کتاب عشق سالهای وبا[1] یا عشق در زمان وبا نوشتهی گابریل گارسیا مارکز در سال 1985 میلادی منتشر شد و تنها ظرف چند سال با انتشار ترجمهی انگلیسی، حوزهی خوانندگان خود را در سراسر جهان بهطرزی چشمگیر گسترش داد. این کتاب که تفاوتی بارز با نوشتههای قبلی نویسندهاش دارد، همانطور که از نامش برمیآید راوی داستانی است عاشقانه؛ البته از نوع غیرمنتظرهاش.
قصههای عاشقانه همواره جزو پرطرفدارترین گونههای ادبیات داستانی در تمام نقاط جهان بوده و هستند. بسیاری از افراد علاقهمند به کتابخوانی فارغ از سلیقه، سنوسال، جنسیت و دیگر تفاوتهای فردی، جمعی و فرهنگی اغلب برای یک بار هم که شده تجربهی خواندن یک رمان عاشقانه را داشتهاند. عاشقانهها چون آونگی هستند در نوسان؛ گاه بسیار فاخر و محترماند و گاهی نیز بیقدر و کمارزش. اما در این میان نوع دیگری هم وجود دارد؛ عاشقانههای متفاوت. عشق سالهای وبا را از وجوهی میتوان روایت متفاوتی از عشق دید که در ادامه به آن اشاره خواهیم کرد.
داستان کتاب عشق سالهای وبا
داستان این کتاب در کلمبیا و زمانی میان قرن 19 و 20 میلادی در جریان است. فرمینا داثا دختر نوجوان خانوادهای نسبتا مرفه است که مادرش را از دست داده و در کنار پدر و عمهاش روزگار میگذراند. زندگی او محدود میشود به تحصیل در مدرسهای مذهبی، خواندن کتاب، آموختن نقاشی و اموری از این دست. شخصیت دیگر فلورنتینو آریثا است؛ فرزندی نامشروع و انکارشده که همراه مادرش زندگی میکند. او جوانی است شیفتهی کتاب و در تلگرافخانه مشغول به کار است. روزی تصادفاً تلگرافی را با خانهی پدری فرمینا میبرد و در نگاه اول به او دل میبندد. سپس روزها در مسیر رفتوآمد او، روی نیمکتی مینشیند تا تنها برای لحظهای او را ببیند و ساعتها وقت خود را صرف نوشتن نامههای عاشقانهی بلندبالا میکند. به مرور عمهی فرمینا متوجه موضوع میشود و از آنجا که خود قربانی راه عشق است و هرگز به مرد محبوبش نرسیده، دخترک را برای بها دادن با احساساتش تشویق میکند.
آنها پس از گذشت زمانی نسبتا طولانی تصمیم میگیرند یکدیگر را ملاقات کنند. در این دیدارِ توأم با اضطراب و دلهره فلورنتینو نامهای تقدیم فرمینا میکند که در آن ارادت و علاقهاش را با خلوص و صمیمیت نسبت به او بیان کرده است و همین نامه شروعکنندهی نامهنگاریهای بلندمدت آن دو میشود. فرمینا داثا و فلورنتینو آریثا چندین سال پیوندشان را از طریق تبادل دستنوشتهها ادامه میدهند و به آن عمق میبخشند. ارتباطی که دارند محدود اما برایشان ارزشمند و محترم است. همان گفتوگوهای کوتاه، چند خط یادداشت، چند برگ گل خشکشده و لبخندهای از سر اشتیاق تمام دلخوشی ایام نوجوانیشان است و خیالپردازیهای عاشقانه دربارهی آیندهای مشترک امید و شادی را در دلشان زنده نگه میدارد.
اینجاست که با یک چرخش داستانیِ تعیینکننده مواجه میشویم؛ اتفاقی مهم که مانند طوفانی ناگهانی سِیر طبیعی قصه را تغییری اساسی میدهد. پدر فرمینا از رابطهی عاطفی دخترش باخبر میشود و از آنجا که انتظار آیندهی بهتری را برای او دارد، مخالفت شدیدی از خود نشان میدهد و زمانی که میبیند حتی تهدید کردن فلورنتینو نیز بیثمر است، تصمیم به نقل مکان میگیرد. پدر و دختر سفری دور و دراز را آغاز میکنند و برای مدتی نسبتا طولانی از شهرِ محلِ سکونتشان دور میشوند. علیرغم تلاشهای او، فلورنتینو و فرمینا باز هم از طریق تلگراف از وضعیت هم مطّلع میشوند و ارتباطشان را ادامه میدهند؛ اما ماجرا اینگونه ادامه پیدا نمیکند.
