سلمونی، داستانیست نسبتا کوتاه که ماجرای آن از زبان آرایشگری به نام وایتی که به سفید برفی هم شهرت دارد روایت میشود. ماجراهای داستان در یکی از شهرهای ایالت ایلینوی آمریکا اتفاق میافتد. آرایشگر برای شخص جدیدی که تازه وارد این منطقه شده است (که یا مشتریای جدید است یا ممکن است برای استخدام آمده باشد) از فردی به نام جیم کاندل صحبت میکند. «شنبهها گفتم یکی از کارترویلی بیاد وردستم، منتها باقی روزها خودم تنهایی از پس کارا برمیآم. چی عرض کنم، اینجا نیویورک و اینا نیست، تازه اکثر بر و بچهها هم صبح تا شب سگ دو میزنن و وقت نمیشه یه تک پا بیان اینجا سر و صورتی صفا بدن. تازه واردی، نه؟ گفتم تا حالا این ورا ندیدمت. خدا کنه اینجا باب میلت بشه و بمونی. شنیدی که، اینجا نیویورک و شیکاگو و اینا نیست، منتها تا دلت بخواد خوش میگذره. البته یادش بخیر، جیم کاندل که زنده بود، بیشتر از اینا خوش میگذشت. جیم کاندل و هاد مایرز قیامت میکردن. وجدانأ هیچ شهری تو آمریکا قد شهر ما بگو بخند نداشت. جیم ادم رو از خنده روده بر میکرد. هاد هم لنگهی خودش بود. از وقتی جیم عمرش رو داد به شما، هاد دلش میخواد عین قدیما همه رو از خنده روده بر کنه، منتها حیف، آدم تا لنگهاش نباشه هر قدرم زور بزنه بیفایدست. شنبهها اینجا از خنده غش و ریسه میرفتیم. چهار به بعد دیگه جای سوزن انداختن هم نبود. جیم و هاد بعد شام، دم دمای ساعت شیش سر و کلهشون پیدا میشد».[1] بر اساس گفتهها و تعاریف سلمانی جیم مردیست شرور و به دور از اخلاق انسانی که از آزار رساندن و اذیت کردن دیگران لذت میبرد و با این کار تفریح میکند. او علاوه بر اذیت کردن اعضای خانوادهی خود و آشنایانش به افراد غریبه و ناشناس نیز رحم نمیکند و سر به سر آنها میگذارد. برای مثال زمانی که در شرکت کنسروسازی کارترویلی کار میکرد به طور ناشناس نامه و کارت پستالی برای کاسبی که تابلوی مغازهاش را در حال عبور از شهر دیده بود میفرستاد. «روی کارت هم مینوشت، به زنت بفرما از اون کتاب فروش که هفته پیش غروب باهاش رفت بیرون، چه خبر؟ یا به عیالت بفرما دفعه اخر که رفته بود کارترویلی، کی مثل پروانه دورش میگشت. و زیر کارت هم مینوشت (یه دوست)».[2] یا مثلأ به شخصی که در کودکی از درخت افتاده و کمی شیرین عقل شده بود میگفت اسکل خان. او را مسخره میکرد و سر به سرش میگذاشت که به گاراژ رود و برایش آچار فرانسهی دست چپ! بیاورد. خلاصهی ماجرا در ادامهی داستان شاهد رفتارهای شرارت آمیز جیم از زبان وایتی هستید. تا اینکه عاقبت یک روز یکی از همین حقهها گریبان خود جیم را میگیرد بدون اینکه از آن باخبر باشد.
به طور کلی پس از مطالعهی این کتاب، داستان آن را به راحتی فراموش نخواهید کرد. یکی از نکتههای جالب و حائز اهمیت این داستان این است که چون مرد آرایشگر از زبان خود کارهای جیم را تعریف میکند و به شخصیت جیم هم علاقه دارد به عنوان خواننده حس میکنید وی بر کارهای زشت جیم صحه میگذارد و آنها را تایید نیز میکند. این تقابل احساس شما و نوع روایت داستان بسیار اثرگذار خواهد بود.
رینگ لاردنر جونیور متولد سال 1885 در شیکاگو نویسنده، خبرنگار و روزنامه نگار اهل آمریکا بود. شهرت وی ابتدا بیشتر در زمینهی طنز و نوشتههای ورزشی بود اما با چاپ دیگر آثارش بیش از پیش مشهور شد.
[1]- (ص 1)
[2]- (ص 1)
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.