کتاب جانِ شیفته The Enchanted Soul اثر رومن رولان فرانسوی است که در 4 جلد نوشته شده است. این رمان در سال 1933 میلادی به چاپ رسیده است. محمود اعتمادزاده (م.ا. بهآذین) این کتاب را به زبان فارسی برگردانده است.
رولان ده سال برای نوشتن این کتاب وقت صرف کرده است. او پیش از این کتاب، رمان معروف ژان کریستوف را نگاشته بود.
کتاب این چنین آغاز میشود: «دم پنجره نشسته پشت به روشنایی داشت، چنان که پرتوی آفتاب فروشونده بر گردن و پس گردن ستبرش میتافت. تازه رسیده بود. پس از ماهها اینک برای نخستین بار روزی را بیرون در دشت و روستا گذرانده بود، راه رفته و از این آفتاب بهاری سرمست گشته بود. آفتابی هم چون می ناب مستیزا، که هیچ سایهای از درختان برهنه بدان نمیآمیزد، بلکه از خنکی هوای زمستان رو به زوال نیرو هم میگیرد. آنت زمزمهها در سر داشت، رگهایش میطپید، چشمانش سرشار از سیلابهای روشنایی بود. سرخ و زرین، زیر پلکهای بسته، زرین و سرخ در پیکرش. هم چنان که بیحرکت و کرخ گشته روی صندلی نشسته بود، یک دم در بیخودی فرو رفت...»[1]
جان شیفته دربارهی زندگی آنت ریوییر است. داستان از بیست و چهار سالگی آنت آغاز میشود. این دختر جوان در ابتدا شیفتهی پدرش میشود، اما پدر را از دست میدهد. باردار میشود و دنیای مادری را تجربه میکند، اما حاضر به ازدواج با پدر فرزندش نمیشود. او بعد از کشف خواهر ناتنیاش شیفتهی او میشود و سپس این شیفتگی را در رابطهی مادری عاشقانهای که با پسرش دارد، ادامه میدهد.
آنت در جلدهای بعدی کتاب درگیر حوادث تاریخی فرانسه میشود. در این ماجراها پسرش، مارک ریوییر، او را همراهی میکند.
خلاصهی کتاب جان شیفته
آنت ریوییر، شخصیت اصلی داستان است. او پدری ثروتمند دارد و در شرایط خانوادگی مساعدی تحصیل کرده است. آنت زیبا، مؤدب و باوقار است.
اطرافیان که او را میشناسند، انتظار دارند بعد از اتمام تحصیلات دانشگاهی ازدواج کند و فردی تأثیرگذار در جامعه باشد.
آنت، پدر پنجاه سالهی خود را از دست میدهد؛ پدری که بسیار برای او عزیز بود. دختر جوان با میراث خانوادگی تنها میماند. مادرش نیز چندین سال قبل از دنیا رفته است.
آنت بعد از مرگ پدر بین کاغذهای او نشانههایی پیدا میکند که خبر از وجود خواهری با نام سیلوی میدهند.
سیلوی در محلهای فقیرنشین زندگی میکند و مادرش گلفروشی فقیر بوده که با پدر آنت ارتباط داشته است. سیلوی حالا کارگر یک خیاط خانه است. سیلوی و آنت با هم زندگی میکنند اما تفاوتهایشان آنها را درگیر حسادتها و رقابتهایی میکند که منجر به بحث و دعوا میشود. در نهایت اما با یکدیگر کنار میآیند.
آنت جوان و زیبا در مهمانیهای بورژوایی پاریس با پسری به نام ژوزه بریسو آشنا میشود. بریسو در خانوادهای مرفه زندگی میکند و وکیل دادگستری است. آنت شیفتهی افکار سیاسی بریسو دربارهی سوسیالیسم، عدالت و درستی میشود. شور و عشق فراوانی بین آن دو شکل میگیرد اما دوام نمیآورد. معاشرت با خانوادهی آنت او را بر این تصمیم مصمم میکند که از ژوزه جدا شود؛ زیرا خانوادهی بریسو به افکار و عقاید آنت اهمیت نمیدهند و او را به سمت انزوا و سکوت سوق میدهند. او ژوزه را دوست دارد ولی میداند که نمیتواند با او زندگی کند. آنت به این رابطه پایان میدهد، در حالی که باردار است و تصمیم دارد فرزندش را به دنیا بیاورد. به دنیایی که زندگی یک مادر مجرد با فرزند را خلاف عرف و سنت میداند. آنت اما استقلال خود را اولویت قرار میدهد و برخلاف جریان آب شنا میکند.