پس از بازگشت به شهر، فرمینا که حالا دختر جوانی شده است، در اولین دیدار فلورنتینو را طرد میکند و یکباره طعمِ گسِ این واقعیت احساس میشود؛ دخترک دیگر هیچ دلبستگی و محبتی نسبت به عاشقش ندارد. و از این نقطه به بعد، مسیر زندگی هر یک بهنوعی دگرگون میشود.
«فلورنتینو آریثا پس از آنکه فرمینا داثا عشقش را رد کرده بود، حتی برای یک لحظه هم از فکر او بیرون نرفته بود. مرد به رغم چندین عشق طولانی و پرمخمصه، یک بند فقط به او فکر کرده بود و پنجاهویک سال و نه ماه و چهار روز سپری شده بود. لزومی نداشت تا مثل زندانیها روی دیوار سلول هر روز خط بکشد تا زمان را به خاطر داشته باشد و قاطی نکند؛ به هر حال هر روز مسئلهای پیش میآمد او را به یادش میآورد.»[2]
بررسی اجمالی کتاب عشق سالهای وبا
کتاب عشق سالهای وبا موضوع و سبک نوشتاری متفاوتی نسبت به دیگر آثار مارکز دارد. داستان در موقعیت و فضایی ملموس و معمول روایت میشود و در آن چندان خبری از جادوی قصههای مارکز نیست. عمدهی داستان تصویرگر دیدگاه نویسنده نسبت به عشق است اما به مسائلی چون سرنوشت، انتظار، پیری، مرگ و... نیز میپردازد.
طرح داستان درمجموع ساده است و قصه از حیث ایدهی اولیه برگ برندهی بهخصوصی ندارد؛ اما افزودن توصیفات دقیق و جزئیات فراوان به روایت اصلی، کتاب را خواندنیتر کرده است. آنقدر که عشق در داستان مطرح است، وبا مرکزیت ندارد اما اشارههایی گذرا به رخدادهای مهم سیاسی و اجتماعی دورهی موردنظر شده است. این موضوع _یعنی وبا_ را شاید بیش از همه با اقدامات دکتر خووهنال اوربینو، همسر فرمینا، به یاد بیاوریم. او که فرزند خانوادهای محترم و ثروتمند است، پس از تحصیل در رشتهی پزشکی از اروپا به کلمبیا بازمیگردد و کوششهای فراوانی در جهت بهبود همهجانبهی وضعیت کشورش میکند و یکی از مهمترین دستاوردهای او کنترل بیماری وبا است.
داستان با زاویهی دید دانای کل روایت میشود و امکان مواجهه با ذهنیت، روحیات و شخصیت افراد را برای خوانندگان دستیافتنیتر میکند. برای بسیاری از ما که بُعدِ جغرافیایی و به حسب آن، تفاوتهای فرهنگی بسیاری با مردم آمریکای جنوبی داریم، داستان مارکز میتواند چالشبرانگیز باشد؛ خصوصا باوجود شخصیتپردازیهای منحصربهفرد او. تصمیمگیریها و شیوهی زندگی شخصیتهای داستان گاه غیرقابلدرک است که بارزترین تبلور آن را میتوان در فلورنتینو آریثا دید. همچنین پرداختن نویسنده به سنتهای مردمی، شیوهی زندگی، شرایط اقلیمی و اجتماعی و خصوصا جسارت و بیپروایی او در بهکارگیری توصیفات اروتیک، ممکن است در ابتدا کمی درگیرکننده باشند؛ اما رفتهرفته بیشتر با داستان همراه خواهیم شد.
درمجموع رمان عشق سالهای وبا را میتوان «بازآفرینی تخیلیِ دورهای فراموششده از تاریخ کلمبیا و سرشار از خاطرات جابهجاشدهی گذشتهی خود گارسیا مارکز و والدین او»[3] دانست که «مالامال از روح شادی و لذت ناشی از بهبود شیوهی نگریستن به زندگی است.»[4]
ترجمههای کتاب عشق سالهای وبا
انتشار ترجمههای متعدد از کتابهای مشهور و محبوب، امری معمول است. رمان عشق سالهای وبا نیز با چندین ترجمه در دسترس خوانندگان قرار گرفته است که از آن میان میتوان به موارد زیر اشاره کرد.
