گرگ کلمهای است که آن را از هر سو میتوان خواند. مانند هانا (HANNAH) در انگلیسی. هانا را میشود هم از اول خواند و هم از آخر. از چپ به راست و از راست به چپ، باز هم هانا خوانده میشود. هانا آرنت این را به روشنی میدانست. گرچه روز بسیار سرد چهارم دسامبر 1975 دیگر بهتر از هر وقتی میدانست.
«آن صبح خاص هانای پیر هنگامی که دارد در روشویی خانه به کتابش، حیات ذهن، که اولین کتابش درباره فلسفه است فکر میکند خم میشود و به صورتش آب میزند تا فکرش تازه شود. هانای پیر لبخندی میزند و به آینه نگاه میکند دختری جوان در آینه کنار اوست. زیر لب میپرسد: تو کی هستی؟ حس میکنم میشناسمت. دختر جوان با انگشت روی آینه H-A-N-N-A-H را مینویسد، اسم خودش را.»[1]
هانا آرنت که هیچوقت بچهای نداشته، عادت ندارد موقع کار کسی مزاحمش شود؛ اما حضور دختر جوان پشت میز کارش باعث میشود، حسابی جا بخورد. هانای پیر به دختر میگوید، دارد کتاب مینویسد و هانای جوان از او درباره قصهی کتابش میپرسد؛ اما هانای پیر که میخواهد گفت و گو را کوتاه کند جواب میدهد:«کتاب قصه که نیست. کتابی است دربارهی... معنی کلمهها.»
- «پس تو کلمه میسازی؟»[2]
هانا آرنت عصبی به فکر فرو میرود؛ اما او کسی نیست که کلمه بسازد و او یک متفکر عملگراست؛ نه یک متفکر نظریه پرداز. او روی زمین فکر میکند و نه زیر زمین. هانای جوان به حروف سیاه روی کاغذ نگاه میکند و میگوید: «اگر تو تمام این کلمه ها را با ماشین تحریر تایپ کردی یعنی داری کلمه میسازی...»[3]
این دیگر خارج از تحمل هانای پیر است و مصمم و بر انگیخته دخترک را به دنبال خود در خیابانهای منهتن میکشاند و به تماشاخانهای بزرگ میروند.
این شروع ماجراجویی داستان ادیسه وار هانای پیر و جوان در کتاب است. هانا آرنت همراه با دختری که کودکی خود اوست به تماشاخانهای برای درک صحنهی امور بشریت میروند که در آن شهر، گرگی بدجنس و دسته عروسک هایش آن را میگردانند. تماشاخانهی کوچک هانا آرنت از سری کتابهای مجموعهی افلاطونهای کوچک است که کتاب چ (واحد کودک و نوجوان نشر چشمه) منتشر کرده است. این کتابها در شکل داستان برای آموزش تفکر نقادانه برای نوجوانان منتشر شدهاند. کتاب زبان سادهای دارد؛ اما سادگیاش به معنی پیش و پا افتادگی نیست و تصویرگریهای زیبای کتاب هم در راستا و تکمیل کنندهی ماجراجوییهای هانای پیر و هانای جوان است که به درک و عمق کتاب بهای بیشتری بخشیده است.
«داستان را آدمها میسازند و داستان هم دنیا را میسازد. اگر آدم در این دنیا تنها بود، داستان قابل پیش بینی و ساده بود؛ اما آدمهای زیادی در این دنیا هستند که باعث میشوند دنیا شکلی پیچیده داشته باشد...»[4] اما صحنهی تاریخ چیست؟ آیا یک صحنه تماشاخانه همانند سیر روایی بشر است؟ هانای پیر معتقد است داستانی ارزش گفتن دارد که تماشاگرانی داشته باشد که دربارهی آن نظر بدهند و آن را داوری کنند؛ اما آدمها برای چه چیزی زندگی میکنند؟ اندیشیدن، اراده و قضاوت... و برای گرفتن جایگاه خود در صحنه.
