جومپا لاهیری با نام اصلیِ نیلانجانا سودشنا لاهیری، نویسندهای آمریکایی_هندی است. لاهیری که خود متولد 1967 در لندن و بزرگشدهی آمریکا است، به واسطهی والدین بنگالیاش، اصالتی هندی دارد. والدین او که ظاهرا معلم و کتابدار بودهاند، پیش از تولد دخترشان به اروپا مهاجرت میکنند و دو سال بعد، راهی ایالات متحده میشوند؛ رودآیلند، جغرافیایی که خانم نویسنده در آن بزرگ شد و سالها بعد داستانهایش را در دل آن روایت کرد.
جومپا لاهیری مقطع کارشناسی ادبیات انگلیسی را در کالج بارنارد نیویورک گذراند و در مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری در دانشگاه بستون به تحصیل و پژوهش در حوزهی ادبیات خلاق، ادبیات تطبیقی و مطالعات رنسانس پرداخت. او در سال 2001 با روزنامهنگاری به نام آلبر وورولیاس[1] ازدواج کرد که حاصل آن دو فرزند بود؛ نور و اکتاویو.
او نخستین داستانهایش را در سالهای دبستان مینوشت؛ اما اولین اثر جدی او، داستان دربان واقعی، نوشتهشده در سال 1992 است. او همچنین سالها با نشریهی نیویورکر به عنوان داستاننویس همکاری داشت.
در توضیح نویسنده شدن، او میگوید که هرگز فکرش را هم نمیکرد! نوشتن برای او صرفا شکلی کاملا خصوصی از تسلا یافتن بود که در ادامه وجه عمومی به خود گرفت و دریافتهای شخصی و فردی او، انسانهای بسیاری را از سراسر دنیا با خود همراه کرد.
معرفی آثار جومپا لاهیری
از کتابهای جومپا لاهیری، چندین عنوان در ایران منتشر شده و در این میان، موازیکاریهایی نیز صورت گرفته است.
Interpreter of Maladies (1999)
نشر ماهی با نام مترجم دردها، ترجمهی امیرمهدی حقیقت
مترجم دردها
نشر کتاب هرمس با نام ترجمان دردها، ترجمهی مژده دقیقی
نشر علم با نام مترجم بیماریها، ترجمهی ویدا اسلامیه
The Namesake (2003)
نشر ماهی با عنوان همنام، ترجمهی امیرمهدی حقیقت
Unaccustomed Earth (2008)
نشر ماهی با نام خاک غریب، ترجمهی امیرمهدی حقیقت
نشر چشمه با نام به کسی مربوط نیست، ترجمهی گلی امامی
نشر ققنوس تحت عنوان زمینِ ناآشنا، ترجمهی فرانک باجلان
The Lowland (2013)
نشر ماهی تحت عنوان گودی، با ترجمهی امیرمهدی حقیقت
In Other Word (2015)
نشر ماهی با نام به عبارت دیگر و با ترجمهی امیرمهدی حقیقت
نشر کتاب کوله پشتی با نام به دیگر سخن و با ترجمهی معصومه عسکری
Whereabouts (2018)
نشر ماهی با نام همین حوالی، به ترجمهی راضیه خشنود
جایی که هستم اولین کتاب لاهیری به زبان ایتالیایی است که با ترجمهی غزل قربانپور و به همت کتاب تداعی منتشر شده است.
جایی که هستم
کتاب مترجم دردها
مترجم دردها مجموعهی نه داستان از جومپا لاهیری است که این نویسنده را به شهرت جهانی رساند. «موضوع موقت»، «وقتی آقای پیرزاده برای شام میآمد»، «مترجم دردها»، «دربان واقعی»، «جذاب»، «خانهی خانم سن»، «این خانهی متبرک»، «معالجهی بیبی هالدار» و «سومین و آخرین قاره» داستانهای این کتاب را تشکیل میدهند. اغلب قصهها پیرامونِ زندگیِ مهاجران هندی میچرخد و تصویری روشن و سرشار از حساسیت و ریزبینی از روزگار آنان ارائه میدهد. داستان دوم روایتگر زندگی دختر بچهای هندی است به نام لیلیا. پدر و مادر لیلیا که با چالشهای فرهنگی مهاجرت مواجهاند و تلاش میکنند اندک حلقههای اتصال به ریشههایشان را از دست ندهد، اغلب شبها را با آقای پیرزاده میگذرانند. آقای پیرزاده روزگاری هموطن لیلیا بود؛ اما پس از تقسیمات جدید کشوری، اینک او یک بنگلادشیِ مسلمان است و واژهی وطن معنایی گنگ پیدا کرده است... در این داستان با موضوعاتی چون تفاوت و تضادهای فرهنگی، مسائل سیاسی و اجتماعی هندوستان، دغدغههای والدین مهاجر و... آشنا میشویم.
