اساسا جنگ ظالمانهترین تحمیلی است که به دست بشر رخ میدهد و تبعات آن خانمان سوزترین اتفاقات را رقم میزند. همهی ما از جنگ بیزاریم و خود را طرفدار صلح میدانیم. با این حال چه کسی بهتر از کسی که در میان جنگ حضور داشته است میتواند به معنای حقیقی صلح پی ببرد؟ قطعا کسی که مدتها در تاریکی مانده باشد، حقیقت و ارزش نور را بهتر از هر مخلوقی درک خواهد کرد. کتاب وداع با اسلحه، تجربهای نزدیک و بی پرده از جنگ است که شما را به عمق سیاهی جنگ میبرد تا پاکی صلح را با تمام وجودتانى درک نمایید.
نام ارنست همینگوی (Ernest Hemingway) در میان اسامی درخشان ادبیات معاصر همواره میدرخشد و بسیاری او را نابغه میخوانند، علت این امر میتواند توانایی خارقالعادهی او در چینش کلمات، آن هم به شیوهای نو و تازه باشد. عنصر دیگری که حتما پس از خواندن وداع با اسلحه آن را تایید خواهید کرد، صداقت نویسنده در هر سطر کتاب است.
اگر پیش از این کتابهای دیگر همچون پیرمرد و دریا را از این نویسنده خوانده باشید، ممکن است فکر کنید روند قلم او کند؛ اما هیجان انگیز است. باید بگویم این رمان حقیقتا با بسیاری از آثار دیگر او تفاوتهای چشمگیری دارد. گویی نوشتن از تجربیات شخصی او را به هیجان آورده باشد.
قلم او همچنان دارای نظم و سرعت خاصی است؛ اما تنشها و بیان حالات شما را شگفت زده خواهد کرد. شما یک مخاطب نیستید، بلکه به عنوان یک همراه در هر لحظه با او همراه خواهید بود. همینگوی در این کتاب توصیفات را به شیوهای بیان میکند تا مطمئن شود شما با تمام وجود آن را حس خواهید کرد و با توجه به تاثیری که بر مخاطب میگذارد، یک رابطهی دو طرفه شکل میگیرد. در این رمان شما با مفاهیم مختلفی آشنا خواهید شد، سفر میکنید و تاثیر مخرب جنگ بر افرادی را در مییابید که به صورت تحمیلی به مبارزه میپردازند.
جنگ در نظر کسانی هرگز هدفی مقدس جلوه نکرده است که آن را تجربه کردهاند. برعکس عملی ننگین و پوچ خوانده میشود که روح و جسم را میگیرد. یا میروی و کشته میشوی، یا میکشی و روحت خدشه دار میشود. برای چیزی میجنگی که هرگز فلسفهاش را درک نمیکنی و چه بسا با آن مخالفی.
مانند قهرمان این داستان، میدانی گام در راهی گذاشتهای که میخواهی نابودش کنی تا قدم شخص دیگری آلوده نشود. آنقدر پوچ است که بنیان گذاران آن نیز برای ترغیب افراد دست به هرکاری میزنند. مردی که درگیر و دار این روزها زندگی میکند ،همراهانش را از دست میدهد و عاشق میشود. این داستان عمیق است؛ اما زخمی که به جای میگذارد عمیقتر از جملات خواهد بود.
این کتاب سرنوشت مردی است که در این راه قدم میگذارد و با فراز و فرودهایی همراه میشود که روح او را صیقل داده و تمامی افکارش را زیر و رو میکنند. تجربیاتی که جنگ را در نظر او نه تنها عملی تحمیل شده و ننگین بلکه کاملا پوچ و بیمعنا جلوه میدهند. او در جنگ سفر میکند، عاشق میشود و از همه مهمتر، بزرگترین جنایت بشری را با قلمی بیپرده به تصویر میکشد.
بگذارید بگویم اگر به دنبال اغراق، تشبیه بسیار، قصهای سطحی و یک رویا هستید، این کتاب انتخاب مناسبی نیست. تنها کسانی که به دنبال یک فکر تازه و تجربهای نو هستند و میخواهند حقیقت را دریابند از خواندن آن نهایت لذت را خواهند برد. متنی روان، اصولی و جذاب که هر خطش شما را به خط دیگر میکشاند و این سیر ادامه خواهد داشت تا شما به یک کلمهی خاص میرسید، "پایان."
درست در اینجاست که در فکری عمیق فرو میروید و مفهوم حقیقی جنگ را متوجه میشوید. با بدنی که از جنگ برگشته به گوشهای میروید و به سرگذشتی میاندیشید که کنار راوی تجربه کردهاید.
در این کتاب خبری از کلمات سنگین و فلسفهی پیچیده نیست، حقیقتی عریان در عین سادگی بیان میشود، حقیقتی که قلبتان را به روشنایی صلح مزین و تقدس جنگ را پیش چشمتان به ننگی بزرگ بدل خواهد کرد.
اکنون بخشی از کتاب را برایتان بصورت مستقیم نقل میکنم، توجه داشته باشید این بخش به هیچ وجه داستان رمان را مشخص نخواهد کرد:
"من چیزی نگفتم. همیشه از کلمات مقدس، پر افتخار، قربانی و تعبیر بیهوده جا میخوردم. این کلمهها را شنیده بودیم: گاهی زیر باران، کمابیش بیرون از صدارس ناطق ایستاده بودیم، به طوری که فقط کلمههایی را که با فریاد گفته میشد میشنیدم و این کلمهها را خوانده بودیم: در اعلامیههایی که روی اعلامیههای دیگر چسبانده میشد و اکنون مدتی گذشته بود و من هیچ چیز مقدسی ندیده بودم. و چیزهایی که پر افتخار بودند، افتخاری نداشتند و قربانیان مانند انبارهای خواربار شیکاگو بودند که با موجودی گوشت کاری نمیکردند جز اینکه دفنش کنند. کلمههای بسیاری بود که آدم دیگر طاقت شنیدنشان را نداشت و سرانجام فقط اسم مکان ها آبرویی داشتند."
وداع با اسلحه
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.