مارک متولد میشود، در کنار مادری مجرد و تنها که از جانب اطرافیان توهین و تحقیر بسیاری را تحمل میکند. آنت مارک را عاشقانه دوست دارد و او را بزرگترین دغدغهی زندگی خود میداند.
آنت ریوییر هر روز پختهتر، مستقلتر، شکوفاتر و قدرتمندتر میشود.
در همین دوران وکیل خانوادگی ریوییرها با سوءاستفاده از اعتماد آنت تمام ثروت خاندان را به باد میدهد و آنت را وارد دنیای جدیدی میکند: دنیای فقر.
زندگی با یک کودک نیازمند داشتن شغل و درآمد مناسب است. آنت معلم میشود و با درد و رنجهای ناشی از فقر روزگار سپری میکند. او و مارک در طبقهی پنجم یک ساختمان قدیمی زندگی میکنند. سیلوی از آنها دعوت میکند که به خانهی او بروند و در کنار هم زندگی کنند. سیلوی نیز دخترش را از دست داده است و درد زبان مشترکی است که این دو خواهر را بار دیگر به هم نزدیک میکند. تجربهی فقر آنت را با مردم کارگر جامعه و مشکلاتشان نیز بیشتر آشنا میکند.
زمانی که زندگی آنت کمی سامان گرفته است و اوضاع خوب پیش میرود، جهان درگیر اتفاق مهمی میشود: جنگ.
آنت ریوییر و پسرش از ماجراهای جنگ دور نیستند. آلمانها وارد دروازهی پاریس میشوند. آنت خود را پرستار همهی مجروحان جنگی میداند؛ چه فرانسویها و چه آلمانیها.
آنت و مارک به اسیری آلمانی و دوست فرانسویاش که از اردوگاه فرار کردهاند، پناه و در نهایت آنها را فراری میدهند.
در این دوران است که آنت تصمیم میگیرد مارک را با پدرش آشنا کند. پدری که بر خلاف مادر سیاستمداری وابسته شده است. در طی این سالها مارک با مادری مستقل و خودساخته زندگی کرده است و حالا پدر را نمیپذیرد و به آنت میگوید ژوزه مردی نیست که من بتوانم به او تکیه کنم. تو هم مادرم هستی و هم پدرم.
آنت به مارک کمک میکند تا وارد اجتماع شود و ازدواج کند.
مارک بیش از پیش به مادر نزدیک شده است و مشکلات و درد مردم را بهتر درک میکند. او درگیر مسائل اجتماعی و سیاسی میشود و در این راه جان خود را فدا میکند.
آنت سالخورده حالا غم از دست دادن پسرش را بر دوش میکشد و با عروس و نوهاش تنها زندگی میکند. او زندگی پرماجرایی را از سر گذرانده و قهرمان و الگوی بسیاری شده است.
نقد و تحلیل جان شیفته
رومن رولان وضعیت قرن بیستم فرانسه و جنبش بیداری زنان را به کمک شخصیت آنت شرح میدهد. قرن بیستم فرانسه یادآور روزگاریست که زنان در بند افکار پوسیده و اشتباه گرفتار بودند. حق آزادی، اعمال نظر و حقوق برابر از آنها سلب شده بود و جامعه چشم انتظار بیداری و آگاهی بود.
آنتِ جان شیفته یکی از زنان آزادیخواه و روشنفکر آن زمان است. او شیفته است؛ شیفتهی زندگی و هر آن چه که متعلق به مفهوم زندگی است.
آنت شخصیت محوری داستان است که راه رهایی از بندهای قرن بیستمی فرانسه را در خودآگاهی میبیند. اهمیت آزادیهای بیرونی غیرقابل انکار است اما آزادی درونی رمز انسانهای بزرگ است.
آنت در جامعهای زندگی میکند که با او همراه نیست. تودهی غالب مردم ناآگاه و بیهویت هستند و برای آگاهیبخشی به آنان نیاز به صرف زمان و توان بسیاری است.
«از نظر رولان، هویت انسانها در استقلال شخصیتی آنها معنی مییابد. این استقلال در عین حال منافاتی با نظام اجتماعی ندارد.»[2]
نام خانوادگی آنت، ریوییر به معنای رودخانه در زبان فرانسوی است. زندگی آنت ریوییر نیز هم چون رودخانهای است که پیچ و خم فراوان دارد و بر سر راهش سنگهای ریز و درشتی قرار گرفتهاند که عبور از آنها جسارت و شجاعت فراوان میخواهد.