«چیزی که من از آن دوازده روز جنگ به خاطر دارم این است که پدر دیگر از من نمیخواست همراهشان اخبار تماشا کنم، آقای پیرزاده دیگر برایم شکلات و آبنبات نمیآورد و مادرم شام چیزی جز تخممرغ و برنج نمیپخت. یادم میآید بعضی شبها به مادر کمک میکردم ملافه و پتویی برای آقای پیرزاده ببریم تا شب را همانجا روی کاناپه بخوابد. هنوز صدای فریاد پدر و مادر را که نصفهشبها تلفنی با فکوفامیلمان در کلکته صحبت میکردند و از اوضاع آنجا میپرسیدند توی گوشم است. واضحترین تصویری که از آن روزها در ذهنم مانده این است که در آن مدت هر سهی آنها جوری رفتار میکردند که انگار یک نفرند؛ یک غذا میخورند، یک تن واحد دارند و یک سکوت واحد و ترس و تنهاییِ واحد.»[2]
«مترجم دردها» راوی داستانی متفاوت است. خانوادهای هندی و ساکن آمریکا که برای سفر به سرزمین مادر خود آمدهاند. یک دلبستگی کوچک، ساده و ناگهانی و ناگهان رازی بزرگ...
«آقای کاپاسی نگاهش کرد؛ زنی با دامن قرمز پلیسه و تیشرت توتفرنگی؛ زنی که هنوز سی سالش هم نشده بود ولی نه شوهرش را دوست داشت نه بچههایش را؛ زنی بدون هیچ علاقهای به زندگی. اعتراف خانم داس پکرش کرده بود و پکرتر شد وقتی تصور کرد آقای داس، بالای آن تپه، تینا را روی دوشش سوار کرده و دارد از حجرههای راهبان باستانی عکس میگیرد تا به شاگردانش در آمریکا نشان بدهد؛ غافل از اینکه یکی از پسرهایش مال خودش نیست.»[3]
جومپا لاهیری برای این کتاب برندهی چندین جایزهی معتبر شده است از جمله: جایزهی پن_همینگوی، جایزهی آدیسن متکاف از آکادمی هنر و ادبیات آمریکا، جایزهی اُ. هنری، جایزهی کتاب برگزیدهی نیویورک تایمز، جایزهی کتاب برگزیدهی پابلیشرز ویکلی و از همه مهمتر، جایزهی ادبی پولیتزر سال 2000. او در این باره میگوید: «این اتفاق بزرگترین شگفتی زندگیام بود؛ چیزی شبیه به برنده شدن در یک لاتاری، بدون اینکه بلیط خریده باشم. پدرم پرسیدن هندیها هم واجد دریافت جایزهی پولیتزر هستند یا نه، و من آنچه میدانستم به او گفتم: کتابی که برنده میشود باید نوشتهی یک شهروند آمریکایی و ترجیحا مرتبط با "زندگی آمریکایی" باشد. مادرم که صدای مرا میشنید لابهلای حرفها گفت: پس داورها برای تو استثنا قائل شدهاند! با وجودی که در هجده سالگی به تابعیت آمریکا درآمدهام، من به چشم مادرم از همان اول و برای همیشه، هندی هستم. علاوه بر این، به عقیدهی او کتاب من هم ربطی به "زندگی آمریکایی" ندارد؛ بلکه در مورد زندگی آدمهایی مثل خودش و خودم _یعنی هندیها_ است.»[4]
کتاب به کسی مربوط نیست (خاک غریب)
این مجموعهی هشتداستانی، در ایران با نامهای گوناگون و یا به شکل مستقل _تکداستان_ منتشر شده است. «سرزمین نامأنوس»، «جهنم_بهشت»، « انتخاب محل سکونت»، «حسن نیت تمام»، «به کسی مربوط نیست»، «یکبار در زندگی»، «پایان سال» و «ساحل نجات» داستانهای یک مجموعهاند و هر کدام به برشی از زندگی هندیانِ مقیم آمریکا میپردازند. «سرزمین نامأنوس» به زندگی یک زن هندی میپردازد؛ او که مادرش را از دست داده و خود در آستانهی دوباره مادر شدن است، با چالشهایی مواجه است. آنچه در این داستان پررنگ جلوه میکند، مسئلهی "ارتباط" است؛ داستان از دید سومشخص روایت شده و پیرامون رابطهای که روما با همسر، فرزند، پدر و مادرِ مُردهاش دارد، شکل میگیرد.
