبم انداخت... برادر بزرگم و من، که معمولا دشمنان خونی هم بودیم، صلح میکردیم و نقشههای بسیاری برای کشتن این جادوگر تنفرآور میریختیم. برادرم به دلایلی عقیده داشت که من باید این کار را بکنم. اغفال شدم و منتظر لحظهی مناسب ماندیم. تصور میکنم یک بعدازظهر آرام و آفتابی که در خانه تنها بودم، دزدکی به اتاق خواب والدینم رفتم؛ جایی که آن موجود در سبد صورتیاش خوابیده بود. یک صندلی را حرکت دادم، از آن بالا رفتم و به چهرهی آماسکرده و دهان کفکردهی او خیره شدم. برادرم دستورهای روشنی به من داده بود، اما من درست نفهمیده بودم. به جای فشار دادن گلوی خواهرم، سعی کردم به سینهاش فشار آورم. بیدرنگ با جیغ کرکنندهای بیدار شد. با دست، دهانش را فشار دادم و چشمهای آبی کمرنگ او لوچ و خیره ماند. یک قدم جلو گذاشتم تا نیرو و موقعیت بهتری داشته باشم، جای پایم را گم کردم و روی کف اتاق افتادم. به یاد میآورم که خود این کار با لذت شدیدی همراه بود که بهسرعت تبدیل به وحشت شد»[2].
سختکوشی و پشتکار ستودنیاش، او را کمکم به یکی بزرگان سینما و تئاتر جهان تبدیل میکند. بدیهی است که این مسیر هموار نیست و شما میتوانید در فراز و نشیب این راه دشوار قدم به قدم با او همراه و در تجربهی زیست او شریک شوید. او از اولین مشقتهای فعالیت هنریاش تا پیچیدهترین دغدغههای ذهنیاش میگوید. از مشکلات فنی تا دشواری کار با بازیگر، توافق با سایر عوامل و رسیدن به زبانی که خاص خود او باشد و تمام مسائل ذهنی او را مطرح کند.
ترجمه کتاب نیز روان است و این از علاقهی آقای فراستی و آشنایی دقیق با سینما و زبان او میآید. در انتهای کتاب نیز تمام وقایع زندگی برگمان به ترتیب سال آمده تا درصورت تمایل به هرکدام که خواستید رجوع کنید.
فانوس خیال
[1]- (ص ۳)
[2]- (ص ۴)
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.