کتاب بهار لعنتی اثری است کوتاه با داستانی جالب و البته متفاوت. همه چیز از یک ملاقات پیشبینینشده، یک نگاه، یک لبخند و یک عکاسی ساده آغاز شد. در بهار 1964، درست در همین بهار لعنتی بود که راوی داستان با آن غریبهی آشنا مواجه شد. فرانسیس ژانسن یک عکاس حرفهای که مرد جوان و همراهش را به عنوان سوژهی کار انتخاب کرد و پس از ثبت چند تصویر آنها را به آتلیهاش دعوت کرد؛ مجموعه اتفاقات سادهای که زندگی مرد جوان را تحت تاثیر قرار داد.
راوی پس از آشنایی بیشتر با ژانسن متوجه میشود که او هنرمند بسیار بزرگیست، ولی اتفاقهای نامعلومی در زندگی شخصیاش او را به مردی منزوی و درونگرا تبدیل کرده است که حتی از دوستان صمیمیاش نیز میگریزد و آنچنان در خود فرو رفته که گویی دیگر حتی خود را به یاد نمیآورد. از همه چیز و همه کس فراری است، خصوصا آنچه مربوط به گذشته است. در رفتار او نوعی گمگشتگیِ آمیخته به ندامت دیده میشود و میل به فراموشی در او میجوشد. دور بودن را بر هر چیز دیگری ترجیح میدهد و به قول یک دوست قدیمی نقش مردهها را بازی میکند.
مرد جوان تصمیم میگیرد که عکسهای ژانسن را فهرستبندی کند تا یک عمر تلاش هنری او ثبت و ضبط شود. بنا بر همین تصمیم در آتلیهی او زندگی دیگری را آغاز میکند و در لابهلای هزاران عکسی که در آتلیه پنهان شده، حقایق زندگی ژانسن را میفهمد. آیا رازی در میان است؟ خلقیات و افکار ژانسن ریشه در چه وقایعی دارد؟
پس از سه سال تلاش مرد جوان برای چنگ زدن به افکار ژانسن و فهمیدن احوال روحی او، وی در یک شب رازآلود و بدون خداحافظی پاریس را برای همیشه ترک میکند.
مرد جوان سردرگم میشود. ژانسن چرا رفته است؟ چرا این قدر ناگهانی و بیخبر؟ بازخواهد گشت؟ او به دنبال چیست؟ او که بود؟ اصلا بود؟ مردی به نام ژانسن وجود داشت؟ حضور داشت؟ پرسشها و تردیدها به مرد جوان هجوم میآورند و او باید به تنهایی از این مرداب بیرون بیاید.
«دیگر نمیدانست واقعا چه کسی است! به من گفت که ما انسانها معمولا بعد از گذشت چندین سال از زندگیمان حقیقتی را میپذیریم که همیشه آن را حس میکردیم، در طول همهی این سالها، ولی از روی نگرانی یا بیخیالی آن را پنهان میکردیم. برادری یا همتایی شاید هست که به جای ما مرده، در جایی ناآشنا و در تاریخی نامعلوم و این سایهی اوست که سالهاست دنبالمان میکند و عاقبت هم روزی خودش را به جای ما جا خواهد زد.»[1]
این اثر با ترجمهی نازنین عرب از متن فرانسه در کنار چهار کتاب دیگر از همین نویسنده با نامهای پرسههای شبانه، من پاتریک مودیانو هستم، خاطرات خفته و تا تو در این خیابانها گمنشوی بهعنوان مجموعهی پاتریک مودیانو به همت نشر نگاه منتشر شده است.
چند کلامی دربارهی نویسنده
پاتریک مودیانو نویسنده و فیلمنامهنویس فرانسوی در سال 1945 از مادری بلژیکی و پدری ایتالیایی به دنیا آمد. او از جمله نویسندگانی است که بسیاری از جوایز ادبی مهم را از آن خود کرده است؛ از آن جمله میتوان به جایزهی بزرگ آکادمی فرانسه، جایزهی گنکور، جایزهی دل دوکای برای یک عمر تلاش حرفهای، جایزهی بزرگ رمان فرهنگستان فرانسه و سرانجام نوبل ادبی 2014 اشاره کرد. آکادمی نوبل در زمان اعلام برندهی نوبل ادبیات از مودیانو با عنوان «پروستِ زمان حال» یاد کرد.
او علاوه بر داستاننویسی در زمینهی فیلمنامهنویسی نیز فعالیت میکند و اولین فیلمنامهاش با نام « لاكومب؛ لوسين»[2] با استقبال اهالی سینما روبهرو شد.
پاتریک مودیانو در ایران نویسندهای نسبتا شناختهشده است. اندکی پس از آغاز ترجمهی آثار او به فارسی بود که با کسب نوبل ادبی نامش بر سر زبانها افتاد و اقبال عمومی به کتابهایش سیر صعودی گرفت. از دیگر آثار موفق و محبوب مودیانو میتوان به بیراه ، گشت شبانه، خیابانهای بوتیکهای خاموش، محلهی گمشده، جوانی، سفر ماه عسل، ویلای دلگیر، افق و مسیری که میگذرد اشاره کرد. تاکنون ناشران متعددی چون پویا، پرسه، فرهنگ جاوید، چشمه، افراز، ماهی، نگاه و... دست به ترجمه و نشر آثار مودیانو زدهاند.
[1]- مودیانو، 1397: 120 (شمارهی صفحه براساس نسخهی الکترونیکی کتاب است.)
[2]- Lacombe٫Lucien
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.