«دربارهی مادرش حرفی نزدند، یا دربارهی رامی، برادری که به رغم شباهت نامهایشان وجه اشتراک اندکی با هم داشتند. دربارهی حامگیاش هم حرفی نزدند و اینکه با بار پیشین چه فرقی داشت، به گونهای که اگر مادرش بود، با هم حرفش را میزدند. اصولا حرف زیادی با هم نزدند، به خصوص که پدرش علاقهای نداشت سر میز غذا صحبت کند. سکوت او از چیزهایی بود که مادرش همیشه از آن گله داشت، ولی روما سعی کرد به آن احترام بگذارد.»[5]
«به کسی مربوط نیست» هم تا حد زیادی داستان "رابطه" است؛ داستان سه دوست و همخانه که هر کدام تجربیات و زندگی خود را دارد و به سراغ سرنوشت خود میرود. اینجاست که یکی از دوستان، از رسواییِ معشوقِ دیگری آگاه میشود و نمیداند چه کند...
«یک بار در زندگی» راوی احوالات دختری نوجوان است که آمدن دوستانِ قدیمیِ والدینش از هند، زندگی او را دستخوش تغییراتی میکند؛ ابتدا امکاناتش را در خانه از دست میدهد، احساس غربت و دوگانگی میکند، آزرده میشود، کمی عشق و سرانجام به رازی بزرگ پی میبرد؛ رازی که هرگز از آن چیزی نخواهد گفت.
«تو هم در عکس بودی، در گوشهی آن ایستاده بودی. سرت پایین بود و نقاب آفتابگیرت صورتت را پوشانده بود. میتوانستی هر کسی باشی، یکی از چندین گردشگری که در چارچوب عکس در حال عبور بودند، ولی بودن تو در عکس آزارم میداد، نگران این که حضور تو، علاقهی پنهانی که به تو داشتم و همچنان امیدوار بودم به گونهای پذیرفته شود، لو برود. تو موفق شده بودی تمام عشقهای کودکانهی دیگرم در مدرسه را به حاشیه برانی. ... عکس را پذیرفتم و به گزارشم پیوستم، البته بعد از اینکه تو را از آن بُریدم. آن بریده را نگاه داشتم، میان صفحات نانوشتهی دفتر خاطراتم که سالهای سال همانجا قفل شد و ماند.»[6]
کتاب گودی
گودی دومین رمان جومپا لاهیری است که به داستان زندگی دو برادر میپردازد. سوبهاش و اودایان با وجود تمام دلبستگی و علاقهای که به یکدیگر دارند، انسانهایی متفاوتاند. سوبهاش آرام و بیدردسر است؛ نه به دیوانگی علاقهمند است و نه جرئتش را دارد. اودایان نقطه مقابل اوست؛ سرشار از ماجراجویی، سرکشی و تکاپو. همین تفاوتهاست که سرنوشتهای نامشابهی را برای این دو همخون رقم میزند؛ سوبهاش برای تحصیل به آمریکا میرود و روزهای بیحاشیه و هیجانش را سپری میکند و اودایان در هند به فعالیتهای سیاسی میپردازد و سرانجام جان خود را در این راه از دست میدهد. سوبهاش برای تضمین آیندهی گوری، همسر اودایان، و فرزند در شکمش با او ازدواج میکند و همراه خود به آمریکا میبرد؛ یک قراردادِ خالی از احساس که چندان نیز نمیپاید. گودی زندگی چند نسل این خانواده را روایت میکند و سرانجام در گودالهای اطراف خانهی پدری دو برادر به پایان میرسد؛ همه چیز دقیقا پس از بازگشت به اصل خود، مختومه میشود...