آنت در جامعهای زندگی میکند که احساسات درک نمیشوند و شیفته بودن کار دشواری است که البته این زن فرانسوی از پس آن برمیآید.
«قهرمان اصلی جان شیفته، آنت ریوییر به گروه پیشتاز آن نسل از زنان تعلق دارد که در فرانسه ناگزیر گشت به دشواری، با پنجه درافکندن با پیشداوریها و کارشکنی همراهان مرد خویش، راه خود را به سوی یک زندگی مستقل باز کند. از آن پس پیروزی به بهای کوششی جانانه به دست آمد (مگر در زمینهی سیاسی که مقاومت سرسختانهی پیرنرینههای کشورهای لاتین هنوز در آن بس خو کرده است). ولی برای نخستین ستون حمله، نبرد بس دشوار بود، خاصه برای زنانی مانند آنت تنگدست و تنها، که جرأت نمودند خطرهای فرزندزادن آزاد را بپذیرند. در عوض این زندگی انباشته به آزمونها و تنهایی دلاورانه، که در آن هر یک از رزمندگان زن، که در آن روزگار به شمار اندک بودند، از دیگران بیخبر بوده تکیه جز بر خود نمیتوانست کرد، منشهای آزادتر و مردانهتری پرورش داد تا بیشتر مردان همان نسل … گرچه نمیتوان گفت که پیروزی از پیشافتادگی زنانی که پس از آن آمدهاند نکاسته است. زیرا جز به بهای آزمونها و برخورد با مانعها نیست که جنس آدمی -از نرینه و مادینه- پیش روی میکند. سپاس خدای را که آنت، دختر من و همسفر من، هرگز آزمون و مانع کم نداشته است. تا واپسین روز زندگیاش، «رودخانه به سوی دریا روان است... بی آن که هیچ ساکن باشد! زندگی که گام میسپارد... رو به پیش! جریان، حتی در مرگ، ما را با خود میبرد... حتی در مرگ، ما پیش خواهیم بود... »»[3]
«آنت سنبلی از زن فرانسوی است که در حال ورود به دنیای مدرن است؛ سرسختگی و شجاعت و در جستجوی حقیقت بودن را از نظام ساختارمند سنتی گرفته است و پا ندادن به ازدواج و تشکیل خانواده با تعریف سنتیاش و به دنبال فردیت خود بودن مفاهیم مدرنی هستند که آنت در پی آنها بود، مفاهیمی که حتی در همین سالها بر سر آن جنگ و دعوا به پا است. آنت با روژه که دارای خانواده سرشناسی است آشنا میشود و تصمیم میگیرند که ازدواج کنند. هرچه میگذرد تردید بیشتر در جان آنت نفوذ میکند که آیا میتواند خودش را در چارچوب ازدواج جای دهد یا نه؟ در دوراهی دوست داشتن و دوستداشته شدن و استقلال و رهایی مدام در رفت و برگشت است، حس میکند ازدواج میتواند روحش را در بند کند و او تاب این در بند بودن را ندارد.»[4]
دربارهی رابطهی خواهرانهی داستان: «سیلوی از آنت کمتر پاک بود و بیشتر عادی. او با آتش بازی میکرد اما حواسش بود تا نسوزد»[5]
آنت دوست داشت خواهرش خوشبخت شود و البته به دلخواه او زندگی کند. این موضوع علت بحثهای آنها با یکدیگر بود. او انسان متعهدی بود که سعی داشت افکار و شیوهی زندگیاش را به دیگران تحمیل کند و آنها را تغییر دهد. رولان در جان شیفته و در ترسیم رابطهی این دو خواهر با یکدیگر به این موضوع میپردازد.
«آیا این حق یک انسان نیست که آن طور که میخواهد زندگی کند و مثلا اگر کسی قهراً بخواهد وادار به کارش کند نپذیرد. این استنکاف صرفاً جنبهی روانی ندارد و ناشی از یک نیاز فلسفی انسان به آزادی است.»[6]
در قسمت دیگری از داستان آنت خود در موقعیت مشابهی قرار میگیرد و به این موضوع اعتراض میکند. زمانی که با روژه بریسو برخورد میکند؛ جوانی که به آنت دلبسته است، اما او را تمام و کمال برای خود میخواهد.
جان شیفته مفاهیم عمیق انسانی بسیاری را در دل خود دارد. او از انسانیت، آزادگی، برابری و صلح سخن میگوید و به همین علت این رمان را میتوان از ابعاد مختلفی مورد بحث و بررسی قرار داد؛ از جمله بعد اجتماعی، فلسفی و هستیشناسی، روانشناسی، فرهنگی، تاریخی، تربیتی و سیاسی.