- ترجمهی بهمن فرزانه، نشر ققنوس
- ترجمهی کیومرث پارسای، انتشارات آریابان
- ترجمهی کاوه میرعباسی، انتشارات کتابسرای نیک
- ترجمهی علیرضا درستیان، انتشارات نیکفرجام
- ترجمهی مهناز سیفطلوعی، انتشارات مدبر
- ترجمهی پردیس فتحی، انتشارات راه معاصر
- ترجمهی اسماعیل قهرمانیپور، انتشارات روزگار
- ترجمهی ساناز علمی، انتشارات تمدن علمی
- ترجمهی مینا آذری، انتشارات یوبان
ترجمهی بهمن فرزانه بهعنوان مترجم رسمی آثار مارکز و یکی از برجستهترین چهرههای این حوزه، یکی از بهترین ترجمههای کتاب عشق سالهای وبا است. ترجمههای دیگر نیز هرکدام ویژگیهای مثبتی دارند و خوانندگان میتوانند به تناسب سلیقهی خود اقدام به انتخاب یکی از برگردانها کنند.
عشق در زمان وبا
عشق در زمان وبا (جیبی)
لذت متن
«برخلاف آنچه ناخدا و سنایدا تصور میکردند، آن دو مثل نوجوانانی نبودند که تازه عاشق هم شده باشند. در ضمن مثل عاشق و معشوقی هم نبودند که دیر به هم رسیده باشند؛ انگار از آن سربالایی طاقتفرسای زندگی زناشویی جهیده و بدون هیچگونه پیچوخمی یکراست به عصارهی عشق رسیده بودند. در آن سکوت کنار هم بودند مثل زن و شوهری سالخورده که مزهی تلخ زندگی را چشیده بودند، در ماورای دامهای هوس بودند، در ماورای حیلههای امیدبخش و در ماورای سرابهای یأس: به ماورای عشق پاگذاشته بودند. چون آنها آنقدر با هم زندگی کرده بودند که میدانستند عشق، عشق است. در هر زمان و هر محل. و هرچه بیشتر مرگ نزدیک میشد، عشق هم شرارهاش بیشتر میشد.»[5]
اقتباس سینمایی
هنر در انواع گوناگون خود، نهایتاً راهی است برای اندیشیدن. جوهر مشترک تمامی فعالیتهای هنری، میل به بیان درونیات است؛ البته به زبانهای گوناگون. همین دغدغههای همسو است که گاه موجب پیوند زبان ادبیات و سینما میشود و آثار اقتباسی را پدید میآورد. بسیاری از آثار بزرگ ادبی در سراسر جهان مورد اقتباس سینمایی قرار گرفتهاند و عشق سالهای وبا نیز در همین دسته قرار میگیرد.
به نظر میرسد گارسیا مارکز چندان تمایل و رضایتی نسبت به ساخت اثر سینمایی براساس رمانش نداشته است و چند پیشنهاد را نیز رد کرده است تا سرانجام گروه سازندهی این فیلم به کارگردانی مایک نیوول و تهیهکنندگی اسکات استیندورف پس از چند سال تلاش پیوسته، موفق شدهاند رضایت او را جلب کنند.
فیلم با همان عنوان کتاب یعنی Love in the Time of Cholera در سال 2007 با بازی چهرههایی چون خاویر باردم، جیوونا متزوجیورنو و بنجامین برت تولید و منتشر شد.