«از کنار خانه گذشت و رفت آن دست کوچه، به سمت آن دو آبگیر. هیچ جزئیاتی را فراموش نکرده بود. رنگ و شکل آبگیرها در ذهنش روشن بود. ولی جزئیاتی در کار نبود. هیچکدام از آن دو آبگیر نبود. فضایی را که زمانی پرآب بود و روباز، خانههای تازه پر کرده بود. کمی جلوتر رفت و دید گودی پشت آبگیرها هم دیگر نیست. منطقهی کمجمعیتتر اطراف گودی را حالا از باقی محله نمیشد تشخیص داد. حالا آنجا هم خانه ساخته بودند. جلوی درهای ورودی، موتورهای وسپا پارک شده بود و رخت پهن کرده بودند که خشک شود. [...] یک جایی همینجاها که گوری ایستاده بود، اودایان زیر آب قایم شده بود. برده بودندش توی زمین خالی. یک جایی همینجاها لوح اسم اودایان بود، یادبودی از زندگی کوتاهش. یا شاید همین را هم برداشته بودند. گوری آمادگی دیدن این همه تغییر در این چشم انداز را نداشت. آمادگی نداشت که هیچ نشانه و نشانی از آن شب نباشد؛ از آن شبِ چهل پاییز قبل.»[7]
رمان گودی از روابط، احساسات، خاطرهها، تفاوت فرهنگها و نسلها، ناچاری، سرگردانی، غم و عشق سخن میگوید؛ آینهای از زندگی.
چگونه میتوان نوشت، چه میتوان نوشت
وقتی از جومپا لاهیری میپرسند: «نوشتن یعنی چه؟» پاسخش این است: «از نظر من نوشتن و به طور کلی هنر، شبیه یک پرش ترسناک از بالای صخره است. نوشتن از درون شما و در خلال یک فرایند رازآلود شکل میگیرد.» و در ادامه میگوید: «برای من هنوز واضح نیست که چطور داستان مینویسم.»[8] به نظر میرسد قصهگویی برای این نویسنده بیشتر ناشی از نوعی فرایند شهودی در عمیقترین لحظات تنهایی است تا فعالیتی کوششی. البته این نوع نوشتن را نباید کاری ذوقی و غیرحرفهای دانست. لاهیری بدون محدود کردن خود به چهارچوبهای از پیش تعیینشده، مستقیما به سراغ کاغذ و قلم میرود و مینویسند؛ آنقدر مینویسد تا عیوب کار را شناسایی و اصلاح کند. در حقیقت او از خودِ نوشتهها برای تحلیلشان بهره میگیرد و بدین ترتیب با نوشتن، زندگی میکند.
اما همپای چگونه گفتن، چه گفتن نیز اهمیت دارد. اغلب داستانهای او پیرامون مسائل مربوط به زندگی مهاجران هندی است؛ احساس غربت، جابهجایی جغرافیایی و فرهنگی، هویت، سرگردانی، شکافهای نسلی و... که بسیاری از آنها ریشه در تجریبات شخصی نویسنده دارد. او نیز هرگز نه توانست خود را هندیِ هندی بداند و نه یک آمریکایی کامل و معمولی باشد؛ چالشهای اینچنینی همواره بخشی از زندگی او و شخصیتهای داستانهایش بودهاند. باوجود تمام تفاوتها، همواره تجربهها، دردها و احساسات مشترک وجود دارند؛ دقیقا همان چیزهایی که لاهیری از آنها مینویسد و شاید همین اصل است که داستانهایش را در بسیاری از کشورها به اقبالی گسترده مواجه کرده است. «سرزمین بیگانهی منتخب من "داستان" است؛ جایی که میکوشم مسائل و حقایق پرمعنا را منتقل و حفظ کنم و بدون توجه به اینکه در جایگاه یک آمریکایی مینویسم یا یک هندی، از زندگی آمریکایی، هندی یا هر کجایی دیگر قلم بزنم.»[9]
[1]- Alberto Vouroulias
[2]- لاهیری، جومپا، مترجم دردها، ترجمهی امیرمهدی حقیقت، تهران، ماهی، 1389، صفحهی 50
[3]- همان: 76
[4]- همان: 215 و 216
[5]- لاهیری، جومپا، به کسی مربوط نیست، ترجمهی گلی امامی، تهران، چشمه، 1388، صفحهی33
[6]- همان: 284 و 285
[7]- لاهیری، جومپا، گودی، ترجمهی امیرمهدی حقیقت، تهران، ماهی، 1393، صفحهی 365 و 366
[8]- مراجعه کنید به مصاحبهی جومپا لاهیری با نشریهی نیویورکر.
[9]- لاهیری، 1389: 224
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.