در طول کتاب اندیشههای مختلف آرنت در باب سیاست و قدرت را در قالب نمایش روایی و دیالوگهایی بین شخصیتها و هانای پیر و جوان درون تماشاخانه نشان داده میشود. کتاب روی این منطق پیش میرود که قدرت و شخصیت واقعی انسان را آشکار میکند و در نهایت، بعد از سفرهای پر ماجرا، کتاب امید میدهد که در تاریکترین روزها هم امکان تغییر اوضاع وجود دارد و اما آیا زندگی هم مثل صحنه این نمایش است؟ اگر آدمها با هم باشند، تغییر ممکن است؟
البته کتاب این با هم بودن را همیشه مثبت نمیداند، در جایی از ماجرا ناگهان تعداد زیادی از آدم ها پشت سر هم وارد میشوند و مردی اداری روی لباس هانای جوان برچسبی میزند. هانا شگفت زده تودهای از آدمها را میبیند که همگی شبیه او هستند و با برچسبی روی سینه پشت سر هم حرکت میکنند، هانا که مجذوب این صحنه شده در صف دنبال بقیه راه میافتد که هانای پیر، در حالی که دست و پاهای هانای جوان ماننده چوب شدهاند، او را از صف بیرون میکشد و میگوید: « آدمهای اداری میخواستند تو را تبدیل به یک عروسک کنند...» کتاب این شیوه رفتار را وسیلهای برای از بین بردن انسانیت میداند و در تصویرگری های کتاب حتی به زیبایی به این مورد اشاره میشود به شکلی که آدم های اداری هم خودشان چوبی و بیاحساس تصویر شدهاند. اگر اینها همگی عروسک خیمه شب بازی باشند پس یکی از پشت نخشان را در دست گرفته است. اینجاست که آن دو، گرگ ماجرا را کت و شلوار پوشیده وآراسته بالای درخت میبینند. هانای جوان تمدن گرگ را امیدوار کننده میداند اما هانای پیر معتقد است این آراستگی خطرناک و روشی برای نفوذ به قلب انسانهاست. گرگ که حالا قانونگذار است همان عاملی است که اندیشه های منفی را در ذهن آدم های کوکی حک میکند و با قانونگذاری غلط گرگ، آدمهای کوکی دست به جنایت میزنند تا در نهایت فقط یکی از آنها باقی میماند و همگی از بین میروند. در ادامه کتاب اندیشه های آرنت درباره قضاوت را نشان میدهد، عروسک باقیمانده بهخاطر تبعیت بیدلیلش و اینکه جز اطاعت کردن از قوانین بد کاری بلد نیست، محاکمه میشود. عروسک معتقد است که فرمانروای بد باعث شده او دست به جنایت بزند و اگر فرصتی دوباره با فرمانروای خوب به او داده شود به خوبی اطاعت خواهد کرد. آرنت اما معتقد است که: «از یک شهروند انتظار میرود کسی را به فرمانروایی خود بپذیرد که قانون خوب میگذارد.»[5] اما آدمک بعد از شنیدن این حرفها میگوید فرمانروایش از یک گرگ فلک زده به بالاترین طبقه اجتماعی رسیده و ارباب عروسکها شده پس فرمانروایش آدم بزرگ و خوبی بوده اما قوانین بد میگذاشته، برای همین از او اطاعت میکرده. آرنت پیر رو به مرد اداری میگوید: «… در سیاست حمایت کردن و اطاعت کردن کاملا مثل هم است، تو از او حمایت کردی.» و هانای جوان در نتیجه میگوید: «پس تو باید صحنهی امور بشر را ترک کنی.» و مرد اداری از صحنه بیرون میرود.[6]
در نهایت هانای پیر با این امید که آینده متعلق به بچههاست در حالی که هانای جوان کرهی زمینی را در دست گرفته به او میگوید: «کسانی که دنیا را به صحنهی جسارتشان تبدیل میکنند نیازی به کسی ندارند که کلمه میسازد ...»[7]
تصویرگریهای جذاب کتاب مکمل با داستان آن است. مثل ارسطو که با تصاویر حضور انسانهای جدید توسط مدرنیته فراموش میشود، روباهی که در زیرزمین زندگی میکند و مسخ کتاب های خود است و به امر سیاسی بیتوجه است، گرگ متمدنی که ساختار اجتماعی را به هم میزند، آدمهای کوکی که فقط عروسکهای خیمه شب بازی گرگ هستند و .... با تصاویر زیبا به روایت و درک داستان خیلی کمک کردهاند. هرچند به خاطر سمبلیک بودن داستان را برای درک بیشتر کمی نیازمند راهنما میکند.
کتاب «تماشاخانهی کوچک هانا آرنت» نوشتهی ماریون کلار و تصویرگری کلمانس پله در نهایت، میتواند کتاب مناسبی برای نوجوانان در جهت فکر کردن دربارهی قدرت انسان و امر سیاسی و هر کسی خواندنی باشد که دوست دارد بیشتر درباره معنای زیستن بداند.
تماشاخانه ی کوچک هانا آرنت
[1]- (ص ۷)
[2]- (ص 8)
[3]- (ص ۱۱)
[4]- (ص 14)
[5]- (ص 59)
[6]- (ص 59)
[7]- (ص63)
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.