مختصری از زندگینامهی گابریل گارسیا مارکز
گابریل گارسیا مارکز[6] نویسندهی نامآشنای کلمبیایی ششم مارس 1928 در آراکاتاکا، یکی از شهرهای نوظهوری که به سبب توسعهی صنعت موز شکل گرفته بود،[7] متولد شد. دههی اول عمرش را به دلایلی نامعلوم در خانهی پدربزرگش گذراند و در همین سالها بود که با جادو آشنا شد. سرچشمهی رئالیسم جادویی _که نامش با نام گارسیا مارکز گره خورده است_ در رمانهای موفق او، مواجهی ذهن مستعد پسربچهای ماجراجو با باورهای خرافی مادربزرگش است. مادربزرگ داستانهای وهمآلود و خرافی را با اعتقادی تاموتمام برای مارکز تعریف میکرد و از همین طریق بود که او به اَشکال دیگری از شناخت دسترسی پیدا کرد. خودش میگوید: «هر کاری میتوان کرد، به شرط اینکه فقط بتوانیم آن را باورکردنی بسازیم. این را از مادربزرگم یاد گرفتم.»[8]
پس از مرگ پدربزرگش، آراکاتاکا را ترک کرد و مدتی در بارانکیلا و سپس در زیپاکوییرا اقامت گزید. سال 1947 برای تحصیل در رشتهی حقوق راهی دانشگاه ملی کلمبیا شد و سرانجام به علت تعطیل شدن آن مرکز، به شهر کارتاجنا رفت و ضمن تحصیل به داستاننویسی و همکاری با مطبوعات نیز مشغول شد. همکاری با روزنامهی اونیورسال[9] آغاز زندگی خبرنگاری او بود که چندین دهه تداوم داشت. سال 1950 کار روی اولین رمانش، طوفان برگ، را آغاز کرد. پنج سال بعد برای فعالیتهای مطبوعاتی راهی اروپا شد و به چندین کشور از جمله لهستان، آلمان، انگلستان، فرانسه، مجارستان و شوروی سفر کرد. گزارش این سفرها در سلسلهمقالاتی از او بیان شده است.
همزمان با فروپاشی نظام دیکتاتوری ونزوئلا به این کشور رفت و درگیر فعالیتهای سیاسی شد. او حوادث انقلاب را با علاقهی بسیاری پیگیری میکرد و به کمک رسانهای که در دست داشت _یعنی مطبوعات_ به تبلیغ و ترویج آن میپرداخت. تجربیات این دوره از زندگی او در کتاب پاییز پدرسالار منعکس شده است.
در سال 1961 به مکزیک رفت و اندکی بعد صد سال تنهایی را خلق کرد؛ رمانی تأثیرگذار که حاصل دوران بلوغ ادبی نویسندهاش بود و شهرتی جهانی را برای او به ارمغان آورد. گابریل گارسیا مارکز در سال 1982 بهعنوان اولین کلمبیاییِ برندهی نوبل، موفق با کسب این جایزهی ادبی شد. او در بخشی از سخنانش پس از دریافت جایزه به اهمیت شناخت متقابل ملل از یکدیگر اشاره میکند و میگوید: «قابل فهم است که فرزانگان این سوی جهان که به دلیل غور و اندیشه در فرهنگهای خودشان مورد تحسین و تمجید قرار میگیرند، دریابند که برای تعبیر و تفسیر ما هیچ ابزار معتبری در اختیار ندارند. بسیار طبیعی است که برای سنجش ما با همان معیاری که در مورد خودشان به کار میبرند، پای بفشارند و فراموش کنند که آثار ویرانگر زندگی در مورد همگان به یک اندازه نیست و جستوجوی هویت برای ما همانقدر شاق و طاقتفرساست که برای خودشان نیز بوده است.»[10]
گارسیا مارکز ضمن نویسندگی، سالها در حوزهی مطبوعات، سیاست و حقوق بشر نیز فعالیت کرده است. این نویسنده سرانجام در سال 2014 در مکزیکو سیتی درگذشت.
[1]- به اسپانیایی El amor en los tiempos del colera و به انگلیسی Love in the time of Cholera
[2]- گارسیا مارکز،گابریل، عشق در زمان وبا، ترجمهی بهمن فرزانه، تهران، نشر ققنوس، 1385، صفحهی91
[3]- استفن مینتا، گابریل گارسیا مارکز [زندگینامه و نقد و بررسی آثار]، ترجمهی فروغ پوریاوری،تهران، روشنگران و مطالعات زنان، 1380، صفحهی 241
[4]- همان: 242
[5]- گارسیا مارکز، 1385: 537
[6]- تلفظ اسم گابریل گارسیا مارکز از این قرار است: Gubrial Gurcia Marquez
[7]- نمود این تجربه را در رمان صد سال تنهایی میبینیم.
[8]- استفن مینتا، 1380: 65
[9]- El Universal
[10]- استفن مینتا، 1380: 110
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.