خلق هر نوع داستانی، به جز طرح اصلی داستان، نیازمند خلق شخصیت است. اغلب، شخصیتهایی که نویسندگان خلق میکنند خیالی هستند و صرفا ساخته میشوند تا داستان را جلو ببرند. زندگی و پرداخت این شخصیتها گاهی برگرفته از زندگی و شخصیت خود نویسنده یا اطرافیان او هستند و گاهی هم از داستانها و شخصیتهای دیگری الهام گرفته میشوند؛ اما در نمایشنامهی یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه، نویسنده دو شخصیت واقعی در تاریخ ادبیات جهان را انتخاب کرده است تا داستانی درمورد آنها بنویسد؛ اما نه داستانی معمول. او دو نویسنده را انتخاب کرده است و به کلی شخصیت تاریخی آنها را تغییر داده است. هانس کریستین اندرسن و چارلز دیکنز در نقش خودشان، در این داستان حضور دارند. آنها نویسندگانی هستند که جرمی بزرگ مرتکب شدهاند و دست به کارهای عجیب و خشونتآمیزی میزنند تا خودشان و داستانهایشان را نجات دهند. داستانهایی که راز بزرگ و عجیبی را با خود حمل میکنند و با آنچه ما به عنوان انسانهای عصر حاضر از تاریخ ادبیات میدانیم، بسیار متفاوتند. در این نمایشنامه حتی ذات داستانهای این نویسندگان بزرگ تا حدی تغییر میکند و دیگر، داستانهای اندرسن داستانهایی برای کودکان معصوم نیست و داستانهای دیکنز هم بارمعنایی متفاوتی پیدا میکنند.
جسارت مکدونا، در این نوع شخصیتپردازی مشهود است. او به طور کامل دو تن از بزرگترین نویسندگان جهان را زیر سوال میبرد و زندگی آنها را با درام خودش درمیآمیزد. درامی که احتمالا از واقعیت بسیار دور است؛ اما وقتی مخاطب آن را میخواند از خودش میپرسد : اگر این داستان واقعی باشد، چه؟ و پرسیدن همین سوال کافی است تا مکدونا به هدف خود نزدیک شود؛ اما هدف اصلی او چیست؟ خلق داستانی عجیب؟ از بین بردن تصورات معمول در افراد؟ استفاده از افراد مشهور برای جذب بیشتر مخاطب؟ تنها کسی میتواند هدف او را کشف کند که نمایشنامه را تا انتها بخواند.
گذشته از شخصیتپردازی ویژهی این داستان، طرح کلی داستان نیز قابل توجه است. در میانهی نمایشنامه متوجه میشویم که در واقع، داستان درمورد اندرسن و دیکنز نیست؛ بلکه دربارهی شخصیتهای دیگری است که در مقایسه با آن دو، بی اهمیت به نظر میرسند؛ اما این تصور اشتباهی است که به سرعت برای مخاطب از بین میرود. داستان اصلی، داستان غم انگیز دو خواهر است که گویی در زمان گذشته و حال و آینده سفر میکنند، جدا میشوند، یکدیگر را پیدا میکنند و حتی کسانی را میکشند. این سفرهای زمانی تا آخرین لحظه ادامه پیدا می کند تا وقتی که تمام شخصیتها مسیر و هدف خود را برای ادامهی زندگی پیدا کنند؛ برخی تسلیم میشوند و برخی ادامه میدهند.
پایان داستان، نه غمگین است و نه شاد. نه پایان باز دارد و نه کاملا تمام میشود. درطول خواندن داستان نه میتوانیم با شخصیتها به قدری احساس نزدیکی کنیم که از نظر احساسی درکشان کنیم و با آنها همذاتپنداری کنیم و نه به طور کامل از درک آنها عاجزیم. نه از شخصیتی متنفر میشویم و نه شیفتهی هیچیک از شخصیتها میشویم. احتمالا، همین مسئله نیز یکی از اهداف نویسنده است تا درامی مدرن خلق کند؛ نه فقط داستانی معمول و کلاسیک برای جذب مخاطبانش. مکدونا، درامی جذاب و ویژه نوشته است که در آن به ساختارهای اجتماعی نقد وارد میکند. او نه مطلقا چیزی را نفی میکند و نه مطلقا چیزی را تایید میکند. خشونت را به تصویر میکشد و درستی و نادرستی آن را در شرایط مختلف نشان میدهد. نژادپرستی را نفی میکند و در عین حال تاثیرات مثبت آن را نشان میدهد که چگونه باعث رشد افراد سرکوبشده میشود. او حتی، شخصیتهای مشهور را زیر سوال میبرد تا اثبات کند که حتی انسانهای بزرگ، باید برای بزرگ شدن تلاش کنند. او نشان میدهد که افرادی بسیار قوی و بزرگ در جامعه حضور دارند که در ظاهر و جسمی ضعیف گیر افتادهاند اما میتوانند شکوفا شوند. همچنین، افرادی به ظاهر بزرگ و مهم وجود دارند که در باطن، حتی لحظهای قادر به انجام کارهایی نیستند که ادعای آنها را دارند. این ویژگیها نمایشنامه را از یک درام صرفا سرگرمکننده، به درامی تاثیرگذار و باارزش تبدیل میکند. هرکسی میتواند با این داستان ارتباط برقرار کند و دنیای پست مدرنی را ببیند که خودش هم در آن زندگی میکند؛ اگرچه زمان حقیقی داستان دوران معاصر نیست؛ اما مکدونا عناصر درام مدرن و کلاسیک را در هم آمیخته و اثری پست مدرن خلق کرده است.
مارتین مکدونا، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس و فیلمساز ایرلندی بریتانیایی و یکی از مهمترین نویسندگان جهان به شمار میرود. او بدون تحصیلات آکادمیک نویسندگی را آغاز کرد و پس از مدتی، وقتی نمایشنامههای او روی صحنه به اجرا درآمدند، توانست منتقدان را به وجد آورد. شوخی و خشونت و اندوه عناصری هستند که در آثار مکدونا تکرار میشوند و در ساخت دنیای نامعمول در نمایشنامههایش، به او کمک میکنند. او در آثارش با طنزی تلخ، بسیاری از ارزشهای انسانی زمان را مورد تمسخر قرار میدهد و نقد میکند.
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.