دربارهی نویسنده
رومن رولان (۲۶ ژانویه ۱۸۶۶ کلامسی – ۳۰ دسامبر ۱۹۴۴) نویسنده، مورخ هنر، مقالهنویس و نمایشنامهنویس فرانسوی و برندهی نوبل ادبیات است. رومن در خانوادهای بورژوا متولد شد و زندگی مرفهی داشت. خانوادهی پدری او دفتر اسناد رسمی داشتند.
او در چهارده سالگی به همراه خانوادهاش به پاریس نقل مکان کرد و در همین دوران بود که با باروخ اسپینوزا و لئو تولستوی آشنا شد. رولان دکترای رشتهی هنر داشت و سه سال در مدرسهی عالی به تدریس تاریخ هنر پرداخته بود. او دورهای نیز در دانشگاه سوربن تاریخ موسیقی آموزش میداده است.
رولان در دوران زندگیاش با افراد سرشناسی از جمله ماکسیم گورکی، تاگور، زیگموند فروید، هرمان هسه و مهاتما گاندی در ارتباط بوده است.
رومن رولان در فاصلهی سالهای 1904 تا 1912 رمان ژان کریستف را نگاشت و پس از آن جان شیفته را نوشت. جان شیفته شهرت بیشتری برای رولان به ارمغان آورد و ژان کریستف در انتخاب رولان برای جایزهی نوبل ادبی اهمیت زیادی داشت.
صلح گرایی و انسانیت دو ویژگی بارز آثار رومن رولان است.
او به جز نوبل ادبیات، در سال 1910 میلادی نشان لژیون دونور (بالاترین مدال افتخار فرانسه) و سه سال بعد جایزهی بزرگ فرهنگستان فرانسه را دریافت کرده است. یک بار نیز در سال 1933 توسط دولت نازی به عنوان برندهی مدال گوته شناخته شد که البته این مدال را نپذیرفت.
رولان دوبار ازدواج کرد. یکبار در سال 1892 میلادی با کلوتیلد برئال و یک بار در سال ۱۹۳۴ با ماری کوادچف. ازدواج اول پس از نه سال به جدایی انجامید، ولی پیوند دوم تا پایان عمر رولان ادامه داشت.
از دیگر آثار رولان میتوان به نمایشنامههای تراژدیهای ایمان، تئاتر انقلاب، لیولی و دیکه دوندن اشاره کرد.
او تعدادی زندگینامه نیز نوشته است: زندگینامهی میکل آنژ، هندل، تولستوی، گاندی و بتهوون.
از آن جایی که رولان جنگ جهانی اول را تجربه کرده است، مقالات مهمی ضد جنگ نوشته است. او 23 سال در سوئیس زندگی کرد تا بتواند آزادانه به نوشتن مقاله بپردازد. مقالاتش به بسیاری از زبانهای جهان به جز آلمانی ترجمه شدند.
رولان در سال 1937 میلادی به شهر وزلهی فرانسه بازگشت و به نوشتن خاطراتش پرداخت. هم چنین دربارهی موسیقی و بتهوون پژوهشهایی انجام داد. او در 78 سالگی در همین شهر از دنیا رفت.
دربارهی مترجم
محمود اعتمادزاده (م.ا. بهآذین) در سال 1293 در شهر رشت متولد شد. او نویسنده، مترجم و فعال سیاسی بود. پدر ترجمهی ایران لقبی است که به این مترجم گرانقدر دادهاند.
اعتمادزاده تحصیلات ابتدایی و متوسطهی خود را در رشت، مشهد و تهران تکمیل کرد و در سال 1311 به همراه تعدادی دیگر از دانشجویان ایرانی عازم کشور فرانسه شد. او از دانشکدهی مهندسی دریائی برِست و دانشکدهی مهندسی ساختمان دریائی پاریس گواهینامه دریافت کرد و به ایران بازگشت و به خدمت نیروی دریایی ارتش شاهنشاهی درآمد.
اعتمادزاده در سال 1320 و در جریان بمباران بندر انزلی از ناحیهی دست چپ آسیب جدی دید و تا پایان عمر با تکیه بر دست راست به نوشتن ادامه داد.
قید و بندهایی که عضویت در ارتش برای او به وجود آورده بود و مانع فعالیتهای ادبی و سیاسیاش میشد، باعث شد تا از افسری ارتش استعفا دهد و به وزارت فرهنگ برود.
در کارنامهی فعالیتهای او تدریس زبان فرانسوی، تدریس ریاضی و کار در کتابخانهی ملی دیده میشود.
بعد از کودتای 28 مرداد 1332 به اعتمادزاده اجازهی ادامهی فعالیت در ادارهی فرهنگ را ندادند. در این دوران بود که او به ترجمه روی آورد و تا پایان عمر به این کار مشغول بود.
او شاه لیر، هملت و اتللوی شکسپیر را نیز ترجمه کرده است. از انوره دوبالزاک و میخائیل شولوخف نیز ترجمههایی انجام داده است.
اعتمادزاده تألیفات بسیاری نیز دارد. از جمله داستانهای پراکنده، دختر رعیت، مهرهی مار، قالی ایران، شهر خدا، بر دریاکنار مثنوی و دید و دریافت و ... .
خود دربارهی انتخاب نام بهآذین میگوید:« «بهآذین» را من در سال۱٣۲۲ هنگامی بر خود پسندیدم که هنوز افسر نیروی دریایی بودم و نمیتوانستم آشکارا در مطبوعات قلم بزنم. انضباط ارتشی مجازش نمیشمرد. این نام نخستین بار در روزنامه «مردان کار» بهکار رفت که مهندس احمد زیرکزاده بهراه انداخته بود و او دو سالی میشد که با درجهی سرگردی ارتش را ترک کرده بود. باری روزنامه، دوام نیاورد؛ ولی نام «بهآذین» در فعالیت سیاسی و ادبیام برجا ماند. این نام را من خود سکه زدهام. الگوی من در این نامگذاری واژه «بهدین» بود که بر آن زردشتیان شناخته میشوند. آذین همان آیین است بهمعنای دین، «بهآذین» نیز همتای «بهدین». اما پذیرش این نام بههیچرو از سر ایمان به دین آریایی زردشت نبود، هرچند که تعهدی آرمانخواهانه، با خود داشت.»[7]
محمود اعتمادزاده مترجم جان شیفته رومن رولان به زبان فارسی است. او نخستین فصل این کتاب را زمانی ترجمه کرد که دوران محکومیتش را در زندان قصر میگذراند.
این نویسنده و مترجم گرانقدر در سال 1385 بر اثر ایست قلبی درگذشت.
نجف دریابندری دربارهی محمود اعتمادزاده اینگونه گفته است: «فارسی بهآذين یک فارسی خاص است. او تزيينات و ترتيبات خاصی دارد كه در ترجمههایش نيز وجود دارند؛ اين است كه درواقع ترجمههای او خيلی خالص نيست، چون رنگ تزيينات فارسی خود بهآذين را دارد. بهآذين آدمی است كه كسی جايش را نمیتواند پر كند؛ هر مترجمی كارش و جايگاه خاص خودش را دارد؛ او زيباییشناسی خاصی در فارسینويسی داشت كه اين را به ترجمههايش نيز منتقل میكرد، البته اين در نوشتههایش كمتر است. به همين دليل است كه ترجمههای بهآذين را خوب میشود شناخت و از بقيه جدا كرد. لحن خاصی دارد كه البته به نظر من كمی خلاف اصل ترجمه است؛ يعنی ترجمه بهتر است طوری باشد كه بيشتر از همه لحن نويسنده در آن منعكس شود، اما ترجمههای بهآذين لحن بهآذين را دارد كه در مجموع ترجمههای خوبی است.»[8]
[1]- رولان، 1386: 34
[2]- کیهان فرهنگی. هادوی: 1386. 54
[3]- رولان، 1386: 10 و 11
[4]- رک به سایت انسانشناسی و فرهنگ: یادداشت نگاهی به رمان جان شیفته نوشتهی فاطمه آقامیری
[5]- کیهان فرهنگی. هادوی: 1386. 53
[6]- همان. 53
[7]- رک به سایت ویکی ادبیات: مدخل محمود اعتمادزاده
[8]- رک به سایت ایسنا: یادداشت بهبهانهي درگذشت مترجم دن آرام كه در خاك آرام گرفت.
دیدگاه ها
فوقالعاده بی نظیر عاشق این کتاب شدم
بامعرفی مشاهیرادبیات جهان روزنه منوری باز می کنیدکه جاداردقدردان زحمات شما باشیم. مندرجوانی که تازه انقلاب شده بودباشوقی ماجرا جویانه جان شیفته راخواندم که جان آفرین بود.... درشصت سالگی دوباره این کتاب راخواندم ودیدم ویقین حاصل کردم که رولان چه شاهکاری آفریده است.متشکرم